خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۱۰ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۱۱۰ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۱۰ سریال ترکی ستاره شمالی

در خانه یاشار، حنیفه او را سرزنش می کند که اشتباه کرده و باید از دخترش حمایت می کرد و حد شعله را به او نشان می داد. یاشار زیر بار نمی رود و می گوید که او بخاطر یک مرد متاهل، او را کوچک کرده است. صفر آنجا می آید و سوییچ ماشین را روی میز می گذارد و می گوید که ییلدیز از خانه شان به خانه فاطمه رفت و پولها را هم پس می دهد و او را از پدری رد کرده است. قمر می گوید که حتما دلش خیلی شکسته است. صفر می گوید با این حساب او فقط دوتا بچه دارد و میراث را باید از اول تقسیم کند. صفر و کوزی سرمیراث بحث می کنند. یاشار می گوید که بزودی همه شان می فهمند که آقا یاشار کیست.

ییلدیز به لبنیاتی پیش روحی می رود.او ناراحت است و روحی می گوید که در هر خانواده ای این مسایل پیش می آید و یاشار هرچند وقت یکبار یک بچه اش را طرد می کند. ییلدیز می گوید که او اعتبار و آبرویش را برده است و همه چیزهایی که پدرش به او داده بود،‌ پس داده و می خواهد از صفر شروع کند و روی پاهای خودش بایستد. روحی می گوید که در لبنیاتی کار کند ولی او قبول نمی کند و از روحی مقداری پول قرض می خواهد. دخترها به خانه شعله می روند و او را بخاطر دیشب سرزنش می کنند. او می گوید که ییلدیز هم حرفهای نامناسبی زده است. دخترها می گویند که او شروع کننده بحث شده است.

مینه از شعله می پرسد که او هدفش از آمدن به آنجا دخترهایش هستند یا کوزی؟ او دخترهایش را هدفش می شمرد. آنها می پرسند که پس چکار به کوزی و ییلدیز دارد و چرا آنها را تحریک می کند؟ شعله قبول می کند که او هم اشتباه کرده است ولی آنها باید خطاهای ییلدیز را هم ببینند. فریده از او می خواهد که آنها را به دیدن این وضعیت مجبور نکند. شعله قول می دهد که از این به بعد در برابر مسایل سکوت کند. کوزی پیش ییلدیز می آید و می بیند او مشغول نان پختن است. ییلدیز می گوید که می خواهد روی پای خودش بایستد و به هیچکس نیاز ندارد. کوزی می گوید که تا حالا پدرش مانع ازدواج آنها بود و الان که او ییلدیز را ول کرده، دیگر مانعی بین آنها نیست.

او ادامه می دهد که بعد از ازدواج، برایش یک لبنیاتی خوب باز می کند و در یک خانه بزرگ با بچه هایشان زندگی قشنگی را درست می کنند. ییلدیز می گوید که او آنطور نمی خواهد و مایل است همه چیز را خودش بسازد و مستقل باشد. او می گوید که از این به بعد او ییلدیز هیچکس نیست و متعلق به خودش هست. کوزی می پرسد که باز چطور شده‌ که دیروز حلقه را قبول نکرده و امروز می گوید که مال کسی نیست. شاید از او سرد شده است و از او می خواهد هرچه در دلش هست بر زبان بیاورد. ییلدیز می گوید که از این به بعد هیچکس حتی کوزی در کارهایش دخالت نکنند. کوزی منظورش را متوجه نمی شود و گوشزد می کند که حرفی نزند که بعد پشیمان شود. کوزی تاکید می کند که او ییلدیز کوزی است. آنها بحث می کنند و هرکدام حرف خودشان را می زنند.

کوزی با تاسف می گوید که او با تمام روح و قلبش آنجا می آید و بعد ییلدیز این حرف را به او می زند؟ کوزی با دلگیری به خانه اش می رود و با ناراحتی به حرفهای ییلدیز فکر می کند. ناهیده پیش او می آید و علت بی حوصلگی اش را جویا می شود. کوزی می گوید که با تمام وجودش پیش ییلدیز رفته تا به او نشان بدهد که اگر پدرش نیست،‌ از او حمایت می کند و در کنارش است،‌ اما ییلدیز گفته است که او ییلدیز کوزی نیست. ناهیده می فهمد که او دلش شکسته است. به عقیده کوزی،‌ هربار که سختی ها و موانع را پشت سر می گذارند،‌ باز او یک مانع دیگر جلوی رویش می گذارد و او دیگر خیلی خسته است.

ناهیده می گوید که ییلدیز هر حرفی بر زبانش می آورد،‌ در قلبش آنطور نیست و به کوزی می گوید که همانجا بماند تا او با ییلدیز حرف بزند. کوزی توصیه می کند که به او فشار نیاورد. ناهیده موقع رفتن،‌در راه از کنار خانه شعله می گذرد و می بیند که شعله و دخترهایش با هم چایی می خورند. فریده او را می بیند و به او تعارف می کند. ناهیده با طعنه پاسخ می دهد که آرامش خانوادگی آنها را بهم نمی زند. ناهیده پیش ییلدیز می رود و می بیند مَشغول پختن نان است و تابلویی به اسم “رستوران ستاره دریایی” را زده است. ییلدیز می گوید که رستوران در هوای آزاد را باز کرده است.

ناهیده می گوید که زن قوی قابل قبول است اما بدون اذیت کردن کوزی هم می توانست این کار را بکند‌ و او در گوشه عزلت نشسته و افکار منفی پیدا می کند. او ییلدیز را سرزنش می کند که ناراحتی از پدرش را سرکوزی خالی کرده است. یبلدیز می گوید که بهتر است او هم کمی به زن و دخترهایش رسیدگی کند. ناهیده می پرسد که شاید او بخاطر شعله،‌ کوزی را از خودش دور می کند؟ . کوزی برای در اوردن لج ییلدیز یک کوفته پزی مقابل مغازه ییلدیز می زند و معتقد است با کل کل و رقابت دوباره بهم دیگر نزدیک می شوند.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمالی 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا