خلاصه داستان قسمت ۱۳۶ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳۶ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۳۶ سریال ترکی دختر سفیر
جیلان در خانه ی گیدیز وارد اتاقی که صحرا در آن بستری شده می شود. آنها همدیگر را در آغوش می گیرند و صحرا می گوید هرگز قصد کشتن سنجر را نداشته ولی وقتی جسد آکین را که مثل حیوان در باغچه ی خانه ی فریده دفن شده بوده پیدا کرده به خودش قول داده که انتقام برادرش را بگیرد. بنفشه که از پشت در حرفهای آنها را شنیده است با خشم وارد اتاق می شود و به سمت جیلان حمله می کند و فریاد می زند:« نمی گذارم با خراب کردن زندگی من در خانه ی سنجر برای خودت خوش بگذرانی.» آنها با هم درگیر می شوند. صحرا تلاش می کند که توضیح دهد جیلان تقصیری ندارد اما بنفشه ناخواسته ضربه ای به او می زند و سر صحرا به لبه ی تخت برخورد می کند و به قتل می رسد. زنی به نام سورمه لی از کاباره ی پاپاتیا به خانه ی افه اغلو می آید. سنجر او را به عنوان مهمان داخل عمارت می برد و از او درمورد زنی به نام نشئه بلبل می پرسد. سورمه لی شروع به تعریف داستانی می کند:« ما با هم خیلی صمیمی بودیم تا اینکه فهمیدم از مردی حامله شده. مرد او را رها کرد و من هم با او درگیر شدم و به او چاقو زدم و بخاطر همین سالها به زندان افتادم.
وقتی آزاد شدم هیچ اثری از نشئه نبود و به یاد او اسم دخترم را نشئه گذاشتم. امروز در راه رسیدن به اینجا امیدوار بودم شماها خبری از او به من بدهید.» سپس آن زن بدون هیچ نتیجه ای از عمارت می رود و معلوم می شود که اسم واقعی اش الوان است. سنجر که چیزی از حرفهای سورمه لی دستگیرش نشده به ناره می گوید:« حالا که قرار است از هم جدا شویم بهتر است امشب را با عشق کنار هم بگذرانیم.» گیدیز که شاهد مرگ صحرا بوده است با سنجر تماس می گیرد و می گوید:« همین حالا صحرا به دست بنفشه کشته شده.» سنجر با عجله به خانه ی ایشیکلی می رود و با افراد پلیس و بنفشه ی دستبند زده رو به رو می شود. بنفشه با دیدن سنجر لبخند موزیانه ای تحویل می دهد و همراه پلیس می رود. از آن طرف دودو که با نقشه ی قبلی و برای زندگی در عمارت افه اغلو با یحیی دوست شده است از اینکه عمارت به نام ناره شده از دست یحیی شاکی است. او از روی خشم با قهرمان تماس می گیرد و می گوید که عمارت از دست رفته و به نام ناره شده است. قهرمان که احساس می کند به هدفش نزدیک شده به سنجر پیغام می دهد که تا نیم ساعت دیگر در خانه اش منتظر اوست. سنجر با عجله به آنجا می رود و قهرمان با حیله گری می گوید:« من از عمارت صرف نظر کردم و فقط سهام شرکت را می خواهم.» سنجر فریب خورده و سند شرکت را به نام قهرمان می کند.
سپس گاوروک را به روستای عمه فریده می فرستد تا جسد آکین را جا به جا کند. گون چلبی هم به خواست قهرمان به عمارت افه اغلو و برای دیدن ناره می رود و به او می گوید:« یا سنجر را انتخاب کن یا ارثیه ی آکین را. و در ضمن جای جسد آکین را می دانم اگر عمارت را به نام قهرمان نکنی سنجر را به پلیس تحویل خواهم داد.» و وکالت نامه اش از طرف قهرمان را نشان ناره می دهد.ناره از روی درماندگی سند عمارت را به نام قهرمان امضا می کند و همانجا متوجه می شود که سنجر هم شرکت را به قهرمان داده است. نجرت به سنجر زنگ می زند و می گوید:« زود فرار کن. بنفشه جای جسد آکین را فهمیده و به پلیس گزارش کرده است.» بلافاصله چند نفر پلیس به روستا می روند. گاوروک که با عده ای مشغول کندن قبر است با دیدن پلیس فرار می کند. افراد پلیس برای دستگیر کردن سنجر به عمارت افه اغلو می روند. سنجر در باغ پشتی با ناره و ملک خداحافظی می کند و به ناره می گوید:« برای مدتی از اینجا می روم و وقتی اوضاع بهتر شد برمی گردم و شرکت را از قهرمان پس می گیرم.» و از ناره خواهش می کند که مواظب عمارت و خانواده ی او باشد. ناره با ناراحتی به او می گوید که فریب قهرمان را خورده و عمارت را به نام او کرده است. سنجر با بهت و ناباوری دستهای او را رها می کند و دیگر حرفی برای گفتن ندارد ولی در میان تعجب ناره، حلقه ازدواجش را دست ناره می دهد تا منتظر او بماند. ناره با عشق رفتن او را تماشا می کند.