خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۰۹ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۱۰۹ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۰۹ سریال ترکی ستاره شمالی

صفر و ناهیده صبحانه می خورند و ناهیده می گوید که چطور است که زایمانش را در آب انجام دهد؟ صفر تعجب می کند و ناهیده می گوید او چطور پدری است که در مورد حاملگی و وضعیت بچه اطلاعاتی ندارد.
ییلدیز می آید و برای ناهیده املت می آورد.کوزی با خوشحالی می آید و با همه روبوسی کرده و می خواهد با ییلدیز صحبت کند.آنها به اتاق می روند.کوزی مدالی شبیه مدال ییلدیز که آن را در آتش انداخته بود،‌در می آورد و عکس خودش هم درون آن است،به ییلدیز می دهد و می گوید که آن را سفارش داده است تا از طلا درست کنند.او یک حلقه انگشتری را هم در یک جعبه در می آورد و می گوید که می خواهد هر چیزی که بخاطر او آتش زده بود،‌به او برگرداند.حتی برایش یک صندوق جهیزیه هم درست کند.
ییلدیز غافلگیر شده است.کوزی می خواهد انگشتر را بدست او بکند ولی ییلدیز می گوید که نمی تواند قبولش کند.کوزی فکر می کند از آن خوشش نیامده و می گوید که عوضش می کند.ییلدیز می گوید آن را می پسندد ولی الان دستش نمی کند.کوزی فکر می کند بخاطر بعضی آداب و رسوم سنتی است که قبل از نامزدی،انداختن انگشتر نحسی می آورد.
کوزی مدال را به گردنش می آویزد.ییلدیز آن را قبول می کند.کوزی احساس می کند او خوشحال نیست و دلیلش را می پرسد.ییلدیز فکر می کند که آنها در مورد نامزدی و عروسی سریع پیش می روند.کوزی می گوید که تا امروز هم دیر شده است.ییلدیز می گوید که رابطه او با دخترهایش خوب نیست و آنها به مادرشان نیاز دارند.
کوزی می گوید که آنها مدتهاست شعله را بعنوان مادرشان رها کرده اند.ییلدیز تاکید می کند که مینه در موقع بیماری،‌مادرش را صدا می کرد.کوزی آن را مربوط به بیهوشی و هذیان او می داند و درضمن آنها هروقت بخواهند ،‌می توانند مادرشان را ببینند.
ییلدیز می گوید که آنروز برای اولین بار همه آنها را در کنار هم دیده است و مثل یک تابلو بوده است.کوزی شعله را از خانواده خودش نمی داند بلکه ییلدیز و دخترهایش خانواده او محسوب می شوند.کوزی کلافه می شود و می گوید که بخاطر گم شدن دخترها،‌آنها کمی احساساتی شده اند و ییلدیز هم آن را کمی بزرگ کرده است و بهتر است نرمال شوند و چایی بخورند.
کوزی بیرون می رود و ییلدیز نمی داند چکار کند و فکر می کند که آیا اشتباه می کند که موضوع بیماری شعله را به کوزی نمی گوید؟
دخترها با عثمان و امین در محوطه چمن هستند.عمر نیامده است‌ و دیرتر می آید.
امین به عثمان اشاره می کند و او به عمد یک استکان چایی را روی لباسش می ریزد.عمر آن پیراهن را در می آورد و زیر آن یک تی شرت پوشیده که روی آن تولد فریده را تبریک می گوید.مینه و گوکچه هم غافلگیر می شوند.عمر چندین تی شرت روی همدیگر پوشیده است و یکی یکی آنها را در می آورد و روی هرکدام از آنها یک شعری نوشته شده است و در نهایت عکس فریده را روی لباس چاپ کرده است.فریده باخوشحالی بغلش می کند و می گوید که امشب باید پارتی بگیرند و همه کسانی که دوستش دارد، آنجا باشند.
شب مراسم پارتی است و همه حضور دارند.فریده از همه تشکر می کند و می گوید که خوشحال است که از استانبول به آنجا آمده اند و او احساس می کند به آنجا تعلق دارد و احساس خانواده بهتر و احساس خوب دارد.کوزی با فریده می رقصد و بعد از ییلدیز تقاضای رقص می کند.ییلدیز می گوید که بخاطر پدرش که آنجاست نمی تواند قبول کند.
پنبه و دکتر جهان با مادرش هادیه خانم  در آرایشگاه هستند.هادیه خیلی وسواس می کند.دکتر اعصابش خورد شده و می گوید که دیر شده است.هادیه به پنبه می گوید که او هم آرایش کند.پنبه می گوید که سادگی را بیشتر دوست دارد.هادیه به پنبه توصیه می کند که راجع به شوهر سابقش پیش دکتر جهان حرف نزند چون او مرد حسودی است و ناراحت می شود.
شب تولد ،‌کوزی با صفر و روحی نشسته است که صفر می بیند شعله هم آنجا می آید.کوزی جلو رفته و می پرسد که آنجا چکار دارد؟ فریده می گوید که او مادرش را دعوت کرده است.کوزی ناراحت می شود و به ییلدیز می گوید که از آنجا بروند تا مشکلی پیش نیاید.شعله می گوید که ییلدیز بلداست جایی که او را نمی خواهند،بماند.به ییلدیز برمی خورد و از لج اش گوید که او نمی رود. آنها بحث می کنند و ییلدیز می گوید که او عشق بیست ساله اش را از دست نمی دهد و شعله رقیب او نیست چون کوزی او را پاک کرده است و آنها بزودی نامزد شده و عروسی می کنند.
یاشار حرفهای آنها را می شنود و جلوتر آمده و می پرسد که آیا حرف او را زمین زده و با کوزی عروسی می کند؟ ییلدیز می گوید که او با کسی غیر از کوزی نمی تواند باشد.یاشار می گوید که او با همسر کوزی چانه می زند؟ و غرور پدرش را فدای عشقش می کند؟

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمالی 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا