قسمت ۱۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا 

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا پنهانی پشت دیوار خانه شرمین می رود و گولتن را صدا می زند. سپس در مورد نامه ای که ب ای ایلماز نوشته بود پیگیری میکند. گولتن میگوید که نامه را ارسال کرده است و حتما تا چند روز آینده به دست ایلماز می رسد. زلیخا با درماندگی و انتظار به اتاقش برمیگردد‌ و لباسهای عدنان را بو می کشد و بغل میکند و میگوید که مطمئن است یک روز ایلماز هر دوی آنها را نجات میدهد. چتین در بازار از یک نفر می شنود که حسین در زندان حسابی به خودش می رسد و پول زیادی دارد و نگهبانان نیز هوای او را دارند و به او رسیدگی میکنند. چتین پیش تکین رفته و ماجرا را به او میگوید. تکین مطمئن می شود که حتما حسین از افراد دمیر بوده و به خواست دمیر اعتراف کرده و با وعده پول به زندان رفته است. ایلماز و مژگان به مناسبت نامزدی خود به آتلیه می روند و عکس میگیرند. شب در خانه، هولیا متوجه می شود که دمیر امسال نیز مثل هر سال رکورددار مالیات شده و تقدیر نامه گرفته است و امشب نیز به همین مناسبت در کلوپ شهر مراسم برگزار می شود. دمیر به هولیا میگوید که قصد ندارد شرکت کند، زیرا ایلماز نیز نفر دوم شده و در آنجا حضور دارد. زلیخا از پشت در حرفهای آنها را شنیده و وارد می شود و وقتی موضوع تقدیرنامه را می شنود، از دمیر میخواهد که به مراسم بروند.
دمیر نمی‌تواند مخالفت کند و آنها برای رفتن به مراسم حاضر می شوند. زلیخا از اینکه هولیا نیز برای مراسم می آید حرصش گرفته و به او طعنه می زند. هولیا نیز به او میفهماند که سالهاست که او در این مراسم حضور دارد و زلیخا نیز باید خودش را برای سالهای آینده و رفتن به این مراسمات عادت بدهد. در خانه تکین و ایلماز حاضر می شوند تا به کلوپ شهر بروند. غفور به طویله پیش سحر می رود. سحر با او سرد برخورد کرده و بابت اینکه غفور پیش ثانیه با او بد حرف زده بود از او گله میکند. غفور از اخلاق بد و جدی ثانیه به او میگوید و سپس یک جفت گوشواره طلا به سحر می دهد. آنها مشغول بگو و بخند هستند که ثانیه از بیرون صدای آنها را شنیده و با عصبانیت داخل می رود. غفور و سحر شوکه می شوند. ثانیه با سحر به خاطر دلبری و عشوه گری دعوا کرده و با غفور نیز دعوا میکند و از آنجا بیرون می رود . غفور نیز دنبال ثانیه می رود. همه در مراسم کلوپ شهر جمع می شوند و تقدیر نامه نفر اول را به دمیر می دهند. سپس از ایلماز نیز به خاطر دوم شدن تقدیر می شود و از او به خاطر اینکه با وجود بومی نبودن، خدمات زیادی برای چکوراوا کرده تشکر میکنند.

زلیخا از دیدن ایلماز و مژگان در کنار هم ناراحت می شود. کمی بعد هنگامی که مژگان می خواهد به سرویس بهداشتی برود، ایلماز او را همراهی میکند. زلیخا متوجه شده و پشت سر او دم در سرویس می رود. او با ایلماز صحبت و احوالپرسی میکند و میخواهد واکنش او را ببیند تا بفهمد که نامه به دستش رسیده یا نه. قبل از اینکه او چیزی بگوید، مژگان از سرویس بیرون می آید. زلیخا چیزی نمی‌گوید و مژگان و ایلماز سمت میز خود می روند. شب هنگام خواب ثانیه غفور را به اتاق راه نمی‌دهد و با او دعوا میکند. صبح در آشپزخانه، ثانیه عکس و خبر نامزدی ایلماز و مژگان را در روزنامه می بیند. همان لحظه زلیخا به آشپزخانه می آید و با دیدن عکس، متاثر شده و با ناراحتی بیرون می رود. او با عصبانیت سراغ گولتن می رود و با او بخاطر تحویل ندادن نامه دعوا میکند و مطمئن است که گولتن باز هم دروغ گفته و نامه را نداده است زیرا هنوز عاشق ایلماز است. گولتن با ناراحتی و گریه قسم میخورد که نامه را پست کرده است، اما زلیخا باور نمی‌کند. هولیا به آشپزخانه می رود و وقتی می فهمد که زلیخا روزنامه را دیده، ابتدا فکر میکند که او دوباره فرار کرده است. زلیخا داخل خانه آمده و به اتاقش می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا