خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۰۲ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۱۰۲ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۰۲ سریال ترکی ستاره شمالی

گروه از پیدا کردن قارچ اولک خسته شده اند و روی زمین می نشینند و پسرها کنار آنها می مانند.کوزی با صفر می روند.امین برای نشان دادن مهارت تیراندازی خودش،‌تیری به یک درخت می زند.مینه هم می خواهد تیراندازی را امتحان کند.امین می خواهد به او یاد بدهد که مینه تیر هوایی پرتاب می کند.صفر و کوزی در حال گشتن قارچ روی زمین هستند و صفر خم می شود که در این موقع تیر کمان به باسن او اصابت می کند.کوزی عصبانی شده و به قمر زنگ می زند و می گوید که صفر تیر خورده و زودتر بیایند.قمر می گوید که آن تیر را مینه انداخته است.
آنها می روند و همگی صفر را به حالت دراز کشیده، روی شانه های خودشان حمل می کنند.نزدیک خانه ییلاقی،‌آنها را می بینند و ناهیده با نگرانی می پرسد که چه اتفاقی افتاده است؟ مینه عذر خواهی کرده و می گوید که عمدی نبوده است.صفر به ناهیده می گوید که لیاقت او را ندارد که نتوانسته برایش قارچ پیدا کند.صفر را بحالت دمر، روی زمین می گذارند و پنبه تیر را از روی باسن صفر بیرون می کشد.صفر به پنبه بدوبیراه می گوید.

شب همه دور آتش نشسته اند.دخترها به کوزی می گویند که اجازه بدهد کمی گردش کنند.حنیفه می گوید که این موقع شب خطرناک است و ممکن است “جازوی سیاه” بیاید.حنیفه می گوید که هوبیلبک در برابر جازوی سیاه چیزی نیست.او داستان جازوی سیاه را تعریف می کند که مردها را تبدیل به درخت می کند.
شب ییلدیز کلید خانه فاطمه را به دخترها می دهد که برای خواب آنجا بروند. پسرها هم قرار می شود به روستا بروند ولی در اثر حرفهای حنیفه دچار ترس می شوند.آنها به انباری می روند و در آنجا ناگهان یک آدمی با سر و صورت سیاه و لباسی گشاد می بینند و پا به فرار می گذارند و او دنبالشان می کند.
دور آتش شرف از طبیعت و کوه های آنجا تعریف می کند و ضمن آن به ییلدیز می گوید که او صاحب آن کوه ها و طبیعت است و تصمیم درستی گرفته که می خواهد به ییلاق برگردد.
کوزی با شنیدن آن تعجب می کند و از ییلدیز می پرسد که آیا او به ییلاق بر می گردد؟ ییلدیز می گوید که او کشتی را به صفر می دهد و کوهها مال او می شوند.

صفر خوشحال می شود ولی بویراز می گوید که فصل ممنوعیت شکار دریا شروع می شود.ناهیده دوست دارد که این مدت را در ییلاق بگذرانند.کوزی از ییلدیز می پرسد که چرا قبلا به او اطلاع نداده؟ ییلدیز او را در زندگی خودش کاره ای نمی داند که بخواهد به او خبر بدهد.کوزی می گوید که او هم به دخترها تکلیف می کند که خانه او را هم تمیز کنند و او نیز می خواهد آنجا بماند.در این موقع صالح می آید و بسته کیسه قارچ اولک می اورد و کوزی می گوید که مادر صالح در فریزر داشته او آورده است.
موقع فرار پسرها،‌عثمان زانویش آسیب می بیند و روی زمین می نشیند.در این موقع آن موجود سیاه آنجا می رسد و باز آنها را می ترساند.بعد او می خندد و صورتش را پاک کرده و می گوید که شکرو است و می خواست آنها را امتحان کند.
دخترها در خانه فاطمه هستند.بویراز در می زند و می گوید که برای آنها سورپرایز دارد و سپس پسرها وارد خانه می شوند.آنها می گویند که می خواستند به روستا بروند ولی از جازوی سیاه ترسیده بودند .در این موقع کوزی آنجا می آید و می گوید که حدس می زده که پسرها آنجا می آیند.کوزی به آنها فرصت می دهد که فرار کنند.

پسرها به خانه ییلدیز می روند.کوزی دنبال آنها می رود اما ییلدیز مانع او می شود.کوزی می گوید که آنها شب به خانه فاطمه پیش دخترهایش رفته اند. ییلدیز می گوید که او خودش آنها را تنبیه می کند.کوزی حواس او را پرت کرده و وارد خانه می شود.
کوزی می بیند که اهل خانه همه آنجا هستند.یاشار به او می گوید که او هم بی اجازه وارد خانه شده و پیش دخترش رفته است.حنیفه به پسرها می گوید که از کوزی عذر خواهی کنند تا او هم برود.
کوزی قبول نکرده و ادعا دارد که باید آنها را ادب کند.یاشار وقتی می شنود که عمر اهل اردو نیست ، او را به کوزی تحویل می دهد و به آن دو نفر پناه می دهد.کوزی به صفر اشاره می کند که امیدش به اوست.بعد از رفتن کوزی،‌صفر به هرکدام از آنها سیلی محکمی می زند و می گوید که این دست رفیق اوست. ییلدیز به پسرها اخطار می دهد که از این ببعد اگر از این اشتباه ها بکنند، خودش آنها را تنبیه می کند و آنها به روستا بروند.
ییلدیز می گوید که فردا می خواهد ” یوگا” کار کند.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمال

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا