خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۱۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
صبح وقتی مورات و حیات به شرکت می رسند، با هم روبرو می شوند و هردو از هم رو برمیگردانند. کمی بعد دیدم با خوشحالی به شرکت می آید و مورات او را به اتاقش صدا می زند که باعث ناراحتی حیات می شود. دیدم قبل از رفتن به اتاق مورات، مقابل حیات می نشیند و می گوید: «دیروز متوجه رفتنت نشدم اخه همه شبو با مورات بودم! » بعد هم به اتاق می رود. مورات روزنامه را که خبر دوستی دوباره آنها در ان چاپ شده را مقابل دیدم می گیرد و می گوید: «این کار کی بوده تو میدونی؟ » دیدم خودش را به ناراحتی می زند و می گوید: «نه. من وقتی خبرارو دیدم اعصابم خرد شد. یادآوری گذشته برام خیلی ناراحت کننده س. » بعد هم از اتاق بیرون می رود و به کسی که قرار بود به اسم جنک برای حیات گل بیاورد زنگ می زند و او را به سمت اتاق مورات می فرستد. مورات وقتی می فهمد دسته گل برای حیات آمده خیلی عصانی می شود اما به هر حال دسته گل را روی میزش می گذارد تا آن را به حیات بدهد. امینه و فادیک به دنبال شوهر برای حیات، به بیمارستانی که آصلی در آن کار می کنند می روند تا یکی از پسرهای آشنا را که در آنجا کار می کند را بررسی بکنند.
آصلی فورا می گوید که آن پسر تازه از زنش طلاق گرفته و چهل پنجاه ساله است و بچه هم دارد. امینه از اینکه برای حیات نمی تواند فرد مناسبی را پیدا کند ناراحت می شود که همان موقع کرم برای سر زدن به آصلی به انجا می آید. آصلی دستپاچه می شود و کرم را پسر خاله ی ایپک معرفی می کند. امینه و فادیک با نگاه خریدار به کرم خیره می شوند و او را در خیال خودشان برای حیات در نظر می گیرند. حیات به اتاق مورات می رود و مورات با کنایه دسته گل را به او می دهد. حیات وقتی یادداشت داخل ان را باز می کند اسم جنک را می بیند اما جلوی مورات وانمود می کند که از دیدن دسته گل خوشحال شده و به محض خارج شدن از اتاق ان را داخل سطل زباله می اندازد. چائلا وقتی دسته گل را می بیند آن را برداشته و درون گلدانی روی میز می گذارد که مورات با دیدن آن خیلی عصبانی شده و سر چائلا فریاد می زند تا دسته گل را از آنجا بردارد. مورات با شرکتی جلسه دارد که حیات بی هوا در آن جمع می گوید که آن شرکت مناسب نیست و بعد از حرفش خجالت کشیده و آشپزخانه می رود و پشت سر مورات با چائلا صحبت می کند. مورات از حرف های او را از پشت سر می شنود و از او می خواهد تا حرف هایش را رک به خود مشتری ها بزند.
حیات هم با اینکه خجالت می کشد آن را در جلسه بیان می کند و مورات هم حرف او را تایید می کند. عظیمه سلطان به دیدم زنگ می زند. دیدم از آنجایی که او را نمیشناسد با بی ادبی جوابش را می دهد که عظیمه سلطان خودش را مادربزرگ مورات معرفی می کند. دیدم فورا خودش را جمع می کند و با مهربانی جوابش را می دهد. عظیمه سلطان هم او را به خانه شان دعوت می کند تا دیدم را بهتر بشناسد. تووال و دوروک به خانه مورات می روند تا روی پروژه ی جدید با همکاری هم کار بکنند. مورات از دوروک می خواهد تا به چائلا هم زنگ بزند تا خودش را برساند. اما دوروک به حیات زنگ می زند و از او می خواهد تا شب را هم انجا بماند. حیات با استرس به آصلی و ایپک می گوید که نمیداند چطور می تواند مادرش را راضی کند. ایپک فکری می کند و با کمک تووال امینه را راضی می کنند تا اجازه ی حیات را بدهد و او هم مقابل چرب زبانی های تووال کم می آورد و قبول می کند. عظیمه از دیدم می خواهد تا چای و شیرینی ای برایش آماده بکند. دیدم حتی نمی تواند چای را دم بکند و عظیمه از دیدن این همه بی استعدادی او تعجب می کند و در آخر وقتی او را بدرقه می کند تا برود به خودش می گوید: «خداروشکر مورات خودش عقل داشت و این دختره رو نخواست! »