خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۰۱ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۱۰۱ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۰۱ سریال ترکی ستاره شمالی

در محوطه خانه ییلاقی،همه جمع شده اند و تمرین تیراندازی می کنند.یاشار نمی تواند به هدف بزند و شرف می گوید که او دیگر پیر شده. یاشار لجش می گیرد و به بویراز می گوید که او هدف را بزند.بویراز و پنبه و امین و عمر هم به ترتیب هدف گیری می کنند و موفق نمی شوند.یاشار می گوید که او و شرف در جوانی پرنده در حال پرواز را می زدند.در اخر فریده اسلحه را می گیرد و درست به هدف می زند و سپس همه هدفهای دیگر را هم بخوبی می زند.فریده ادعا می کند که دست استادش،ییلدیز ، درد نکند که به او این مهارت را یاد داده است.شرف خوشحال است که نوه اش تیرانداز ماهری شده است. کوزی و ییلدیز قدم زنان بر می گردند. ییلدیز نسبت به عصای چوبدستی اش احساس قدردانی می کند که مانع افتادنش می شود. کوزی یاد آور می شود که از این ببعد،خودش عصای او می شود.ییلدیز دوباره شروع به غرغر کردن و سرزنش او می شود.کوزی می گوید که هر موقع او می خواهد بهش نزدیک شود،او نمی گذارد و از خودش دور می کند. ییلدیز علتش را در رفتارها و مسخره بازی های او می بیند که او را عصبانی می کند.

کوزی می گوید که او بیست سال قبل به استانبول رفته اما سرانجام برگشته و ییلدیز هم همه جوره انتقامش را گرفته و بعد برای جلب اعتمادش،همه امتحاناتی را که او خواسته بود، انجام داده و بعد از قبولی اش ییلدیز او را بخشیده و حتی خودش را هم تا حدی مقصر دانسته. ییلدیز بخشیدن او و مقصر بودنش را انکار می کند.کوزی کلافه شده و می گوید که او باز هم سر خانه اول می رود و مشکل آنها همین است که در یک دور باطل می چرخند.کوزی می پرسد که چرا نمی گذارد این دور باطل تمام شود؟ ییلدیز مکث می کند و کوزی علتش را سرد شدن ییلدیز از خودش قلمداد می کند.کوزی از ییلدیز جواب می خواهد و ییلدیز می خواهد که به او فشار نیاورد.کوزی می گوید که به چشمانش نگاه کند و اعتراف کند که از او دست کشیده است تا هر دو از بلا تکلیفی در آیند و بگوید که چرا از او فرار می کند؟ ییلدیز می گوید که اگر او خسته شده دیگر دنبالش نیاید.کوزی احساس خستگی می کند و می گوید که همین کار را می کند.ییلدیز عصایش را بدست گرفته و می گوید که همان عصا برایش کافی است و نیازی به او ندارد.

کوزی کوتاه می آید و عصا را گرفته و دستش را جلوی او گرفته ومی گوید که می تواند به او تکیه کند. ییلدیز لجبازی کرده و می رود.
ناهیده به لبنیاتی رفته و از اسما و شکرو خرید خوراکی می کند.صفر می گوید که آنها زیاد هستند و نمی تواند همه را ببرد.ناهیده می گوید که می خواهد مدتی همان جا در خانه ییلاقی بماند چون همه چیز در آنجا ارگانیک و طبیعی است و نمی خواهد هوای آلوده و دود به بچه اش بدهد.صفر قبول می کند و به ناهیده بشوخی می گوید که اگر آنهمه مواد زیاد را بخورد مثل چادر می شود.ناهیده ناراحت شده و می گوید که پس اگر او چاق شود، دیگر دوستش نخواهد داشت؟ و او بفکر خوراک بچه اش نیست.صفر خطاب به بچه اش اعتراف به دوست داشتن او و ناهیده کرده و سفارش مواد خوراکی بیشتری به اسما می کند.

در پیک نیک همه دور میز غذا می خورند.پنبه از حنیفه می خواهد که فردا هم که روز خواستگاری است،‌بره کباب کنند. ییلدیز و کوزی بر می گردند.شرف تعارف کرده و می گوید که غذاها سرد شده اند.ییلدیز باز متلکی می گوید که پسرش در سرد کردن استاد شده است. کوزی می پرسد که آیا او از متلک گفتن به او خسته نشده است؟ امینه می گوید که سر سفره جرو بحث نکنند.
صفر و ناهیده پیاده با وسایل خریداری شده برمی گردند.ناهیده باز بهانه گیری کرده و این بار ” قارچ اولک” می خواهد.صفر می گوید که الان فصل آن قارچ نیست و دوباره ناهیده به بچه اش شاکی می شود که پدرش بفکر خواسته های او نیست.صفر همه را بسیج می کند که در آن اطراف دنبال قارچ اولک بگردند.همه خسته می شوند و کوزی می گوید که الان فصل آن قارچ نیست.صفر می گوید که این را به زن حامله او بگوید ‌و گفتن خودش فایده ای نداشته.

امین با خودش وسایل تیرو کمان آورده است.صفر ادعا می کند که در شکار اردک و گوزن مهارت دارد و می تواند آنها را جذب کند.موقع برگشتن صفر در یک چاله مخصوص شکار می افتد و باعث خنده شان می شود. در پیک نیک، یاشار و شرف دو سر طناب را گرفته اند و بقیه به نوبت طناب بازی می کنند.
شکرو برای همه چایی می آورد.ییلدیز به یاشار می گوید که دلش برای لبنیاتی تنگ شده و می خواهد آنجا بماند و کشتی را به صفر بدهد که او به دریا برود.یاشار می گوید که او هر دفعه یک حرف می زند. ییلدیز می گوید که او می خواست مدتی تنها باشد.یاشار با اشاره به کوزی ،‌می گوید که او به دریا هم آمد و اینجا هم پیدایش می شود و راحتش نمی گذارد.امینه به یاشار می گوید که او هم عشق را درک می کند و ییلدیز هر جا که برود، کوزی او را پیدا می کند.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمالی

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا