خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۹۵ سریال ترکی زن (کادین)
قسمت ۹۵ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۹۵ سریال ترکی زن (کادین)

وقتی انور همراه پارچه های عروسی جیدا به خانه می رسد و دوروک می فهمد که عروسی جیدا است با عصبانیت سعی می کند پارچه ها را بیرون بیندازد اما بهار جلوی او را می گیرد و برایش توضیح می دهد که جیدا او را دوست دارد اما مجبور است ازدواج کند… دوروک ناراحت می شود و با عصبانیت وارد اتاق می شود و در را محکم پشت سرش می بندد. اما بعد از مادرش می شوند که عروسی جیدا قلابی است و خوشحال می شود! شب که می شود، خدیجه به شیرین می گوید که مهمان دارند و سورپرایز است. وقتی زنگ در خانه زده می شود و شیرین در را باز می کند، با لونت روبرو می شود و از ترس اینکه مادرش نفهمد از او می خواهد که برود اما معلوم می شود که مهمان مادرش، همان لونت است. شیرین که فهمیده حتما خبرهایی است، از خدیجه و لونت می پرسد که جریان چیست؟ خدیجه می گوید: «من میخواستم چیز مهمی رو بهت بگم و خواستم آدمی که دوستش داری و بهش اعتماد داری و بی طرفه هم باشه کنارت. لونت از چیزی خبر نداره و نظر خودش هرچی باشه اونو میگه…. » شیرین خودش می گوید: «خون من بهش خورد نه؟ » خدیجه می گوید: «بهش خونتو میدی مگه نه؟ بهت التماس میکنم اگه حقی به گردنت دارم اینکارو بکن شیرین… » شیرین به مادرش خیره می ماند.

سوهات به پیریل که در آمریکا است زنگ می زند و می گوید: «دوتا خبر دارم برات. یکی اینکه آلپ قصد نداره به این زودیا به امریکا برگرده. دوم شیرین به هویت آلپ پی برده و فهمیده که اون سارپه! » پیریل با نگرانی می گوید: «نابود شدیم بابا… » وقتی صبح، بهار بچه ها را به مدرسه می برد، نیسان که می داند او مریض است و چقدر خسته می شود می گوید: «ما دیگه میخوایم خودمون کیفامونو بیاریم. چون دیگه بزرگ شدیم… » دوروک هم تایید می کند و بهار هم کیف هایشان را روی دوش خودشان می گذارد. وقتی بهار همراه بچه ها به مدرسه می رسد، ژاله هم همراه بورا به مدرسه می رسند. ژاله به بهار می گوید: «تبریک میگم… » بهار می گوید: «مرسی ولی اگه شیرین قبول کنه… » ژاله می گوید: «تو هنوز خبر نداری؟ شیرین بدون اعتراضی قبول کرده… خدیجه زنگ زد بهم گفت. » بهار با خوشحالی اشک می ریزد و ژاله او را در آغوش می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا