خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت

قسمت ۱۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

اسرا و اینجی در میخانه هستند و هان و اسد هم پیش آنها می روند. اینجی از اومدن هان به آنجا تعجب میکند. هان که سر یه میز دیگه نشسته و از دور اینجی را زیر نظر دارد و بهش نگاه میکند. اسد شروع می کند به آهنگ خواندن و هان را از جایش بلند می کند. اسرا، اینجی را به سمت هان می برد. هان و اینجی در آغوش هم شروع می کنند به رقصیدن. اینجی یکدفعه به خودش میاد و با ناراحتی محل را ترک میکند و می رود. هان به اینجی می رود. اینجی با کلافگی بهش می گوید: «نباید انقدر هم برات سخت باشد فقط سه روز که همدیگر را میشناسیم.»

هان بهش می گوید: «مثلا من تو این سه روز نمیدونم که هر دفعه که خجالتی میشی با موهات بازی میکنی و میبری پشت گوشات. مثلا نمیدونم وقتی داری فیلم مورد علاقه ت رو میبینی تو شادترین لحظه هاشون چشمات پر از اشک میشه… فکر میکنیم نمیدونم گل مورد علاقه ت یاسمین هستش فقط حدس زدم واسه اینکه همیشه بوی گل یاسمین میدی…» اینجی با شنیدن حرف های هان تحت تاثیر قرار میگیرد و با چشمانی پر از اشک بهش خیره می شود. اینجی طاقت شنیدن حرفاشو نداره به خاطر همین می رود.
صفیه و بقیه دخترها منتظرن که هان بیاد و برایشان ماجرارو تعریف کند اما چند ساعتی میگذرد ولی خبری از هان نمی شود.
اینجی به خانه بر می گردد و با اویگار روبرو می شود. اویگار از دو سال رابطه اش با اینجی را برای ممدوح تعریف می کند تا رضایتش را برای ازدواج با اینجی جلب کند ولی ممدوح که دروغ های اینجی را فهمیده عصبانی می شود و بهش می گوید: « هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری سرافکندم کنی. » اینجی با عصبانیت و نفرت اویگار را از خانه بیرون می کند. هان وارد خانه می شود، صفیه بهش می گوید: «از اون دختر دورشو، اگه نزدیکش بشی منم مثل مامان حرص میخورم و دق میکنم و در آخر میمیرم. »

هان با کلافگی می گوید: «تو مشکلت اینجی نیست. مشکل تو واسه اینه که میترسی تنها بشی. من الان واسه خانواده ام اینجام. چه باور کنی چه نکنی برای اینکه دوستت دارم اینجام. » و به اتاقش می رود. هان از پنجره اتاقش اینجی را می بیند و پیشش می رود. اینجی که حوصله حرف زدن ندارد و اعصابش خرده از ساختمان بیرون می رود.
حکمت می آید و به صفیه که خانه را روی سرش گذاشته می گوید: «تو چرا اینجوری؟ واسه چی انقد اذیتش میکنی؟ دوست داری زندگیش مثل من و تو بشه؟ » صفیه می گوید: «تو مگه زندگیتو به خاطر ماها تلف کردی؟! تو اصلا هیچ وقت مارو دوست نداشتی. همیشه مانع کارات بودیم و تو دست و پات بودیم. همیشه باعث میشدیم خجالت بکشی. دلیل این رفتارهایی که الان من دارم و دوست نداری خود تویی. » حکمت با غصه و ناراحتی می گوید: «راست میگی حق با توئه دخترم. من کم کاری کردم. » اما صفیه بحث را تمام نمیکند و می گوید: «حالا که حق با منه چیزی عوض میشه؟ خودت میدونی که مقصری! همتون که پشت سر من میگین که خونه رو واستون جهنم کردم درست، اما من آتیش این جهنم را باد نمیزنم! کار باباتونه! » از آنجایی که حکمت قلبش ضعیفه از فشار زیادی که بهش وارد میشه یکدفعه حالش بد می شود و روی زمین می افتد. گلبن و نریمان با استرس و نگرانی سعی می کنند به آمبولانس یا هان زنگ بزنند، صفیه هم که ترسیده می گوید: «به آمبولانس نگین. خونه مو کثیف میکنن. فقط سریع یه کاری کنین. بابام از دست نره. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا