ریشه ضرب المثل فوت کوزه گری و کاربرد آن چیست ؟
شاید بارها ضرب المثل فوت کوزه گری را شنیده باشید اا ندانید که داستان آن چیست ، در این مطلب از بلاگ جدول یاب ریشه ضرب المثل فوت کوزه گری و کاربرد آن چیست ؟ خواهیم پرداخت! با ما همراه باشید.
ضرب المثل ها و قصه های قدیمی همیشه بخشی از تاریخ و فرهنگ یک کشور است. ایران کشوری است که ریشه فرهنگی بزرگی دارد و تاریخش مملو است از داستان های آموزنده و ضرب امثل و حکایت… یکی از این داستان ها “فوت کوزه گری” است.
مفهوم ضرب المثل فوت کوزه گری
اصطلاح فوت کوزه گری در واقع یکی از امثال و حکم (ضرب المثل ها) است و در اشاره به کسی به کار می رود که همه چیز را برای انجام کاری می داند به جز یک نکته مهم و نهایی.
ریشه ضرب المثل فوت کوزه گری
کوزهگری بود که کوزه و کاسه لعابی میساخت. خیلی هم مشتری داشت. این کوزهگر یک شاگرد زرنگ داشت. چون کوزهگر شاگردش را خیلی دوست داشت، از یاد دادن به او کوتاهی نمیکرد. چند سال گذشت و شاگرد تمام کارهای کوزهگری و کاسهگری را یاد گرفت و پیش خودش فکر کرد که حالا میتواند یک کارگاه جدا درست کند.
به همین جهت بهانه گرفت و به استادش گفت: «مزد من کم است.» کوزهگر قدری مزدش را زیاد کرد ولی شاگرد باز هم راضی نشد و پس از چند روز گفت: «من با این مزد نمیتوانم کار کنم.» کوزهگر گفت: «آیا در این شهر کسی را میشناسی که از این بیشتر به تو مزد بدهد؟» شاگرد گفت: «نه! نمیشناسم ولی خودم میتوانم یک کوزهگری باز کنم.» کوزهگر گفت: «بسیار خب، ولی بدان من خیلی زحمت کشیدم تا کارهای کوزهگری را به تو یاد دادم، انصاف نیست که مرا تنها بگذاری.» شاگرد گفت: «درست است ولی دیگر حاضر نیستم اینجا کار کنم.»
کوزهگر گفت: «بسیار خب، حالا بیا شش ماه هم با ما بساز تا یک شاگرد پیدا کنم.» شاگرد گفت: «نه! حرف مرد یکی است.»
شاگرد رفت و یک کارگاه کوزهگری باز کرد و مقداری کوزه و کاسههای لعابی ساخت تا با استادش رقابت کند و بازار کارهای استادش را بگیرد. ولی هر چه ساخت دید بیرنگ و کدر است و مثل کاسههای ساخت استادش نیست. هر چه فکر کرد دید اشتباهی در درست کردن آنها نکرده ولی کاسهها خوب نشدهاند. بعد از فکر زیاد فهمید که یک چیز از کارها را یاد نگرفته است.
پیش استادش رفت و درحالی که یکی از کاسههایش دستش بود به استادش گفت: «ای استاد عزیز، حقیقت این بود که من میخواستم با تو رقابت کنم ولی هرچه سعی کردم کاسههایم بهتر از این نشد. آیا ممکن است به من بگویی که چرا اینطور شده؟» کوزهگر پرسید: «خاک را از کدام معدن آوردی؟» گفت: «از فلان معدن.» استاد گفت: «درست است، گل را چطور خمیر کردی؟» گفت: «اینطور…» استاد گفت: «این هم درست، لعاب شیشه را چطور ساختی؟» گفت: «اینطور…» استاد گفت: «درست است، آتش کوره را چه جور روشن کردی؟» شاگرد گفت: «همانطور که تو میکردی.» استاد گفت: «بسیار خب، تو مرا در این موقع تنها گذاشتی و دل مرا شکستی.
من از تو شکایت ندارم چون هر شاگردی یک روز باید استاد شود ولی اگر بیایی و یکسال دیگر برای من کار کنی یاد میگیری.» شاگرد قبول کرد و به کارگاه برگشت ولی دید تمام کارها همانطور مثل همیشه است.
یک سال تمام شد. شاگرد پیش استاد رفت. استاد گفت: «حالا که پسر خوبی شدی بیا تا یادت بدهم.» استاد رفت کنار کوره و به شاگردش گفت: «کاسهها را بده تا در کوره بچینم و خوب هم چشمانت را باز کن تا فوت و فن کار را یاد بگیری.» استاد کاسهها را از دست شاگرد گرفت و وقتی خواست توی کوره بگذارد چند تا فوت محکم به کاسهها کرد و گرد و خاکی را که از آنها بلند شد به شاگردش نشان داد و گفت: «همه حرفها در همین فوتش هست. تو این فوت را نمیکردی.»
شاگرد گفت: «نه، من فوت نمیکردم ولی این کار چه ربطی به رنگ لعاب دارد؟»
استاد گفت: «ربطش اینست، وقتی که این کاسهها ساخته میشود چند روز در کارگاه میماند و گرد و خاک روشان مینشیند. وقتی چند تا فوت کنیم گرد و غبار پاک میشود و رنگ لعاب روی آن روشن و شفاف میشود و جلا پیدا میکند. حالا برو و کارگاهت را روبراه کن.
بیشتر بخوانید :
ریشه ضرب المثل جنگ زرگری چیست و چه کاربردی دارد ؟