خلاصه داستان قسمت ۳۱ بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱ بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

قسمت 31 بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد

سیمین در خیابان برای خودش قدم می زند و مشخص است که حسابی تو فکر است و حرف های حبیب او را بهم ریخته…
بعد از آن سیمین به خانه می رود و جلوی تلویزیون هم چنان تو فکر است… تز طرفی دیگر هم حبیب در زندان تو فکر است.
صغرا درباره زمین و ازدواج منظر با محمود حرف می زند و محمود هم می گوید در ازای گرفتن پول زمین خوشبخت می شود، مادرش قبول می کند و می گوید پول جهاز منظر را از پول زمین کم می کند و باقی اش را به او می دهد…
منظر و سعید به همراه خانواده هایشان برای خرید عروسی رفته اند و به سرعت مراسم نامزدی آن ها برگزار می شود و آن دو با هم نامزد می کنند…
سیمین هم خودش را به رفسنجان می رساند و به خانه عمه اش می رود، نسرین برای او غذا آماده می کند و بهش می گوید که از قول من به سهیلا بگو خیلی نامردی که سیمین میگه خودتم می دونی چرا نیومدی و مشغول غذا خوردن می شود…
خانم ها در حال چیدن سفره عقد هستند که سیمین صدای همسایه های عمه گوهر را درباره زندگی خودش می شنود و به نسرین می پرد، نسرین میگه در عالم همسایگی چیزایی شنیدند ولی ما منظوری نداشتیم و همه جوره پشتتیم…
عروس و داماد به داخل خانه می آیند، همه مهمان ها به داخل می روند و سیمین با حال گرفته کمی در حیاط می ماند، عاقد مشغول خواندن خطبه عقد است که پگاه به سمت نسرین می رود و چیزی در گوش او می گوید، نسرین دوان دوان به حیاط می رود و پگاه به او می گوید هر کاری کردم نره قبول نکرد و رفت…
سیمین به یک رستوران بین راهی رفته است تا صبحانه بخورد و تمام مدت حرف های حبیب و نرگس در سرش زمزمه می شود…
روز بعد، احمد و نسرین در حال راهی کردن سعید و منظر به ماه عسل هستند ولی سعید دلش با رفتن نیست و نگران سیمین است که احمد راضیش می کنه تا زودتر بروند و به زندگیشون برسند…
منظر با عمه گوهر حرف می زند تا کمی دیر تر بروند اما عمه گوهر هم قبول نمی کند و می گوید اگر قرار باشد خبری شود، می شود…
سعید و منظر بعد از بدرقه خانواده هایشان می روند و نسرین هم به داخل خانه می رود و به سهیلا زنگ می زند و می گوید امروز را خونه بماند تا سیمین رسید به او خبر بدهد…
سیمین به زندان رفته و به نظر می آید که دوباره حبیب را ملاقات کرده است که با حال گرفته از آن جا بیرون می آید و کنی جلو تر روی زمین می افتد، خانم و آقایی به سمت سیمین می دوند تا به او کمک کنند…
نرگس به دنبال دخترش پگاه می رود و آهو خانم در خانه است که تلفن زنگ می خورد و‌ به او اطلاع می دهند که سیمین بیمارستان است و سراسیمه به آن جا می رود…
آهو خانم حال سیمین را پرستار می پرسد که او می گوید حال بچه ها خوب است، فقط خودش کم خونی دارد…
بعد از رفتن پرستار آهو خانم شروع به قربان صدقه رفتن سیمین می کند و به خاطر حبیب ازش عذر خواهی می کند و می گوید دو قلو باردار است، سیمین شروع به گریه کردن می کند و آهو خانم هم دلداری اش می دهد و باهاش گریه می کند و می گوید تا آخر عمر کنیزی اش را می کند…
سهیلا به نسرین زنگ می زند و از حال سیمین خبر می دهد و می گوید سیمین حالش بهم خورده است و با مادر و خواهر حبیب به بیمارستان رفته است.
نسرین با شنیدن این ها می گوید که باید هر چه سریع تر به تهران برود، سهیلا در بیمارستان می فهمد که سیمین در زندان حالش بد شده است و تعجب می کند…
نسرین و احمد به سمت تهران راه افتاده اند و در مسیر با هم حرف می زنند و معلوم است که سهیلا تمام چیز هایی که شنیده را به نسرین گفته…
بعد از بهتر شدن سیمین، آن ها او را به خانه می رسانند و آهو خانم و نرگس کلی خواهش می کنند که اگر کمک خواستند به آن ها بگویند که سهیلا میگه ما خودمون همه کاری ازمون بر میاد و نیازی به شما نیست…
بلاخره بعد از تاریک شدن هوا، احمد و نسرین به خانه می رسند، آن ها با دیدن منصور در حیاط جا می خورند که نسرین، سینا را از بغل احمد می گیرد و به خانه می رود، احمد هم رو به روی منصور می ایستد و او را نگاه می کند…
نسرین به داخل می رود و حال سیمین را می پرسد ولی با بدخلقی با نرگس و آهو خانم حرف می زند و می گوید تنها کمکی که شما می توانید بکنید این است که زودتر تکلیف طلاق خواهرم و برادرتون را مشخص کنید…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا