خلاصه داستان قسمت ۱۶۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۲ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بیوفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر میباشد.

خلاصه داستان قسمت ۱۶۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)
هازار که بلاتکلیف شده تصمیم می گیرد که به پدر وبرادرش دروغ بگوید و به فکر ریان و بچه ی توی شکمش باشد بنابراین وقتی به خانه می رسد به همه می گوید که حکم طلاق جاری شد. نصوح می گوید:« حالا که ریان بیوه شده دیگر خوب نیست در کوه و دشت اسب سواری کند برای همین اسبش را فروختیم.» ریان که از کودکی با ماوی بزرگ شده و آن اسب هدیه ای از طرف هازار بود به تلخی گریه می کند. هازار که از دست پدرش دلخور است به او می گوید:« تو آدم مغروری هستی فقط حرف خودت را می زنی و حتی به جهان هم توجه نمی کنی.» نصوح جواب می دهد:« او فقط قصد دارد قدرت و مردانگی اش را به رخ بکشد. جهان هرگز حریف زن حیله گری مثل عزیزه نمی شود و همیشه به هم فکری من و تو نیاز دارد.» جهان صحبتهای پدرو برادرش را می شنود و به غرورش برمی خورد بنابراین با سلطان تماس می گیرد و به او هشدار می دهد که من اسرار تو را می دانم. سلطان که از حرفهای جهان حسابی ترسیده با او قرار دیدار می گذارد. اصلان هنوز نامه ی دلشاه را به دست میران نرسانده و محفوظ نگران است که او از روی احساست رفتار کند برای همین می پرسد چرا نامه را به میران داده و ریان را از این مصیبت نجات نمی دهد و درمورد نامه حتی با خانم محترم هم صحبت نمی کند؟ اصلان جواب می دهد:« من برای برقراری عدالت اینجا آمدم برای همین می خواهم یک قدم از بقیه جلوتر باشم.»
محفوظ یاد آوری می کند که زمانی که عزیزه قصد حمله به مزرعه ی نصوح را داشت و اصلان مجبور شد تا ریان را بدزدد و مانع کشت و کشتار شود اما وقتی ریان را به همراه یادداشتی به عمارت اصلن بی برگرداند نظرش عوض شد و از محفوظ خواست برای اینکه مانع له شدن بی گناه ها توسط عزیزه شوند در میدیات بمانند. اصلان که یاد آن روزها افتاده هدف محفوظ را از یادآوری این خاطرات می پرسد. محفوظ ادامه می دهد:« من می دانم که از همان موقع به ریان احساس پیدا کردی و حالا که آنها طلاق گرفته اند فکر می کنی که راهی برای تو باز شده تا به ریان برسی.» اصلان که نمی خواهد کسی از احساس قلبی او باخبر شود داد می زند:« اینها هیچ ربطی به ریان ندارد. من همین حالا نامه را به دست میران خواهم رساند.» و از خانه خارج می شود. نیمه های شب زنی سیاه پوش کنار بستر شکران می نشیند و صورت او را نوازش می کند. شکران از خواب بیدار شده و او را می بیند و بعد از رفتن زن به خودش می گوید:« نکند این زن سیاه پوش دلشاه من باشد؟» ریان و میران شب را به کلبه ی خودشان می روند و از آینده و بچه هایشان حرف می زنند. میران ریان را می بوسد و می گوید:« وصیت کرده ام که بعد از مرگم همه ی اموال من به تو برسد.» ریان گریه کنان می گوید:« بدون تو زندگی برای من بی معناست من از تو اموالی نمی خواهم.» اصلان که برای دادن نامه به میران به کلبه رفته از پشت پنجره حرفهای آنها را می شنود و به خوشبختی میران حسادت می کند و همانجا نامه را می سوزاند.
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان