خلاصه داستان قسمت ۹۷ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۹۷ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۹۷ سریال ترکی حسرت زندگی
شوکران میره پیش ادا و دوباره ازش میپرسه که پولو از کجا آورده او باهاش دعوا میکنه که چرا انقدر من سین جیم میکنی؟ شوکران میگه نکنه دزدی کزدی! او میگه دزدی چیه دیگه خودم تلاش کردم درآوردم! شوکران میگه چجوری؟ او به دروغ میگه یه بوفه کتاب نزدیک مدرسه بود که ازم خواستن اونجا بمونم منم از اونجا این پولو درآوردم! شوکران میگه با چهارتا کتاب فروختن این همه پول درآوردی؟ ادا کلافه میشه و میگه بس کن دیگه! و بعد از کمی بحث از اتاق بیرون میره. عمر و غمزه به آتلیه رفتن که شعله با دیدن غمزه اونجا جا میخوره ولی خودشو زود جمع و جور میکنه و با عمر میرن بالاسر کارها. حاجی رشاد به عکس همسر اولش رو دیوار اتاقش سپس به حلقه اش نگاه میکنه و یادش میوفته و ناراحت میشه سپس جا تو کمد برای گل چیچک باز میکنه تا لباس هاشو اونجا بزاره.
عمر میره پیش غمزه و میگه خسته که نشدی؟ او میگه معلومه که نه مگه میشه با دیدن خوشحالی تو خسته بشم؟ عمر گونه اش را میبوسه که شعله اونارو از دور میبینه و ناراحت میشه و میره پیششون و از عمر تشکر میکنه و میگه اینجا با کمک تو خیلی خوب شده سپس بهش پیشنهاد میده اینجا باهاش کار کنه که عمر قبول نمیکنه و میگه میخوام تو رستوران خانوادگیمون کار کنم تا با همسرم بیشتر وقت بگذرونم شعله میگه باشه و با ناراحتی میره غمزه بهش میگه من همچین توقعی ازت نداشتم! تو اینجا خیلی خوشحال بودی دیگه معلوم نیست کی همچین پیشنهادی بهت بشه! و سعی میکنه نظرشو عوض کنه. حاجی رشاد با گل چیچک خانم معذبه و ازش دوری میکنه اما برعکس گل چیچک سعی میکنه بهش نزدیک بشه و یخ بینشونو آب کنه. تو آتلیه نهضت میره و با دیدن غمزه میره پیشش و میگه باید یه کاری کنی عمر از شعله فاصله بگیره غمزه میگه باز دارین درباره همسر من حرف میزنین؟ او میگه نه حرف من عمر نیست بلکه شعله ست!
سپس نقاشی عمرو نشون میده که تو اتاقش پیدا کرده و به غمزه نشون میده و میگه تو اتاقش پر از ایناست عمر حال خواهر منو بدتر میکنه! ازتون کمک میخوام! غمزه با تعجب به اونا نگاه میکنه که شعله میاد و با خوشحالی مبگه عمر قبول کرد اینجا کار کنه غمزه و نهضت جا میخورن که عمر با دیدن چهره غمزه میگه پیشمون شدی؟ او میگه نه بهترین تصمیمو گرفتی و حمایتش میکنه نهضت جا میخوره و با خواهرش حرف میزنه که تموم کنه این بازیارو اما موفق نمیشه و از اونجا میره. غمزه از حرف های نهضت به عمر چیزی نمیگه. عمر و غمزه به خانه میرسن که نساء میگه تونا نیومده هنوز! اونا استرس میگیرن و غمزه به حاجی رشاد زنگ میزنه که بهش میگه اینجا هم نیومده غمزه استرسش بیشتر میشه و میگه بریم کلانتری کرم میاد و میگه فکر کنم بدونم کجاست به گیم نت پشت مدرسه که میرفت اونجا شاید هنوز اونجا باشه عمر و غمزه به اونجا میرن. اونجا تونارو میبینن و غمزه باهاش دعوا میکنه اما عمر ازش میخواد بزاره باهم حرف بزنن سپس با تونا صحبت میکنه و میگه که بهت حق میدیم تو درست میگی ولی همه چیزو درست میکنیم باشه؟ تونا قبول میکنه و سوار تاکسی میشن تا برن خونه….