داستان کامل قسمت بیستم سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت بیستم سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
امروز با مردای محل ایستاده و درباره دزدی از مغازه بقال محل که گرون فروش صحبت می کنند و هر کی دربارش یه حرفی می زند.
به خانه می رود که متوجه می شود پستچی نامه دادگاه آورده و آن را برمی دارد به خانه می برد که نسرین و سهیلا بعد از خواندنش حالشان می گیرد و در حیاط می نشینند.
سیمین به خانه می رود که سهیلا آن را به او می دهد و توقع جواب گرفتن دارد اما او به داخل خانه می رود و سهیلا با اعصبانیت به او می پرد اما سیمین دست پیش می گیرد که پس نیوفتد و به اتاقش می رود.
احمد با یک جعبه شیرینی به خانه می رود که سهیلا و نسرین به کنارش می روند و سیمین بعد از مدتی به آن ها ملحق می شود و درباره هزینه های کمک به فقرا صحبت می کند و احمد می گوید که دایی وصیت کرده و او به حرف حاج عطا گوش می دهد.
سیمین به احمد می گوید که از این به بعد تمام هزینه ها باید با اطلاع او باشد که احمد با پذیرفتنش با ناراحتی از آن جا می رود.
بعد از رفتن احمد سیمین به اتاقش می رود تا با شهاب تماس بگیرد که هیچ کس آن طرف خط جواب نمی دهد.
سهیلا در اتاقش لباس هایش را جمع و جور می کند و می گوید که قصد دارد با نسرین به دماوند برود و شروع به صحبت درباره نسرین و دلیل کار هایش می کند…
سهیلا هیچی از حرف های سیمین نمی فهمد اما او باز هم پافشاری می کند تا او را از نسرین دور کند اما سهیلا کار خودش را می کند و با آن ها به دماند می رود…
سیمین به نسرین اولتیماتوم می دهد که این آخرین بار است سهیلا با آن ها به دماوند می رود.
بعد از رفتن آن ها امروز به سراغ سیمین می رود و می گوید چرا اجازه نمی دهد شادی وارد خانه شود بعد از این مصیبت اما سیمین گوشش به این حرف ها بدهکار نیست و کار خودش را می کند…حرف های سیمین بوی فروش خانه را می دهد که باعث خالی شدن دل بلور و امروز می شود و ناراحت می روند…
عمه گوهر به نسرین می گوید که با شهاب صحبت کرده و تا دو ماه دیگر به ایران می آید و سیمین را با خودش می برد…
احمد به سیمین پیشنهاد می دهد که حساب بانکی را عوض کنند و او دیگر باری بر دوشش نباشد…
خسروی که با نقشه حبیب وارد شده به شرکت می رود و باب کار را با احمد شروع می کند و خودش را از مشتری های قدیم شرکت جا می زند…
احمد با او مشورت می کند که فروش را چگونه انجام دهد که سیمین باز هم پای حبیب را به کار وارد می کند و احمد عصبی تر از قبل می شود.
دکتر به خانه پدری حبیب برای درمان رفته که نرگس همچنان آن جاست با مادرش حرف می زند و بعد از مدتی می رود…
دو نفر مشتری برای خانه قدیمی پدر و مادر حبیب رفته اند که نرگس به آن جا رفته است و دلیل اسباب کشی آن ها را می پرسد که صاحب خانه حرف های حبیب را می زند و نرگس از آن جا می رود…
عمه گوهر و احمد در خانه نشسته اند که اخبار خبر قطعنامه ۵۹۸ را می دهد و پایان جنگ را اعلام می کند….
در خیابان مردم جشن گرفته اند و هر کسی به نحوی خوشحالی اش را ابراز می کند…
سیمین در شرکت دچار بحران شده است که کیانی یا همان حبیب اصرار می کند که هرچی دارند بفروشند اما احمد ترجیح می دهد به مدت دو هفته دست نگه دارند و انبار را تعطیل کنند…