خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۹۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)
قسمت ۹۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)

ریان غمگین و نا امید به خانه برمی گردد. آزاد به او می گوید:« از دست پدرت ناراحت نشو. برای محافظت از تو این کار را کرده. » نصوخ هم حرف او را تایید می کند. اما ریان به پدرش که گریه می کند نگاه کرده و می گوید: «ولی من به او اعتماد کردم و حرفش را باور کردم. او با دروغش زندگی و عشق و روح من را به ته جهنم فرستاد. » و می رود. هازار می گوید: «ریان حق دارد. من از اعتماد او سواستفاده کردم. » یارن به اتاق ریان می رود و می گوید: «حمایت میران را هم از دست دادی و بی کس شدی! اگر جایگاه قبلی ام را به دست بیاورم روزگارت را سیاه خواهم کرد. » نصوخ می شنود و او را به بیرون از اتاق می کشاند و داد می زند: «تو ادب نمیشوی! کاش دنیا نیامده بودی که آبروی خانواده ام توسط تو لکه دار شد. باید در عرض سه روز ازدواج منی وگرنه تو را به ده خواهم فرستاد. » جهان هم که از دست دخترش به ستوه آمده او را داخل اتاق زندانی می کند. اما وقتی یارن تنها می شود می خندد و نامه هازار را برمی دارد و می گوید: «سرنوشت همه شما توی دستان من است! ببینید چه بلایی سرتان خواهم آورد. » شب هازار به همراه جهان به دیدن میران در هتل می روند. و هازار از میران می خواهد ریان را تنها نگذارد چون ریان بدون او نمی تواند زندگی کند و خودش اگر درغ گفته برای حفظ جان ریان بوده. اما میران توجهی به او نمی کند و می گوید: «کسی که باعث تنهایی ریان شده تو هستی که دروغ گفتی. » و به اتاق هتل می رود. هم او و ریان کابوس می بینند که از هم جدا شده اند. هردو از خواب می پرند و ریان با میران تماس می گیرد ولی میران دل شکسته تر از این حرفاست که به حرف او گوش دهد. ریان به خود می گوید: «من نا امید نمی شوم.»

و وقتی عمو یوسف گلدان گلی را که میران به او هدیه داده بود نشانش می دهد که سبز شده از خوشحالی گریه می کند و امیدوارتر می شود. در عمارت اصلان بی، گونول با دیدن فیرات می گوید: «ما به مادربزرگم محتاج نیستیم. تو اگر اموالی را که به نامت هست را به دست بگیری و مادربزرگم را بیرون کنی کاری از دست او ساخته نیست. » فیرات از حرف های او ناراحت می شود. گونول ادامه می دهد: «من به کمک تو احتیاج دارم. مادربزگم دنبال انتقامش هست و میران هم در عزای عشق از دست رفته اش. کمک کن دوباره من و میران با هم باشیم و خانواده را دور هم جمع کنیم. » فیرات جواب می دهد: «این کار ممکن نیست. چون میران و ریان جدا شدنی نیستند. ولی در اولین فرصت دوباره کنار هم خواهند بود. دلت را به شرایط فعلی شان خوش نکن. »
ریان صبح زود لباس می پوشد تا دنبال میران برود. زهرا به اتاق او می آید و از او می خواهد از دست پدرش دلخور نباشد. ریان می گوید: «ولی پدرم از اعتماد من سواستفاده کرد. مجبور نبود دروغ بگوید. » و جریان روستای دلشاه و اتفاقاتی را که در آن افتاد را برای مادرش شرح می دهد. می گوید: «میران خیلی گریه کرد و من با بی ملاحظگی نمک روی زخمش پاشیدم. از شما می خواهم بیشتر از این زندگی من را خراب نکنید. » زهرا به اسما زنگ می زند و با او قرار می گذارد تا همدیگر را در پارک ملاقات کنند.

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا