خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۹۹ سریال ترکی حسرت زندگی
هاکان رفته جلوی دادسرا و با گل میره سمت وکیل و ازش معذرت میخوادو میگه که اشتباه کردم شیطون گولم زد به خدا نمیفهمیدم دارم چیکار میکردم! وکیل میگه این حرکات چیزیو عوض نمیکنه نساء میخواد طلاق بگیره منم ازت شاکیم به مجازاتتم میرسی هاکان عصبی میشه و یقه شو میگیره که وکیل میگه خوبه کتکمم بزن تو ملأ عام تا واست یه پرونده قطور درست کنم هاکان به خودش میاد و میگه اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم ببخشید و به پاش میوفته تا ببخشه وکیل میخنده از دیدن او تو اون وضعیت. عمر رفته به آتلیه تا به کارشون برسن که نهضت به اونجا میره و با دیدن عمر باهاش تنهایی میخواد حرف بزنه که عمر میگه ما نمیتونیم باهم حرف بزنیم بهتره که شروع نکنیم او تأیید میکنه و میگه ولی موضوع الان ما نیستیم خواهرم شعله ست، عمر میگه نفهمیدم!
او بهش میگه خواهر من تا الان به کسی اجازه نداده باهاش کار کنه یا شریک بشن یا حتی اسپانسرش بشن چون همیشه میگفت میخواد تنها نقاشی بکشه ولی این مورد با تو صدق نکرده! شعله از راه میرسه و اونا حرفو قطع میکنن عمر تو فکر میزه و بعد از رفتن نهضت از شعله میپرسه که چرا اونو انتخاب کرده؟ شعله میگه چون فرق داری بقیه نقاشیو میبینن فقط ولی تو درکش میکنی و داخل نقاشیو میبینی! عمر قبول میکنه و باهم درباره کار حرف میزنن. تونا به خونه حاجی رفته که او با دیدنش به غمزه خبر میده که به اونجا بره. شوکران با رفتن به رستوران ماجرای لباسو به نساء و نوران میگه که نساء به امینه زنگ میزنه و میگه بعد از مدرسه بیاین اینجا با ادا منتظرم و قطع میکنه.
غمزه پیش تونا رفته که او میگه با کرم دعوام شده چون جای منو لو داد! اونا باهم کمی حرف میزنن و غمزه میفهمه که تونا به خاطر این آوارگیش خیلی تحت فشار. بعد از مدرسه نیلوفر میره پیش امینه و میگه که اومدم یه چیزیو بگم بابات با مامان من یه کارهایی دارن میکنن ولی نمیدونم امینه میگه یعنی چی؟ یعنی باهمن؟ نیلوفر میگه نمیدونم مامانم شاید راستشو نمیگه بهم اونا کلافه میشن سپس امینه از اونجا میره و مدام به ادا زنگ میزنه که کجاست پس چرا نمیاد با اومدن ادا بهش میگه باید بریم رستوران او میگه باید حرفامونو یکی کنیم او بهش میگه که رفته تو کار فتومدل اونا در حال حرف زدنن که آتیلا به اونجا میاد و به ادا میگه از اینجا داشتم رد میشدم گفتم یه سر بزنم بهت وقت دارین یه قهوه ای چیزی بخوریم؟! امینه میگه نه الان نمیشه و ادا میگه باید بریم کار داریم ولی بعدش میتونیم آتیلا قبول میکنه و میره…