خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۱۱ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۱۱ سریال ترکی ستاره شمالی

تحمل ییلدیز تمام می شود و به آنها اعتراض می کند که مشتری های او را می دزدند.دخترها می گویند که پدرشان آنها را مجبور کرده است.کوزی و ییلدیز بحث می کنند و کوزی می گوید که او هم کوزی ییلدیز نیست و می خواهد زندگی خودش را داشته باشد و کسب درآمد می کند.ییلدیز به او اصرار می کند که از محل کسب او به جای دیگری برود.دخترها نگران هستند و می گویند که آخر این داستان بد تمام می شود.
در رستوران چتین و شرف و یاشار همدیگر را می بینند.چتین از اینکه آنها به اینکار علاقمند شده اند، ابراز خوشحالی می کند.

شرف و یاشار می گویند که برای خواندن کلمات نقشه به یک نفر که به زبان لاتین هم‌ مسلط باشد، نیاز دارند.چتین آنها را منع می کند و اخطار می دهد که فقط خودشان باید این موضوع را بدانند و راه حل پیدا کنند.
بعد از رفتن‌ چتین آنها فکر می کنند که اگر نتوانند نقشه را بخوانند،‌ نمی توانند وارد این کار شوند .شرف می گوید که باید کسی را پیدا کنند که تحصیلکرده و کم عقل باشد.یاشار دکتر جهان را پیشنهاد می کند. شب ییلدیز در خانه اش مَشغول درست کردن کوفته است.کوزی از پشت پنجره او را نگاه می کند.وقتی که ییلدیز به اتاق دیگر می رود،‌کوزی وارد خانه شده و سینی کوفته ها برداشته و رود.

ییلدیز برمی گردد و می بیند سینی کوفته ها نیست و می فهمد کار کوزی است.کوزی سینی کوفته را به خانه صفر می برد و می گوید برای ناهیده آورده است.صفر وقتی می فهمد آنها را از خانه ییلدیز برداشته،‌می گوید که نمی گذارد بچه اش لقمه حرام بخورد و می خواهد آن را به ییلدیز پس بدهد.صفر آن را به ییلدیز می دهد.کوزی و ییلدیز با هم بگومگو می کنند. ییلدیز از دست او کلافه می شود. یاشار و شرف موضوع نقشه و گنج را به دکتر جهان و پنبه می گویند.پنبه می گوید که برای خودشان دردسر درست نکنند و در سنی هستند که باید جدول حل کنند.
آنها دلخور شده و می گویند که ماجرا جویی را دوست دارند.دکتر که کنجکاو شده،‌به آنها می گوید که موضوع را تعریف کنند. شرف می گوید که یک دوست باستان شناس‌ آن را داده و نمی توانند او را معرفی کنند‌ چون یک راز است و ممکن است خطر داشته باشد.
پنبه فکر می کند آنها را سرکار گذاشته اند

.دکتر می گوید که او قبلا دنبال اینطور کارها و پیدا کردن عتیقه جات بوده است.شرف می پرسد که می تواند در خواندن نقشه کمک کند؟ دکتر نقش۱ کند.مشتری ها فرار می کنند.ییلدیز با خشم می گوید که او چه مرد زن بازی از کار درآمده است و برای او یک هیچ است.دخترها می گویند که حقش است.
کوزی دنبال ییلدیز می رود و قبول می کند که زیاده روی کرده و او حق دارد.ییلدیز می گوید که با اعصاب او بازی کرده و مسخره می کند.کوزی می گوید که در واقع،‌این ییلدیز است که او را مسخره می کند و وقتی که همه چیز خوب پیش می رود،او عقب می کشد.
او درک نمی کند که چرا حلقه را قبول نمی کند؟ و اینکه او متعلق به کسی نیست و نمی خواهد باعث نابودی سعادت خانوادگی آنها شود.منظورش از این کارها چیست؟

ییلدیز می گوید که مشکلات زیادی را تحمل کرده و غرور و اعتبارش از بین رفته است.کوزی این جواب را نمی پذیرد و فکر می کند که موضوع دیگری در کار است.کوزی می گوید که او یکروز جلوی شعله می ایستد و می گوید که از عشقش دست نمی کشد و روز دیگر می گوید که مانع سعادت خانواده آنها نمی شود.
او می گوید که دو احتمال وجود دارد.یا دیگر او را دوست ندارد و جسارت گفتن ندارد‌ و یا اینکه دروغ می گوید. ییلدیز گیر کرده است و می گوید که به او فشار نیاورد و بعدا صحبت می کنند.کوزی عصبی شده و می گوید باید الان جواب بدهد.
بیلدیز کلافه و درمانده است و مجبور می شود که حرف بزند. او از ناراحتی به زانو می افتد و با رنجیدگی می گوید که شعله دارد می میرد.زنی که بیست سال با او سرروی یک بالش گذاشته و مادر بچه هایش هست، بزودی می میرد.
کوزی با ناباوری نگاهش می کند.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمالی 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا