خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۱۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
شب که آصلی و ایپک خواب هستند، حیات از جایش بلند شده و به تراس می رود و سعی می کند به مورات پیام بدهد اما نمیداند چه بگوید و ذهنش حسابی آشفته است. از طرفی مورات هم خواب ندارد و دوست دارد با حیات صحبت بکند. تا اینکه بالاخره حیات پیام می زند: میخوام حرف بزنیم! مورات جواب می دهد: هرجا و هر موقع که بگی… حیات هم بدون معطلی آدرسی برای مورات می فرستد و خودش هم با ماشین ایپک پنهانی به انجا می رود و منتظر می ماند. وقتی مورات می رسد، حیات می پرسد: «من نمیتونم بدون این که بدونم دیشب چه اتفاقاتی افتاده زندگی کنم! باید بهم بگی بینمون چه اتفاقی افتاد. » مورات کمی باز سوال جا می خورد و دلخور می شود و بعد می گوید: «داری ازم میپرسی ببینی ازت سواستفاده کردم یا نه؟ » حیات می گوید: «نه نه. من فقط به خاطر این که چیزی از دیشب یادم نیست میخوام بدونم چی شده… » مورات می گوید: «اگه چیزی که نگرانشی اینه که دیشب بینمون اتفاقی افتاده یا نه، خیالت راحت باشه. چیزی نشد. ولی اگه قبل اون رو به یاد نداری، شاید بهتر باشه چیزی نگم و بهتر که چیزی یادت نیست. » و با دلخوری آنجا را ترک می کند.
صبح ایپک و آصلی با خبر این که حیات تصادف کرده، با وحشت از خواب بیدار می شوند و به بیمارستان می روند. از طرفی، چائلا خبر تصادف حیات را به مورات می دهد و مورات جا خورده و با عجله خودش را به بیمارستان می رساند اما ایپک اجازه ی ورود او به اتاق را نمی دهد. مورات می گوید که فقط آمده تا مطمئن بشود که حال حیات خوب است و بعد خواهد رفت. ایپک هم از جلوی راهش کنار می رود و وقتی مورات وارد اتاق می شود و حال حیات را می پرسد، حیات خیلی جدی می گوید:« از نظر فیزیکی حالم خوبه… » مورات خودش را مقصر این تصادف می داند اما حیات می گوید: «نه اسمش روشه. تصادفه. من دست فرمونم زیاد خوب نیست. ممنون که تا اینجا اومدین آقا مورات! » مورات جا می خورد و می گوید: «بلا به دور باشه حیات خانم. » و آنجا را ترک می کند و حیات بغضش می شکند و گریه می کند. به محض رفتن او، امینه و فادیک با گریه و زاری خودشان را به آنجا می رسانند. ایپک فورا فکری می کند و می گوید که یکی از دوستانش به خاطر فشاری که خانواده برای ازدواجش روی دوشش گذاشته بودند، خودش را از پنجره بیرون انداخته بوده… فادیک و امینه شوکه می شوند و امینه با وحشت به دخترش خیره می شود. حیات هم فورا می گوید: «آره مامان من دیشب یه کابوس در مورد ازدواج اجباری دیدم و از ترسم از خواب بیدار شدم و رفتم تا هوا بخورم که تصادف کردم… » امینه گریه می کند و می گوید که دیگر او را تحت فشار نخواهد گذاشت.
دوورک به مورات زنگ می زند و از او می خواهد فورا خودش را برساند چون مسئله مهمی هست که باید به او بگوید. بعد از این که مورات خودش را به او می رساند دوروک می گوید: «داداش حق با تو بود. دیدم واقعا گولت زده بوده… » مورات خیالش راحت می شود که دوروک می گوید: «اما در مورد این که بدون اجازه تو حامله شده… اون واقعا حامله ست! » مورات جا خورده و چیزی نمی گوید و به دیدم زنگ می زند و با او قرار ملاقات می گذارد تا با هم صحبتی داشته باشند. مورات به دیدن دیدم می رود و دیدم از دیدن او هیجان زده می شود. مورات به دیدم می گوید: «باید برای نگاه کردن به آینده گذشته رو پاک کرد. اینطور نیست؟! تو یه کارایی پشت سرم کردی و به من دروغ گفتی و بدون این که نظرمو بخوای بچه دار شدی… بهت میتونم واسه بار آخر یه شانس بدم تا تموم این کارهات رو جبران کنی. » دیدم خوشحال می شود و قبول می کند که مورات می گوید: «من میخوام اون بچه رو سقط کنی.» دیدم با ناراحتی به او خیره می شود.