خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۹ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۹ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی محرمانه

نامیک با دیدن ناز میگه ناز؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ طارق ازش میپرسه شما همدیگرو میشناسین؟ ناز سعی میکنی با میمیک صورتش بهش بفهمونه که چیزی نگه اما نامیک میگه بله که میشناسم ناز خواهر زاده منه! تو دانشگاه افسری درس خونده ولی باید تو لندن می بود نمی دونم اینجا چیکار میکنه؟! آنها جا میخورن که آدم میگه میدونستم که پلیسین! نهیر با ناراحتی میگه باورم نمیشه تو منو گول زدی؟ طارق و آدم اسلحه میکشن که پامیر باهاشون درگیر میشه و تو این فاصله طارق به طرف ناز شلیک میکنه، اینجا متوجه میشیم که تمامش ساخته ذهن پامیره و وقتی از فکر بیرون میاد یاز برای اینکه مهلت حرف زدن به دایی اش نده از قصد چای هارو روی نامیک میریزه و او هم عذرخواهی میکنه و میگه ببخشید پام گیر کرد و به این بهونه لونت و یاز، نامیک را به داخل خانه میبرن تا یخی چیزی بزارن رو سوختگی تا آروم بشه. وقتی وارد آشپزخانه میشن یاز به نامیک میگه دایی اینجا من یازم نه ناز، ما الان تو یه ماموریت مخفی هستیم نباید کسی چیزی بفهمه. لونت و یاز شروع میکنن سربسته یه چیزهاییو گفتن و برای اینکه به این مشکل رسیدگی کنن بهشون میگن که ما باید آقا نامیک را به بیمارستان ببریم، طارق میگه دیگه با روغن داغ که نسوخته دارین بزرگش میکنین! اما نامیک میگه من درد دارم و یاز میگه شما بمونین ما سر دو ساعت برمیگردیم و به طرف بیمارستان میرن. طارق به نهیر میگه بدون صاحبخانه که نمیشه بریم خونمون. یکی از کارمندای اداره پلیس پیش طلعت میره و یکسری عکس بهش میدهو میگه دیروز وارد کشور شده، طلعت خوشحال میشه و با خودش میگه پس دختر طارق هم بالاخره اومد و این خبرو به اسعدالله رئیسشون میده.

پامیر و ناز تو راه انبار هستن و تمام ماجرارو برای نامیک تعریف میکنن. نامیک با تعجب میگه یعنی همون موقع که به بهانه لندن رفتی، اینجا بودی؟ تو اون ویلا؟ و به ناز میگه تو دیگه کی هستی! بعد به من میگفتی دروغگو؟ تو که بدتری! ناز میگه مجبور بودیم دایی من و کمیسر پامیر تو یه ماموریت مخفی هستیم و نقش زن و شوهر را بازی میکنیم تا بتوننیم بهشون نزدیک بشیم. نامیک میپرسه واقعی که ازدواج نکردی نه؟ ناز با کلافگی میگه نه بابا ازدواج کجا بود! فقط همکاریم که کمیسر خیلی کارشو بلده، پامیر از این تعریف خوشش میاد و میگه البته نازم کارش خوبه. سپس پامیر به رئیسش زنگ میزنه و میگه یه مشکلی پیش اومده سریعا بیاین انبار ما داریم میایم اونجا، اسعدالله میپرسه چیشده؟ پامیر میگه نامیک اومد خونمون، رئیسش با تعجب میگه چی؟ همه چیز لو رفت؟ پامیر میگه نه جمعش کردیم بیاین ببینیم چیکار کنیم! ادم پیش نهیر میره و میگه یه اتفاقی افتاده نهیر میگه چیشده؟ آدم بعد از کمی کلنجار رفتن با خودش گوشیشو بهش نشون میده که نهیر شوکه میشه. نامیک وقتی به انبار میرسه جا میخوره و از وسایل اونجا حسابی خوشش میاد و میگه اینجا چه باحاله! مقز فرماندهیتون اینجاست؟ ناز میخنده و میگه مه بابا دایی جان اینجا فقط انباره چون یه ماموریت مخفی هستیم اینجا با همدیگه ملاقات میکنیم پامیر میگه چقدر هم که مخفی موند! ناز با کلافگی چی میگی واسه خودت؟ واسه این کار داییمو سوزوندم! و باهم کل کل میکنن. نهیر و ادم باهمدیگه پیش طارق میرن تا خبریو بهش بدن اما نمیدونن چجوری باید بهش بگن، طارق میگه چیشده؟ طوفان از راه میرسه و میگه باز من کاری کردم؟ نهیر میگه نه ایندفعه تو کاری نکردی! طارق عصبی میشه و میگه بگین چیشده دیگه! همان موقع عمر پسرش دوام دوان پیشش میاد و میگه بابا دیدی خبر آبجی زینب پخش شده؟ و خبر را بهش نشون میده، طارق با دیدن خبر زینب حالش بد میشه و میگه زینبو برام پیدا کنین و از حال میره.

اسعدالله وقتی به انبار میره آنها ماجرارو برایش تعریف میکنن و ناز میپرسه الان چی میشه؟ کلا همه چیز تموم شد؟ اسعدالله میگه نه وقتی این همه پیش رفتیم نمیتونیم عقب برگردیم! پامیر میگه ولی نامیک نمیتونه استعفا بده چون طارق و آدم برگردوندنش به کار، رئیسشون میگه شما برگردین به ویلا و کارتونو ادامه بدین آقا نامیک هم میرسونیم به خانه اش و یه کار دیگه ای واسش پیدا میکنیم نامیک میگه خیالتون راحت من نه شمارو دیدم نه از چیزی خبر دارم! دکتر پیش طارق میره و میگه تو آزمایشاتتون هیچ مشکلی دیده نشده به احتمال زیاد یه حمله عصبی بوده طارق به دکتر میگه به خانواده ام چیزی نگین تا خودم بهشون بگم. وقتی بقیه وارد اتاق میشن طارق بهشون به دروغ میگه یه اسپاسم قلب کوچیک بود چیزی نیست الان خوبم. یاز و لونت وارد شهرک میشن که با نومان و گوندای روبرو میشن آنها بهشون میگم که طارق سکته قلبی کرده و دارن میرن بیمارستان اما لونت میگه شما برین به سلامت ما زنگ میزنیم. وقتی وارد خانه میشن یاز میگه چرا ما نرفتیم بیمارستان؟ لونت میگه زنگ بزن به نهیر و بلا به دور بگو و بهش بگو عمر تنهاست؟ ما میریم پیشش تا تنها نباشه! یاز همینکارو میکنه و میگه بهتره عمر تنها نباشه که بریزه تو خودش با صحنه ای که دیده نهیر تایید میکنه و میگه ایلول خانمم هست شما هم برین خیلی خوب میشه. طارق باهاش بحث میکنه که چرا وقتی خونه نیستیم گفتی برن اونجا؟ نهیر میگه رو عمر تاثیر میزاره هرچی باشه یاز روانشناسه! یاز و لونت به طرف خانه طارق میرن و لونت میگه تا تو بری پیش عمر من میرم تو اتاق طارق شنود میزارم….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا