خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال داستان یک شهر از شبکه پنج
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال داستان یک شهر از شبکه پنج را می خوانید، این سریال به کارگردانی محمدرضا آهنج و تهیه کنندگی فرشید محمودی در ۲۶ قسمت ساخته شده است. در سریال داستان یک شهر قرار است گروه برنامه «در شهر» با یک تماس به دل ماجرایی بروند که اتفاقات دیگری هم در این بین رقم خواهد خورد.

آزاد با دیدن هوشیاری کیوان به سمت او حمله می کند و گمان می کند که او هم با دار و دسته دزد های آزاده هم دست است و داد وبیداد می کند که چند نفر به سمتش می روند و او را از اتاق بیرون می کنند.
کیوان بعد از شنیدن حرف های آزاد بی توجه به دلداری های وحید ناراحت از جاش بلند میشه و میگه چون من رفتم زندان بهم شک کردینبه سمت در اتاق میره و پیمان را که آن جا ایستاده را بغل می کند و می گوید من هیچ کاری نکردم…
بعد از چند دقیقه آقای اینانلو به سمت کیوان می رود و می گوید کار های تو همه و همه مشکوک بوده و خودت هم مضنون این پروندههستی و ازش درباره این که در آن خیابان خلوت و کم رفت و آمد، رفته است، سوال می پرسد و کیوان ناچار می گوید ما برای فیلم برداریرفتیم…
آقای ستوده با آزاد حرف می زند و او را آرام می کند، بعد از رفتن آزاد، پیمان و آقای اینانلو به سمت آقای ستوده می روند و با هم حرفمی زنند، آقای اینانلو با پیمان حرف می زند تا به خانه برود و دائما حواسش به گوشیش باشد ولی او نگران است و می گوید نمی تونم بااین وضعیت به خانه بروم که آقای ستوده رو به آقای اینانلو می گوید من کنار پیمان می مانم ولی وحید او را هم پیش بابا عطا می فرستدو خودش به پیمان میگه که به دیدار شانو بریم و این بار اون جوری باهاش حرف بزنیم که اون دلش می خواد…
پدر پیمان و سیما خانم در خانه با هم بحث می کنند و احمد آقا با شنیدن دزدیده شدن آزاده شروع به لرزیدن می کند و بی جون رویزمین می افتد و درست همان لحظه بابا عطا و آزاد هم به آن جا می روند…
پیمان و وحید به اتاق مانیتورینگ آسایشگاه رفته اند و فیلم های شانو را می بینند تا بلکه بتوانند کاری کنند.
رئیس بیمارستان با پیمان حرف می زند و به خاطر این که بهش کمک کند، بهش اجازه میده تا دوباره شانو را ببیند و به داخل اتاقش میرود.
پیمان شروع به حرف زدن با شانو می کند ولی شانو تنها بهش دوستت دارم می گوید که پیمان مطمئن میشه اون حواسش جمع و دربارهآزاده ازش سوال می پرسه ولی اون میگه گوشیتو خاموش کن… پیمان ناچار به حرفش گوش میده و گوشیش و خاموش می کنه…
شانو میگه تا ۲۴ ساعت دیگه می میره و بعد از اون پدرت قلبش وایمیسه و می میره… پیمان ازش راه حل می خواد که شانو میگه بایدعقدم کنی که پیمان کفری میشه و دوباره عصبی میشه…
آقایی با نقاب به اتاقی که آزاده در آن گیر افتاده رفته است و یک آمپول به آزاده بیهوش می زند و می رود…
وحید به پیمان میگه که حال پدرت خوب نیست و او را به خانه می برد، پیمان نگران با دکترش حرف می زند و روی مبل می نشیند که باباعطا شروع به داد و بیداد می کنه و سراغ دخترشو ازش می گیره که دکتر میگه بهتره سکوت کنند و بابا عطا او را با خودش بیرون می بردو می گوید کسایی که آزاده رو بردن، برای من عکس فرستادم و گفتن که اگر تو با آزاده ازدواج کنی، می کشنش و از او قول می گیره تاحتی اسم آزاده رو هم فراموش کنه…
پیمان تنها در خیابان راه می رود که آقای اینانلو بهش زنگ می زند و به سمتش می رود، پیمان برای صحبت دوباره با شانو به آسایشگاهرفته که مسئول آن جا بیرونش می کند، آقای اینانلو به دنبالش رفته است و بهش میگه شکایت نامه تنظیم کنه تا او فردا با بهترین پزشکهای پزشکی قانونی به سراغ شانو برود.
کیوان از بیمارستان مرخص شده و به خانه رفته و همسرش مرجان را صدا می زند که جوابی نمی گیرد و بلافاصله به سراغ جاسازشمی رود و در آن کاغذی می بیند که مرجان برایش نامه نوشته و میگه من با همه پولایی که شانو بهت داده، فرار کردم و نمی تونم کنارمردی که با رفیقش این کار و می کنه، ادامه بدم…
کیوان ناراحت روی زمین می نشیند که صدای در می آید و به پشت در می رود تا در را باز کند ولی با شنیدن صدای آقای اینانلو دستشروی قفل می رود ولی بدون باز کردن، به داخل خانه بر می گردد…
آقای اینانلو با کسی تماس می گیرد و می گوید خط کیوان و همسرش ردیابی شود و می رود…
کیوان در خانه نشسته است و گذشته اش با همسرش را مرور می کند، حتی روزی که تمام وسایلشان را صاحب خونه ریخته بود بیرون وپیمان برای کمک رسانی ازشون گزارش گرفته بود…
کیوان در حال مرور گذشته اش است و روزی که در زندان وکیل شانو به دیدارش رفته بود را به خاطرش می آورد که در ازای آزادی اشقبول کرده بود آدم او باشد و هر کاری برایش انجام دهد.



