خلاصه داستان قسمت ۳۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر را داخل یک انبار، دست و پایش را به صندلی بسته اند و روی سرش گونی کشیده اند. دمیر فریاد میزنه که اگه میردی و جرات داری خودشو نشان بدهد تا باهم تسویه حساب کنند. وقتی کیسه را از روی سرش میکشند، دمیر با دیدن فکرت جا می خورد. امید با نشانه ها و طعنه هایی که میزنه وقتی میبینه سودا هنوز متوجه نشده که او چه کسی است کلافه و عصبی می شود. سودا با حرص ازش میپرسد تو کی هستی؟ امید میخواد بگه که همان موقع مژگان در خانه امید را میزند. سودا خداحافظی میکنه و از خانه بیرون میرود که مژگان از دیدن سودا اونجا تعجب میکند. مژگان به امید میگه اومدم بهت سر بزنم سودا خانم واسه چی اومده بود اینجا؟ امید میگه هیچی همینجوری واسه سر زدن اومد به خاطر دلبل خاصی نبود. دمیر وقتی فکرت را میبیند با عصبانیت بهش میگه پس تویی که داری با ابروی من و خانواده ام بازی میکنی و این تهمت ها را به خانواده من میزنی. فکرت عصبانی می شود و با خشم بهش میگه ساکت شو و قشنگ به حرف هایی که میزنم گوش کن.

فکرت تعریف میکنه که عدنان مست بوده و تو حالت خودش نبوده میره پیش موسی و بهش میگه من با زنت رابطه داشتم، فکرت نمیتونه که پسر تو باشه. موسی وقتی میفهمه به خانه برمیگردد و زنش را حسابی کتک میزند و او را با بچه اش از خانه بیرون می اندازد. آنها چون جایی را نداشتند رفتند جلوی در خانه عدنان ولی عدنان هم راهشان نداده بود و بیرونشون کرد. فکرت بهش میگه من اونروز تو رو دیدم به عنوان پسر عدنان بامان تو عمارتش بودی من کفش هایی داغون و پاره داشتم ولی کفش های تو تمیز و نو بود‌. همه ی اینا تو ذهنم نقش بسته و مثل خنجری تو قلبمه که این همه سال دردشو احساس کردم. دمیر بهش میگه همچین چیزی امکان نداره نمیتونه حقیقت داشته باشه. شاید عدنان یامان آدم خوشگذرانی بوده و زن های زیادی تو زندگیش بوده ولی اصلا امکان نداره که به کسی تجاوز کرده باشه. فکرت دستهای دمیر را باز میکند که باهم درگیر می شوند که فکرت به دمیر یه اسلحه می دهد و بهش میگه اینجا یه نفرمون باید زنده بمونه و بهش میگه باید قبول کنی و اعتراف کنی که پدرت عدنان یامان مردی کثیف و بی شرف بوده، دمیر میگه من همچین چیزیو قبول نمیکنم هیچ وقت و اسلحه را غلاف میکند و میزاره تو کمرش و میره، فکرت به شدت از دست دمیر عصبانی می شود.

قسمت ۳۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر به سمت شرکت تکین می رود تا باهاش درباره این موضوع حرف بزند که چتین بهش میگه رفته آنکارا اینجا نیست. چتین وقتی وضع ظاهری دمیر را میبیند نگران می شود و حالش را میپرسد که دمیر میگه چیزی نیست یه تصادف جزئی کردم‌. زلیخا با گولتن برای سر زدن به مزارع می روند. گولتن از گذشته برای زلیخا می گوید و بهش میگه که یادتونه زمانی تو چکوروا عذاب میکشیدید؟ همش میخواستین از اینجا برین ولی الان کنار آقا دمیر خوشبختین من خیلی واستون خوشحالم. دمیر سریعا به خانه می رود و ساک لباسش را میبندد و به فادیک خبر میدهد که داره برای یه کار ضروری به استانبول میره، زلیخا که اومد بهش خبر بده. دمیر آدرس خانه زن حسین را از اتاق کارش برمیدارد و به سمت استانبول راهی می شود. شرمین به خانه دمیر می رود و به فادیک و راشید می گوید که حاضرشین باهم بریم آتلیه، ازش میپرسن چرا باید بریم آتلیه؟ شرمین میگه چندتا عکس بگیریم از نامزدیتون دیگه که بعدا به بچه هاتون بتونین نشون بدین. راشید و فادیک از این حرف شرمین خوشحال می شوند و قبول میکنن.

فکرت به طرف دفتر کارش می رود که لطفیه او را تو خیابان میبیند و فکرش درگیر می شود به خاطر همین تعقیبش میکند. فکرت به بمبی که از گاوصندوق برداشته چشم میدوزد. همان موقع یه نفر در ساختمان را میزند که فکرت با شنیدنش بمب را داخل سطل آشغال می اندازد. فکرت با باز کردن در لطفیه را میبیند که جا می خورد. فکرت میگه خاله جان اینجا چیکار میکنی؟ لطفیه بهش میگه تو بازار دیدمت ولی هرچی صدات کردم جواب ندادی منم اومدم دنبالت‌. فکرت تمام تلاششو میکنه که لطفیه به سمت سطل آشغال نره تا بمب را اونجا نبینه. لطفیه با فکرت حرف میزند و ازش خواهش می کند که دست از این کارهاش بردارد و او را نگران و ناراحت نکند. شب هنگام یکی از کارگران به عمارت می آید و به زلیخا می گوید که روی سر یکی از بچه های کارگران، کنده درخت افتاده. زلیخا با نگرانی و ترس خودشو به سرعت به کپرها می رساند. زلیخا وقتی وضعیت بچه را میبیند به همراه مادرش سریعا به سمت بیمارستان می روند.

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا