خلاصه داستان کامل سریال هندی «سردار خانم کوچک» + عکس

جدولیاب، ترجمه: سمیرا فیض آبادی: سریال هندی «سردار خانم کوچک» (Choti Sarrdaarni) یک سریال تلویزیونی هندی ساخته راجیو ورما در ژانر درام می‌باشد. پخش این سریال از یکم جولای سال سال ۲۰۱۹ آغاز شده و پخش آن همچنان از شبکه کالرز تی وی هند ادامه دارد. این سریال مجموعا ۳۳۸ قسمت ۲۲ دقیقه‌ای است. نیمریت کور آهلوالیا، آوینش رکی و کوینا تک بازیگران اصلی این سریال هستند. داستان این سریال در مورد عشق دختر و پسری به نام مهیر و ماناو است که با دسیسه‌های مادر این دختر عاشق، ادامه رابطه آنها راه همواری ندارد و مهیر برای ادامه زندگی با مشکلات عدیده‌ای مواجه می شود.

سریال هندی «سردار خانم کوچک»

خلاصه داستان سریال هندی «سردار خانم کوچک»

مهیر کور دیلون دختری شاد، سرزنده و بی خیال است که عاشق پسری به نام ماناو شرما می‌شود. ماناو شرما پسری ساده دل است که بی سرپرست و یتیم بزرگ شده و الان یک رستوران محلی را اداره می‌‌کند و آرزو دارد یک روز افسر IOS (خدمات اداری هند) شود. مهیر و ماناو وارد یک رابطه عاطفی می‌شوند و خیلی زود مهیر باردار می‌شود. مادر مهیر، کولوانت و همه پسرانشان خیلی زود متوجه می‌شوند که مهیر از ماناو باردار شده است. آنها حاضر نیستند ماناو را بپذیرند چراکه ماناو به لحاظ مالی وضعیت مناسب و پایداری ندارد و یک غذاخوری محلی دارد. کولوانت، ماناو را به خانه‌اش دعوت می کند و در آنجا با کمک برادر مهیر، ماناو را می کشد و قصد دارد بچه در شکم مهیر را هم از بین ببرد. او سعی دارد کاری کند مهیر با مردی زن مرده به نام ساربجیت (ساراب) که یک پسر ۵ ساله به نام «پارام» دارد ازدواج کند. ساراب رئیس حزب حاکم در ناحیه «اتاری» در امریستر است. کولوانت آرزو دارد که خودش هم جایگایی در این حزب داشته باشد و این خواسته او تنها با ازدواج مهیر با ساراب به حقیقت می‌پیوندد. مهیر حاضر نیست با ساراب ازدواج کند و پیشنهاد او را رد می‌کند چراکه عاشق ماناو است و بچه او را در شکم دارد اما بعدا به خاطر افکار شیطانی مادرش و نجات جان فرزندش حاضر می‌شود با ساراب ازدواج کند.

مهیر شب عروسی با ساراب، به او می‌گوید که باردار است و از او خواهش می‌کند که اجازه دهد به نقطه‌ای دور برود و بچه‌اش را به دنیا بیاورد و بزرگ کند. ساراب ابتدا عصبانی می‌شود اما کمی که می‌گذرد به مهیر قول می‌دهد که زندگی آرام و دور از همه در کشوری خارجی، در صربستان برای او فراهم کند. او تصمیم می‌گیرد برای مهیر با یک هویت جدید، زندگی تازه‌ای در آن کشور مهیا کند و به همه به دروغ بگوید که مهیر در یک تصادف جانش را از دست داده است. وقتی آنها در حال ترک کردن کشور و رفتن به صربستان هستند، پارام نیز به آنها از طریق جاسازی شدن در یکی از چمدان‌ها محلق می‌شود. ساراب یک خانه و یک ماشین به مهیر هدیه می‌دهد و به او قول می‌دهد که واقعیت را به هیچ کس نگوید. ساراب به دروغ به همه می گوید که مهیر مرده است. ساراب متهم به قتل مهر شده و به هند بازگردانده می‌شود و یک پرونده شکایت علیه او تنظیم می‌شود و قرار است مجازات شود. در همان عین، زمانی که ساراب در حال ترک کردن صربستان بوده ، مهیر توسط یک سری خلافکار ربوده می‌شود. مهیر اتفاقاتی که برای ساراب افتاده از طریق اخبار تلویزیون متوجه می‌شود و از طرفی خودش گرفتار گروگان گیرهایی است که اسلحه دارند. او اتاقکی که در آن زندانی شده آتش سوزی به راه می‌اندازد و از آنجا فرار می‌کند.

مهیر سعی کرد با خواهش کردن از مردم و از باجه تلفن با هند تماس بگیرد اما به خاطر یک سر اخلال‌هایی که ایجاد کرده بود توسط پلیس دستگیر و بازداشت شد. یک افسر پلیس هندی حاضر می‌شود او را دیپورت کند تا به هند بازگردانده شود. در فرودگاه، جاگجیت (جاگا) سینگ دیلون، برادر مهیر لباس پلیس به تن کرده و به ظاهر پلیس درآمده است چراکه شب قبل مهیر به پارام گفته بود جاگا را خبر کند تا به نحوی آنها را از فرودگاه بیرون ببرد. مهیر با کمک جاگا فرار می‌کند و به دادگاه می‌رسد و ساراب را نجات می‌دهد. ساراب، بچه در شکم مهیر را به عنوان فرزند خودش می‌پذیرد. ساراب و مهیر با پارام در مورد موضوع بارداری مهیر صحبت می‌کنند. پارام که از این خبر هیجان زده شده موضوع با را به خواهر ساراب، هارلین می‌گوید. یک مهمانی بزرگ برای جشن گرفتن خبر بارداری مهر، ترتیب داده می‌شود. هارلین متوجه می‌شود که بچه در شکم مهر، متعلق به ساراب نیست و با افشای این واقعیت باعث می‌شود که مهیر ، بزرگترین سیستم حمایتش را در خانواده از دست بدهد. هارلین، مهیر را مجبور می‌کند که یا بچه‌اش را سقط کند و یا برادرش را ترک کند. مهیر تصمیم می‌گیرد بچه‌اش را سقط کند اما در آخرین لحظه ساراب جلوی او را می‌گیرد.

سریال هندی «سردار خانم کوچک»

با این همه، هارلین هنوز مهیر و این بچه را نپذیرفته و و اعلام کرده این بچه تا زمانی که زنده باشد جزء خانواده آنها نخواهد بود و عالنا مقابل مهیر قرار می‌گیرد. چند روز بعد پارام شدیدا بیمار می‌شود و مشکلی جدی در کبدش پیدا می‌کند و خیلی سریع به پیوند نیاز پیدا می‌کند. هیج یک از اعضای خانواده کبد مناسبی برای پیوند زدن به او ندارند. ساراب، خانمی را پیدا می‌کند که حاضر می‌شود کبدش را به پارام اهدا کند اما در لحظات آخر حاضر نمی‌شود این کار را انجام دهد چراکه متوجه می‌شود باردار است. کبد مهیر امکان پیوند زدن به پارام را دارد اما به خاطر باردار بودن مهر، این اقدام برای مهیر، پرخطر خواهد بود. با این حال این پیوند انجام می‌شود و یک درصد شانس زنده ماندن برای مهیر وجود دارد. پارام نجات پیدا می‌کند اما مهیر در این عمل جراحی وضعیت بدی پیدا می‌کند. شرایط مهیر بدتر می‌شود و دکتر اعلام می کند که او مرده است. پارام و ساراب برای مهیر دعا می کند که به زندگی برگردد و با دعاهای آنها این اتفاق می‌افتد. بالاخره و درنهایت ساراب و مهیر نسبت به هم علاقه مند می‌شوند. ساراب یک بیمارستان به نام مهیر (سردار خانم کوچک) می‌سازد. هارلین از این موضوع آشفته است زیرا فکر می کرد ساراب آن بیمارستان را به اسم خودش نامگذاری خواهد کرد و به مهیر حسودی می کند.

چند هفته بعد:
ساراب در کنار پارام و مهیر ، زندگی خوب و خوشی دارد. بعد از گذشت مدتی برادر سومی مهیر، رنبیر (رانا) با دختری که عاشقش شده، جینی باجوا ازدواج می‌کند. جینی خواهر پسری به نام روبی است که از خانواده رانا متنفر است. در مراسم عروسی رانا و جینی، مهیر آسیب می‌بیند و ساراب او را به بیمارستان می‌برد. آنجا به ساراب گفته می‌شود که از بین مهیر و فرزند داخل شمکش فقط یکی از آنها را می‌توانند نجات دهند. ساراب در ابتدا بچه را انتخاب می‌کند که زنده بماند اما بعدا به توصیه کولوانت، مهیر را برای زنده ماندن انتخاب می‌کند. برای لحظاتی هم مهیر و هم بچه‌اش می‌میرند اما دکتر جنین را در معده مهیر قرار می‌دهد و هر دویشان زنده می‌مانند. هارلین این بچه را دوست ندارد چون بچه ساراب نیست و حاضر نمی‌شود دعای خیر برای او بکند. مهر یک پسر به دنیا می‌آورد. هارلین و روبی سعی دارند ذهن پارام را مسموم کنند تا نگاه بدی به نوزاد تازه به دنیا آمده داشته باشد. آنها به پارام می‌گویند که مهیر و پدرش این بچه را بیشتر از او دوست دارند. هارلین و خوار ناتنی ساراب، دکتر آدیتی کور وارد زندگی خانواده ساراب می‌شوند. دکتر آدیتی می‌خواهد به خاطر اینکه پدربزرگش در گذشته او و مادرش را نذیرفته بود از این خانواده انتقام بگیرد.

بعداً یک پیچ و تاب اتفاق می‌افتد؛ ماناو به عنوان آقای ویکرام دیوان که یک افسر CBI است به قصه بازمی‌گردد و عاشق دکتر آدیتی می‌شود و همچنین برای انتقام از کولوانت برگشته و سارابجیت یکی دیگر از هدف‌های اوست. مهیر اسم بچه‌اش را کارانجیت سینگ گیل (کاران) می‌گذارد و این همان نامی است که مهیر و ماناو با هم برای بچه آینده‌شان انتخاب کرده بودند. کولوانت با دیدن ماناو / ویکرام در تلویزیون از پله می افتد و بعداً سعی می کند تا او را با ضربات چاقو از بین ببرد که دستگیر می شود و مهیر او را از بازداشت بیرون می‌آورد. مهیر برای بازجویی همراه سارابجیت به بخش تفحص اداره پلیس میرود. دکتر آدیتی می‌خواهد زندگی ساراب و هارلین نابود شود چون پدربزرگش رفتار گستاخانه‌ای با او و مادرش داشته است. او به پارام پمپ داد و اگر او از پمپ استفاده کند ، مغزش رشد نخواهد کرد. اما بعد از اینکه متوجه می‌شود پارام چقدر او را دوست دارد، قول می دهد که هرگز به پارام آسیب نرساند و هرگز اجازه نمی دهد شخص دیگری به او آسیب برساند.

ساراب برای آدیتی و ویکررام/ماناو یک جشن نامزدی می‌گیرد. طی این مراسم نامزدی، ساراب و هارلین متوجه می‌شوند که آدیتی خواهر ناتنی آنها، گودی است و با او در فستیول و مراسم عروسی‌اش همراه می‌شوند. ویکرام در طی مراسم ازدواجش با آدیتی فلاش بک‌هایی از گذشته‌اش در قالب ماناو می‌بیند و در حالیکه نام مهیر را زمزمه می‌کند غش می‌کند. کولوانت متوجه زمزمه‌های او می‌شود. مهیر باید یک سفر به صربستان برود چون شخصی به نام مارتا یک پرونده علیه او تنظیم کرده است. مارتا همسر افسر پلیسی است که مهیر به او ضربه زده بود. ویکرام دیوان متوجه می‌شود که مادرش بیماری قلبی دارد. مادر او بچه‌های زیادی داشته که همه آنها مرده‌اند. یک نفر به او گفته بود که نوزداش را به راه دوری بفرستد تا این نوزاد زنده بماند و وقتی بزرگ شد ویکرام دیوان آمد او در یک تصادف از بین رفت. یک فرمانده سرتیپ، ماناو را مجروح و زخمی پیدا کرد و به سیما گفت که ماناو همان ویکرام دیوان آنهاست. حالا ماناو حافظه‌اش را بدست آورده است و به دنبال مهیر به صربستان می‌رود.

از طرفی دیگر پارام را ربوده می‌شود و در ابتدا برای آزادی او ۵۰ میلیون روپیه طلب می‌کنند اما وقتی پارام سعی می‌کند فرار کند آدم رباها ۱۰۰ میلیون روپیه می‌خواهند چون پای پلیس هم به ماجرا باز شده است. مهیر و ساراب برای مارتا کار می‌کنند و سعی دارند دل او را بدست بیاورند. مهیر برای مشکل دختر مارتا یک درمان خانگی انجام می‌دهد و این به او کمک می کند تا دوباره روی پاهای خودش بایستد اما آنها متوجه می‌شوند که پارام ربوده شده است. مهیر یک نقش می‌‌کشد و آنها موفق می‌شوند پارام را پیدا کنند. مارتا متوجه می‌شود که مهیر و ساراب به او دروغ گفته بودند و آنها را از خانه ‌اش بیرون میکند. مهیر از گذشته‌اش برای ساراب حرف می‌زند و می‌گوید که ماناو را دوست داشته و ساراب دچار نوعی شوک می‌شود. مهیر و ساراب به یکدیگر ابراز علاقه می‌کنند و با هم رابطه زناشویی برقرار می‌کنند.

سریال هندی «سردار خانم کوچک»

آنها زندگی خوبی و خوشی دارند و ولین سالگرد ازدواجشان را جشن می‌گیرند. ماناو نقشه می‌کشد که از سازاب انتقام بگیرد و مهیر را پس بگیرد. درهر حال در یک حادثه ساراب تیر می‌خورد و به بیمارستان منتقل می‌شود. بعدا مشخص می‌شود که ناپدری ماناو سعی داشته مهیر را بکشد. او بعدا دست به خودکشی می‌زند. بعدا ویکرام/ماناو متوجه می‌شود که کاران پسر اوست او از مهیر خواهش می‌کند که کاران را به او بدهد اما مهیر حاضر به انجام این کار نیست. ویکرام با همدستی کولوانت نقش می‌کشد و کاران را می‌دزدد اما مهیر کاران را پیدا می کند و به ویکرام هشدار می‌دهد که از کاران دور بماند.
مردی به نام آقای پاتاک بازگشته و سعی دارد زندگی خانواده ساراب را نابود کند چراکه ساراب عامل دستگیری او شده بود. او تعدادی اراذل و خلافکار را به خانه ساراب می‌فرستد که مهیر شجاعانه مقابل آنها می‌ایستد. …

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا