خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۹ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۹ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی امان از جوانی

ویسی هنوز به دنبال پدرش میگرده و پیش کدخداها میره تا ببینه اونا چیزی میدونن یا نه. کدخدا مختار وقتی اینو ازش میشنوه به سرش میزنه کمی اذیتش کنه و سر به سرش بزاره به خاطر همین بهش میگه اره یادمه واست یه خونه و مغازه گذاشته بود کنار بزار ببینم پیداش کنم بگم بهت، ویسی با شنیدنش خوشحال میشه که مختار زیر خنده میزنه و میگه چی میگی؟ برو پی کارت! عارف و زکریا عده ای از توریست ها را میبینن به خاطر همین سرجاشون با همان کارتون های دورشون می ایستند و نمیدونن باید چیکار کنن! توریست ها با دیدن آنها شروع میکنن ازشون عکس گرفتن و میخندن. چاوی در خیابان جذب یه شرط بندی ساده میشه و نظرش جلب میشه و میخواد که امتحانش کنه از قضا موفق هم میشه و مقدار پولی هم میبره و با پولی که به دست آورده میره برای خودش و زولا موبایل میخره. عارف و زکریا با بدبختی خودشونو به کبابی می رسانند. آزرا وقتی وضعیت اونارو میبینه از نبود مادرش استفاده میکنه و از رومیزی های کبابی بهشون میده تا حداقل خودشونو بپوشانند اما همان موقع هاجر و نوریه از راه میرسن و با دیدن اونا دوباره باهاشون دعوا می کنن و از کبابی بیرونشون میکنن. عارف و زکریا با پارچه های سفبدی که پوشاندن خودشونو انگار کف پوش شدن به طرف قهوه خانه محله میرن. هم محله ای ها و دوستانشان با دیدن آنها جا میخورن و شروع میکنن به مسخره کردنشون.

هاجر و نوریه وقتی مسافرهارو میبینن به طرفشون میرن تا اونارو به طرف کبابی خودشون بکشونن. با گذر زمان تعداد مسافرها زیاد میشه که هاجر و نوریه از پسشون بر نمیان  و مسافرها برای اینکه سفارششون دیر به دستشون میرسه از اونجا میرن. هاجر و نوریه تو آشپزخانه میرن و بهشون میگن باید سرعت کارهاتونو ببرین بالا و دوبرابر کار کنین تا جای خالی عارف و زکریارو هم بگیرین وگرنه اینجوری کارهامون عقب میوفته و از پسشون بر نمیایم. ویسی وارد قهوه خانه میشه و به اهالی اونجا میگه که داره دنبال پدرش میگرده. زکریا پیشش میره و میگه چیکارم داشتی؟ ویسی میگه تو از این به بعد دیگه عمو زکریایی واسه من، بهم گفتن جواب آزمایشو که منفی بوده! و شروع میکنن به کل کل مردن و بحث کردن با هم که اهالی قهوه خانه از بحث کردن آنها خنده شان میگیرد. سوزان از اینکه هرچی میگرده ویسی را پیدا نمیکنه گریه اش گرفته و حسابی نگرانشه و تو پارک نشسته که ویسی پیشش میره. سوزان با دیدنش او را در آغوش میگیره و بهش میگه احمد بهت دروغ گفته و اینجوری بهت گفته که سر به سرت بزاره! ویسی میگه اینجوری داری میگی که به خونه برگردم آره؟ ولی من به اونجا برنمیگردم تا بابامو پیدا کنم! سوزان وقتی برمیگرده هاجر بااهش دعوا میکنه و میگه عرضه نداشتی شوهرتو برگردونی! زولا به آزرا میگه حواست به نوریه مادرت باشه میخوام واسه زکریا کمی غذا ببرم تا بخوره آزرا از این حرکت او خوشحال میشه و زولا را در آغوش میگیرد و ازش تشکر میکنه احمد از دور آنها را در اون وضعیت میبینه و عصبانی میشه. چاوی و زولا وقتی میخوان به طرف عارف و زکریا برن، چاوی به زولا میگه بیا با این گوشی جدیدت یه زنگ به مادرت بزن و از نگرانی درش بیار و از حالت بهش خبر بده. زولا به مادرش زنگ می زنه و میگه اومدیم استانبول تا دنبال پدر چاوی بگردیم.

مادرش با شنیدن این خبر با ناراحتی میگه من بهت یه دروغ گفتم پسرم! پدرت کاپیتان نبود بلکه پدرت دوست صمیمی پدر چاوی بود یعنی اگه اونو پیدا کنین تو هم به پدرت نزدیک میشی و میتونی به راحتی پیداش کنی. زولا با شنیدن این حرف ناراحت میشه و میگه یعنی تمام خاطراتی که واسم تعریف کردی دروغ بوده؟ زولا بعد از قطع تماس گریه میکنه و ماجرارو به چاوی میگه. انها به سمت عارف و زکریا میرن که قبلش با ویسی روبرو میشن او بهشون میگه ما میتونیم به کمک مامان موگه باباهامونو پیدا کنیم، چاوی و زولا خوشحال و امیدوار میشن. احمد دوباره پیش لیلا همون دختری که آزرا او را باهاش دیده بود میره و ازش میخواد تا بره با آزرا صحبت کنه چون تنها کسی که باهاش حرف بزنه حرفشو باور میکنه و ماجرا درست میشه لیلا پشت چشم نازک میکنه و با افاده میگه باشه حالا ببینم چی میشه. چاوی و زولا برای عارف و زکریا لباس و غذا میبرن تا بهشون بدن. عارف و زکریا از این لطفی که کردن خوشحال میشن و ازشون تشکر میکنن و زکریا گریه اش میگیره. چاوی و زولا بهشون میگن قراره بریم تو یه برنامه زنده تلویزیونی درباره پدرمون صحبت کنیم تا زودتر پیداشون کنیم. زکریا با شنیدن این حرف استرس میگیره ولی عارف به زکریا میگه نگران نباش رفتن به برنامه زنده تلویزیونی که کار راحتی نیست به این آسونی اونارو اونجا راه نمیدن خیالت راحت…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا