خلاصه داستان قسمت ۱۵۸ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۸ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۱۵۸ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۱۵۸ سریال ترکی زن (کادین)

نیسان با دیدن زنی که دم در خانه شان است، اول کمی با تردید به او خیره میشود اما بعد با خوشحالی می پرسد: «شما خاله پریل هستین؟ » پریل در حالی که به سارپ خیره شده و راضی هم به نظر نمی رسد تایید می کند و بعد وارد خانه می شود. سارپ که از امدن او به همراه بچه هایشان عصبی شده، جلوی نیسان و دوروک چیزی نمی گوید. نیسان به خاطر لباس ها و اسباب بازی های زیبایی که پیرل برایشان فرستاده بود تشکر می کند و از دوروک هم می خواهد همین کار را بکند اما دوروک چیزی نمی گوید و به دوقلوها خیره می شود و بعد اسمشان را از پیرل می پرسد. پیرل می گوید: «بچه های منن. اسمشون هم علی و عمره. » دوروک و نیسان به هم خیره می شوند و به یاد می اورند که روزی بهار به آنها گفته بود که دو برادر به اسم علی و عمر دارند. هردو با غصه و کمی اخم به دوقلوها خیره می شوند. سارپ پیرل و مونیر را گوشه ای می برد وبا عصبانیت آنها را سرزنش می کند و می پرسد که چرا آمده اند؟ مونیر می گوید: «مجبور بودیم. نظیر جای پریل و بچه هارو فهمیده بود و جای دیگه ای برای رفتن نداشتیم. » پریل هم رو به سارپ می گوید: «علی و عمر هم بچه های تو هستن! من خواستم از بچه هام مواظبت کنم. فکر نکن اومدم تا خلوتت با بهارو بهم بزنم! » بعد هم می پرسد که بهار کجاست؟ سارپ می گوید برای کاری بیرون رفته و بعد لیلا، پرستار بچه ها را صدا می زند و از او می خواهد به انور زنگ بزند و بگوید که حال بهار خوب است و از مرگ ییلز هم به بهار چیزی نگویند! از طرفی، انور و عارف و شیرین در ماشین هستند و عارف پیشنهاد می دهد پیش پلیس بروند چون خبری از بهار نشده.

انور هم قبول می کند اما همان موقع لیلا زنگ می زند و هرچیزی که سارپ خواسته را می گوید. آنها خیالشان از بابت بهار راحت می شود و عارف انور و شیرین را به خانه می رساند. بعد هم خودش سراغ پدرش که در میخانه مست است می رود و یقه ی او را می چسبد و می پرسد چرا دیشب به دروغ او را از خانه بیرون کشیده؟! یوسف با بی حالی و در حالی که خیلی مست است می گوید: «بهم گفتن اگه این کارو نکنی پسرت عارف رو میکشیم! » عارف کمی به پدرش خیره می شود و بعد می رود. جیدا از خدیجه و ژاله می خواهد بروند و بعد خودش به تنهایی به آپارتمان برمی گردد و داخل خانه شده و فقط ییلز را به یاد می آورد. جیدا گریه اش می گیرد و بعد با وسواس زیاد شروع به تمیز کردن خانه و راهرو می کند. بهار وارد خانه می شود و با دیدن لیلا و علی و عمر همه چیز را متوجه می شود و نگاهی به نیسان و دوروک که گوشه ای کر کرده اند می اندازد و بعد سرزنش گر به سارپ خیره می شود که از پشت سر پیرل به او سلام می دهد. بهار به سمت او برمی گردد و مدتی بدون واکنشی به او خیره می ماند اما بعد دوباره چشمش به نیسان و دوروک که ترسیده اند می افتد و به گرمی پیرل را در آغوش می گیرد و روبوسی می کند و حتی با علی و عمر هم خوش رفتاری می کند. بعد هم چون طاقت ماندن در آنجا را ندارد، به بهانه پیدا کردن وسیله ای که جا گذاشته بیرون می رود و در حیاط خانه گریه می کند. سارپ به سمتش می رود و سعی می کند همه چیز را به او توضیح بدهد. بهار وانمود می کند چیزی نشده و می گوید: «تو باید از زن و بچه هات معذرت خواهی کنی نه من. من جای اونارو تنگ کردم! »  سارپ سعی می کند به او نزدیک بشود و آرامش کند اما بهار عصبی شده و سیلی محکمی به او می زند. سارپ مدتی به او خیره مانده و بعد محکم در آغوشش می گیرد. پیرل از پشت پنجره انها را می بییند و به محض اینکه بهار وارد خانه می شود با متلک می پرسد: «چیزی که گم کردیو پیدا کردی؟! » بهار هم خیره به او می گوید: «نه پیدا نشد! فقط خاطره ش بود که مونده بود! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا