خلاصه داستان قسمت ۹ سریال امیلی در پاریس + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۹ سریال امیلی در پاریس هستید. ما را با ادامه این مطلب همراهی کنید. سریال امیلی در پاریس ساخته شخصِ دارن استار است، همان نویسنده / تهیه کننده‌ای که سریال محبوب آمریکایی‌ها یعنی”جنسیت و شهر” را تولید کرده بود، حالا امیلی در پاریس حکم ادامه معنوی همان اثر را دارد – اما در شهری متفاوت. “امیلی در پاریس” مملو از مثلث‌های عاشقانه، ماجراهای بد، دوستان دیوانه و کمد لباس‌های برجسته و شیک در شهر چراغ‌ها است، در واقع این سریال نگاهی عجیب به ماجراها و سو استفاده‌ از مهاجران جوان در پاریس است. این سریال از شنبه تا پنجشنبه راس ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه جم تیوی پخش می شود و ساعت های تکرار آن عبارتنداز؛ ۰۱:۰۰ ، ۱۰:۰۰ و ۱۴:۰۰

قسمت ۹ سریال امیلی در پاریس
قسمت ۹ سریال امیلی در پاریس

قسمت ۹ سریال امیلی در پاریس

امیلی فیلم تبلیغاتی که واسه شرکت مادر کامیل پیشنهاد داده را به سیلوی با لوک نشون میده سیلوی میگه پس این بوده پیشنهادت؟ امیلی تایید میکنه و میگه تازه تو این مراسم قراره کلی شیشه شامپاین باشه! سیلوی به خودش میگه پس حواسم باشه بارونی بپوشم اون روز. امیلی به فردی به نام جودیت رابرتسون قرار داره. او به امیلی میگه که قراره مراسم خیریه به اسم طرفداران آمریکایی موزه لوور ترتیب بدن و ازش میخواد تا پیرکادو که با شرکت بازاریابی اونا کار میکنه را راضی کنه برای کمک به اون مراسم یکی از لباس هاشو بده واسه مراسم امیلی بهش میگه میگه باشه من باهاش صحبت میکنم و سعی میکنم راضیش کنم. او به مَتیو دستیار پیرکادو زنگ میزنه و ازش میخواد تا همچین کاری کنن او بهش میگه من باهاش حرف میزنم و خبرشو بهت میدم. امیلی به طرف مزون پیرکادو میره و با مَتیو حرف میزنه که نتیجه چیشد او بهش میگه پیرکادو قبول کرده تا یه لباس به اون مراسم خیریه بیاره امیلی خوشحال میشه و به جودیت خبر میده. آنها شب باهمدیگه به پیاده روی میرن که امیلی بنر تبلیغات دیجیتالیه گروه گریز اِسکِیز را میبینه و به مَتیو میگه من اینارو میشناسم گروه معروفیه تو آمریکا. مَتیو میگه آهان این لباس پسرهای خیابانی آمریکاست! سپس بعد از کمی صحبت کردن از همدیگه خداحافظی میکنن و میرن.

فردای آن روز تو شرکت امیلی با سیلوی درباره مراسم خیریه که برای طرفداران آمریکایی لوور هست حرف میزنه و بهش میگه پیرکادو قبول کرده تا یکی از لباس هاشو هم بیاره برای مراسم تازه کلی خبرنگار میاد از جاهای مختلف ما هم دعوتیم! همان موقع دوست سیاه پوستش پیش سیلوی میاد و بهش یه پاکت میده و میگه این واسه تو اومده سیلوی وقتی کارت روشو برمیداره و میبینه که از طرف آنتوان هستش بهش میگه برگشت بزنه و پاکت را اصلا نگاه نمیکنه او بعد از رفتن سیلوی جعبه هدیه را به طرف امیلی میگیره و ازش میخواد تا اون باز کنه اما امیلی میگه این کار زشته واسه سیلوی اومده نه اونا! لوک از راه میرسه و با دیدن جعبه باز میکنه و هدیه را به امیلی هم نشون میده و او میگه وای چه گوشواره های قشنگی! شب مراسم مشروع میشه و امیلی با دیدن جوزت پیشش میره و سیلوی را باهاش آشنا میکنه آنها دو نفر از گروه گِرِیز اِسکِیز را میبینن که امیلی ازشون میخواد تا به شرکت اونا بپیوندن تا یه گروه پشتیبانی و تبلیغاتی داشته باشن اما آنها قبول نمیکنن و میگن ما خودمون کارهامونو میکنیم. به جوزت زنگ میزنن و میگن برای مدلی که قرار بود لباس پیرکادورو بپوشه مشکلی پیش اومده و نمیتونه بیاد او با دیدن مَتیو ازش میخواد تا به یکی از مدل هاشون زنگ بزنه تا به اونجا بیاد مَتیو با دیدن امیلی میگه من یه نفرو میشناسم که خیلی خوبه! جوزت که منظور اونو گرفته با مَتیو به امیلی نگاه میکنن.

مراسم مزایده شروع میشه و نوبت میرسه به لباس پیرکادو وقتی امیلی روی سن میاد سیلوی و بقیه جا میخورن و از دیدن امیلی شوکه میشن انها از زیبایی او با اون لباس تعریف میکنن. گروه گریز اسکیز بالاترین رقمی میگن و در آخر اون لباس با قیمت ۳۹ هزارتا به فروش میرسه همگی تشویقشون میکنن پیرکادو از اینکه اونا لباسو خریدن جا خورده و حس خوبی نداره. آن دو نفر جلو میرن و یکیشون شروع میکنه به رنگ پاشیدن به امیلی و اون یکی عکس و فیلم میگیره همگی شوکه میشن و پیرکادو حالش بد میشه با دیدن این صحنه.فردای آن روز امیلی حاضر میشه و وقتی گوشیشو چک میکنه اخبار شب گذشته رو که بقیه واسش فرستادن میبینه و کلافه میشه. حتی گابریل که تو روزنامه دیده پیشش میاد و میگه او به محل گروه گریز اسکیز میره و بعد از معرفیش میگه که یه فکری داره تا پیرکادو اونارو قبول کنه.سپسپیش پیرکادو میره و یه بهش یه هوای نشون میده که اسم و برند کار پیرکادو روش با رنگ حک شده او مخالفت میکنه و میگه چرا اسمش رو اون آشغال پاره ست! و قبول نمیکنه. امیلی از اتاقش بیرون میاد و به مَتیو ماجرارو میگه. مَتیو میگه اونم داره زیاده روی میکنه دیگه فکر کرده چرچیله! و به امیلی میگه میدونی ما فرانسویا تو این مواقع چیکار میکنیم؟ امیلی میگه چیکار؟ او میگه عاشق میشیم و او را میبوسد امیلی جا میخوره و میگه ولی ما نظرمون فرق داره! مَتیو بهش میگه خوب تغییر میکنه!…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و ۲ سریال امیلی در پاریس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا