خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۹۹ سریال ترکی عشق از نو
قسمت ۹۹ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۹۹ سریال ترکی عشق از نو

زینب و فاتح به بهانه کار به مسافرت رفته اند تا مدتی با هم باشند اما مقدس شاهزمنت را که فکر می کند دوست دختر تازه فاتح است به آنجا می آورد تا فاتح را خوشحال کند و فاتح با دیدن شاهزمنت و مادرش خکش می زند. وقتی مقدس از آنها دور می شود زینب شاهزمنت را می بیند و از او می پرسد آنجا چه کار می کند و شاهزمنت می گوید مقدس او را به زور آورده است. زینب با ناراحتی به فاتح می گوید: «ما هیچ وقت قرار نیست یه روز خوش ببینیم؟» فاتح که حسابی دمغ شده جوابی ندارد به او بدهد. وقتی فاتح و مقدس و شاهزمنت در رستوران هتل غذا می خورند مقدس می گوید از هتل خیلی خوشش آمده و هر چه زودتر سهام آنجا را بخرند. کمی بعد مقدر با یک پیرمرد وارد می شود و مقدس او را دست می اندازد و وقتی مقدر می گوید سهامدار اصلی هتل آن پیرمرد است مقدس می فهمد خواهرش چه نقشه ای دارد. شب وقتی فاتح و زینب در اتاق تنها می شوند و همین که می خواهند به هم نزدیک شوند مقدس در می زند و زینب در حمام پنهان می شود. مقدس می گوید برای ملیسا هدیه خریده و می خواهد آن را بدهد. فاتح می گوید ملیسا در حمام است که همان موقع شاهزمنت از بیرون وارد اتاق می شود و وقتی تعجب مقدس را می بیند بهانه ای می آورد تا دست به سرش کند.

مقدس فردا موقع صبحانه مدام از شاهزمنت می پرسد که دیشب لباس خوابش را پوشیده یا نه و فاتح وقتی آن را دیده چه کار کرده و شاهزمنت می گوید فاتح برایش غش کرده است. وقتی مقدس از سر میز بلند می شود مقدر سراغ شاهزمیت می آید و ادای لهجه انگلیسی او را در می آورد و می گوید او گول این کارها را نمی خورد و می داند او برای پول فاتح کیسه دوخته و باید هر چه زودتر از او جدا شود. مقدس سراغ فاتح می رود و فاتح که در لابی هتل زینب را بغل کرده از او می خواهد فرار کند. مقدس چشمش به زینب می افتد و می خواهد دنبالش برود اما فاتح به مادرش می گوید خیالاتی شده و بهتر است اسم آن دختر را پیش او نیاورد. فاتح از زینب می خواهد که روز آخر را به جای دیگری بروند اما زینب می گوید در هتل سمینار دارد و باید برود و اطمینان می دهد که طوری می رود و برمی گردد که هیچ کس او را نمی بیند. اما به محض اینکه پایش را توی هتل می گذارد مقدس او را می بیند و دنبالش می کند و فاتح هم برای منصرف کردن مادرش شروع به دویدن می کند. درست در لحظه ای که پیرمرد صاحب هتل می خواهد به مقدر پیشنهاد ازدواج دهد زینب وارد می شود و پشت سر او مقدس و فاتح، و پیرمرد سکته می کند و روی زمین می افتد و زینب هم زیر یک کاناپه مخفی می شود.

فردا همه به استانبول برمی گردند اما به محض ورود آیفر سر شاهزمنت فریاد می زند و می گوید از آن خانه برود و هرگز برنگردد و هرچه دیگران از او می خواهند آرام باشد آیفر می گوید شاهزمنت با پدرش همدست شده و او را تنها گذاشته است. شاهزمنت هم از آنجا مستقیم به خانه شکرجی زاده ها می رود و به فاتح می گوید آنجا خواهد ماند چون به خاطر او و زینب به دردسر افتاده است. فاتح به زینب زنگ می زند و می گوید فکری کند و هر چه زودتر شاهزمنت را از آنجا بیرون بیاورد. فادیک سراغ مادرش می رود از او می پرسد چرا چنین رفتاری با شاهزمنت کرده و آبفر با اصرار او می گوید: «شاهزمنت رفته با اون فاتح بی شرف ریخته رو هم. دختره بی چشم رو به زینب خیانت کرده. نمی تونم توی چشم بقیه نگاه کنم. می خوام از این خونه برم.» فادیک که نمی تواند به مادرش بگوید رابطه شاهزمنت و فاتح ساختگی است فقط سعی می کند به او دلداری بدهد. فادیک سراغ پدرش می رود و می بیند که او در حال قمار کردن است. او به پدرش می گوید اگر می خواهد دوباره با مادرش باشد باید یک خانه بگیرند اما پدرش می گوید هیچ پولی ندارد و وقتی فادیک می گوید او پول خانه را پرداخت می کند و چشمان مصطفی که از حالا برای پول ها نقشه کشیده برق می زند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا