خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۱۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۱۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

صبح، مورات و کرم و دوروک آزاد می شوند و مورات مستقیم سراغ جنک می رود و به او می گوید: «ببین من مشکلی با تو ندارم. فقط بهم بگو کسی بهت دستور داده بود تا شایعه ها رو پخش کنی! » جنک همه چیز را برای او تعریف می کند و مورات با عصبانیت به شرکت برمی گردد و جلوی همه قرارداد دیدم رو توی صورتش پرت می کند و می گوید: «دیگه نمیخوام ببینمت! نه تو زندگیم و نه تو محل کارم! » دیدم از شدت ناراحتی غش می کند و حیات سراغش می رود و کمی بعد که حال دیدم بهتر شد به او می گوید: «دیدم خیلی ناراحت شدم.. نباید اینطور میشد. » دیدم با نفرت به او خیره شده و می گوید: «فکر کردی باورت میکنم؟ من صدتا مثل تورو رنگ میکنم! اینم بدون که این قضیه اینجا تموم نشد! » کمی بعد حیات با قهوه و کیک به اتاق مورات  می رود و به او می گوید: «من میدونم چون عصبانی بودن و از دیشب استرس کشیدین ممکنه معده تون درد بگیره برای همین اینارو براتون اوردم… » و با نگرانی منتظر واکنش مورات می ماند. مورات به روی او لبخند می زند و می گوید: «بهتره بریم ناهارو بیرون از اینجا با هم بخوریم. » و این حیات را بی نهایت خوشحال می کند.

حیات وقتی از زبان مورات می شنود که دیدم کسی بوده که دستور آن کارها را به جنک داده وحشت می کند و از مورات می پرسد: «شما دیدم رو به خاطر من اخراج کردین؟ » مورات می گوید: «نه به خاطر این که دروغ گفت… » پدر ایپک به او سر می زند و اصلا موفقیت او که از یک منشی ساده مدیر یک شرکت کوچک شده به چشمش نمی آید و فقط از بردار کوچکتر و بی عرضه ایپک تعریف می کند و بعد می گوید: «دخترم واسه این اومدم تا بهت بگم ماشینتو بفروشی تا واسه داداشت یه مغازه باز کنیم. » ایپک ناراحت می شود و قطره ای اشک می ریزد و به پدرش می گوید: «شما یادتون رفته منم فرزندتونم… من نصف حقوقمو به خاطر جانر واسه شما میفرستم و حالا هم باید ماشینی که هنوز قسطاشو ندادم بفروشم؟ » پدرش لبخندی می زند و از او می خواهد این مسئله را حل کند و بعد می رود. امینه و فادیک به خاطر عروسی یکی از آشناهایشان چند روزی را از خانه دور می شوند. از طرفی مورات هم به حیات می گوید تا فردا خودش را آماده کند تا با هم برای نمایشگاه به ازمیر بروند و حیات از اینکه قرار است با او همسفر بشود ذوق می کند.

از طرفی حیات به خاطر اینکه ایپک مجبور است ماشینش را بفروشد ناراحت است و قصد دارد تا هرطور شده آن پول را جور بکند. عظیمه سراغ دوروک می رود و از او دلیل دعوایشان را می پرسد. دوروک به عزیزه می گوید که سر دختر بوده اما آنطور که فکر می کند نیست و عظیمه سلطان لبخند عمیقی میزند! ایپک به رستورانی می رود تا با مشتری ای که برای ماشینش پیدا شده ملاقات کند کرم مقابلش می نشیند و می گوید: «اون مشتری منم ایپک. من نمیتونم بذارم ماشینت رو که برات انقدر عزیزه بفروشی برای همین من پولی که میخوای رو بهت میدم. » اما ایپک اصلا قبول نمی کند. تووال وقتی مشکل حیات را می فهمد به او می گوید که می تواند از شرکت این پول را قرض کند تا از حقوقش بعدا کم بشود و حیات به خاطر این لطف او تشکر می کند. تووال کمی بعد از او می خواهد تا به عنوان مدل برایش کار بکند. همان موقع هم عظیمه برای دیدن منشی مورات به شرکت می آید و چشمش به حیات در لباس عروسی می افتد و او را تحسین می کند و وقتی متوجه می شود حیات همان منشی مورات است بیشتر او را می پسندد و از او می خواهد تا برایش قهوه را به اتاق مورات بیاورد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا