خلاصه داستان قسمت ۹۶ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۹۶ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۹۶ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۹۶ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۹۶ سریال ترکی خواهران و برادران

آسیه و عمر تو خانه شان نشستن که مظلوم به اونجا میاد و خبر میده که این بسته ماله شماست! داداش قدیر این عکسو داده بود به رفیقمون تا چاپش کنن نمیتونستم یعنی جرأتشو نداشتم نگاه کنم که چجوری شده سپس بهد از دادن بسته از اونجا میره. آسیه بسته را باز میکنه که میببنه عکس ۴ نفره خودشون تو رستوران هست، آسیه و عمر تو فکر فرو میرن و یاد اون روز می افتن آسیه میگه چقدر خوش گذشت و خوش بودیم مگه نه داداش؟ عمر تایید میکنه و اشک‌هایشان جاری میشه. دوروک به اونجا میاد که با دیدن ظاهرشان میگه چیشده آسیه؟ وقتی چشمش به عکس می افتد متوجه ماجرا میشه و میگه چه عکس قشنگیه! امل به آسیه میگه میشه تو قشنگترین جای خونه روی دیوار بزنیم؟ آییه تایید میکنه و میگه همین کارو میکنیم. آسیه میگه خوب بچه ها الان میان واسه درس خوندن ولی خوب شکلاتارو هم باید سریعا تمومش کنیم! دوروک میگه من شکلاتارو بسته بندی میکنم تا بهتون کمک بشه آسیه میگه نه نمیخواد الکی خودتو خسته نکن دوروک میگه من کمک کردن به تورو دوست دارم و هیچ مشکلیم ندارم انجامش میدم. نباهت تو خانه اش با دوستش حرف میرنه که او ازش میپرسه با اون پسره کان چیکار کرد نباهت میگه اینجا میمونه دلم سوخت واسش اون که کاره ای نبوده هرچی بوده زیر سر مادرش بوده میخواسته اینجوری آکیف از من طلاق بگیره بره با اون زندگی کنه ولی خوب نقشه اش نگرفت! کان که از اونجا رد میشد حرفاشونو میشنوه و بهم میریزه نباهت به سالن میاد و میگه باز تو فالگوش وایسادی؟ کان میگه نه من داشتم میرفتم ورزش کنم اتفاقی شنیدم قطعا خوشم نمیومد چیزهایی که الان شنیدمو میشنیدم! و با کلافگی از اونجا میره.

شب بچه ها همه اومدن. دوروک در حال بسته بندی شکلاتاست و بچه ها همزمان هم شکلات بسته بندی میکنن هم با عمر درس میخونن. بعد از چند دقیقه در خانه زده میشه و میبینن که هاریکاست عمر میپرسه خیر باشه چرا اومدی؟ هاریکا میگه باید تو آزمون قبول بشم میدونی دیگه گفتم اگه میشه باهاتون درس بخونم عمر میگه پس وقتی باهامون کار داشته باشی میتونی مرغدونی را پیدا کنی! هاریکا میخواد برگرده که عمر میگه باشه بیا سپس سر میز میشینه. عمر میگه اینجا همه یه وظیفه ای دارن تو هم باید یه کاری کنی هاریکا میگه باشه اگه باید انجام بدم مشکلی نیست چیکار باید بکنم؟ آسیه واسش توضیح میده که چجوری شکلات هارو بسته بندی کنه. اوگولجان غر میرنه و میگه ای کاش من همه ی شکلاتارو بسته بندی میکردم ولی من درس نمیخوندم! هیچی نمیفهمم هیچی تو ذهنم نیست! عمر میگه والا هرچی میپرسم که خوب جواب میدی! اوگولجان میگه اون ماله الانه ولی وقتی میخوابم صبح بیدار میشم کلا هیچی یادم نیست! نباهت با دکتر ملیسا صحبت میکرد که حسابی حالش گرفته شد و تو خودش رفته آکیف میره پیشش و میپرسه که چیشده نباهت میگه فکر میکردم ملیسا داره روز به روز بهتر میشه ولی الان دکترش گفته دوباره هیچی نمیخوره آکیف ازش میخواد به اعصاب خودش مسلط باشه چون چیزی نشده و بهترین دکترها و پرستارها بالاسرشه بالاخره خوب میشه. نباهت درباره کان ازش میپرسه و میگه ماشالله تازگیا خیلی پسرم پسرم میگی چیشده؟ به فرزند گگی قبولش کردی؟ آکیف میگه دارم سعی میکنم دوسش داشته باشم و شانسمو امتحان کنم نباهت از این حرف او خوشش نمیاد و مخالفتشو اعلام میکنه. صدای در میاد که نباهت میگه بالاخره این پسر اومد! بریم ببینیم تا این موقع شب کجا بوده! نباهت وقتی میپرسه دوروک میگه خونه آسیه اینا بودم. نباهت چشمش به پلاستیک تو دستش میوفته و میگه اون چیه؟

دوروک میگه شکلات نامزدی نباهت شوکه میشه و میترسه که دوروک میگه به اعصاب خودت مسلط باش مامان نامردی خودم که نبوده آسیه اینا باهاش پول درمیارن منم گفتم کمکشون کنم! آکیف میخنده و میگه بس کن توروخدا خنده ام گرفته همش زیر سر اون دختر فرفریه که تو مرغدونی داره زن گی میکنه و بهش میگه چقدر میخوای کمکشون کنی بگو پول بدم! دوروک میگه منم تازه فهمیدم که چجوری باید کار کنم ای کاش اینارو شما بهم یاد میدادین نه کسایی که تو مرغدونی زندگی میکنن و میره تو اتاقش. فردای آن روز بچه میخوان برن به مدرسه واسه آزمون که شنگول تو دهن‌ همه شون آب نبات میزاره تا آزمونشونو بهتر بدن. سوزی تو مدرسه تنهایی نشسته که کان با دیدنش میره سمتش و شروع میکنه باهاش حرف زدن و برای اینکه باهاش صمیمیتر بشه میخواد پیشنهاد بیرون و تفریح بده که سوزی عمر را میبینه و سریعا میره پیشش و حالشو میپرسه. عمر میگه خوبم فقط استرس دارم واسه امتحان که سوزی میگه تو که قبولی اصلا شک نکن! عمر میگه دعا کن وگرنه راهمون از هم جدا میشه ملکه من! آسیه از بالا به کافه مدرسه نگاه میکنه و حسرت میخوره که برادرش اونجا نیست کان او را میبینه و یاد قدیر می افتد و ناراحت میشه. کان میره با آسیه حرف میزنه که دوروک از دور اونارو میبینه و میره پیش کان و باهاش دعوای لفظی میکنه اما یکدفعه کلافه میشه و میگه که آسیه ماله منه! آسیه میشنوه و میگه این چه طرز حرف زدنه مال منه یعنی چی؟ دوروک عذرخواهی میکنه و آسیه میره تو کلاس. آزمون شروع میشه و ناظر تمام افراد را جا به جا میکنه و اولین نفر اوگولجان را از ته کنار عمر بلند میکنه و به میز اول میاره سپس نگهبان ‌سوالاتو پخش میکنه و ازشون میخواد تا زمانیکه نگفته کسی دست نزنه به سوالات.….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا