خلاصه داستان قسمت ۳۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی دمیر به خانه امید می رود، امید را با لباس خواب روی تخت می بیند که بی حال افتاده و قوطی قرص کنار اوست. دمیر با نگرانی میخواهد او را به بیمارستان ببرد و او را بغل میکند، اما امید اصرار دارد که خانه بماند، زیرا به عنوان پزشک ارشد آبروی او به خاطر خودکشی می رود. امید سعی دارد خودش را با دمیر نزدیک و صمیمی نشان بدهد. در این حین، فکرت پنهانی از بین در از آنها مدام عکس میگیرد. دمیر امید را به حمام می برد تا حالش بهتر بشود. سپس قصد رفتن دارد. امید از او خواهش میکند که به عنوان آخرین خواسته، شب را پیش او بماند. دمیر امید را بغل میکند و کمی پیش او میماند، اما سپس می رود.
در خانه زلیخا و سودا و شرمین با نگرانی بیدار مانده و منتظر خبری از دمیر هستند. کمی بعد دمیر به خانه می آید و به دروغ میگوید که یکی از انبارها آتش گرفته بود، اما کسی آسیبی ندیده و آتش را مهار کرده اند. خیال آنها راحت شده و زلیخا از اینکه دمیر همان لحظه رفتن این موضوع را نگفته بود و آنها را نگران گذاشته بود، از او گله میکند. شرمین شب را در خانه دمیر میماند.
روز بعد، لطفیه و تکین با هم بیرون می روند و از خاطرات و گذشته ها میگویند و بگو و بخند میکنند. سپس تکین لطفیه را به فضای باز برده و به او تیراندازی آموزش می دهد.
فکرت در تاریکخانه مشغول چاپ کردن عکسهای دمیر و امید است.
شب راشید به کپرها می رود و غفور را آنجا می بیند. او بلند به اهالی میگوید که دمیر دستور داده است که غفور را به آنجا راه ندهند و به او چیزی ندهند. غفور عصبی شده و میگوید که او کاری نکرده و راشید که او تهمت می زند و دروغ میگوید. غفور میخواهد داخل چادر خودش برود، اما میبیند که آنجا را تخریب کرده اند و عصبی می شود. کسی حتی به غفور غذا نیز نمیدهد.
فکرت و امید در خانه مست هستند. آنها هرکدام جداگانه از رویاهای آینده خود با مژگان و دمیر میگویند و در عین حال اهمیتی به حرفهای یکدیگر نمیدهند و هرکس در رویای خودش سیر می کند. فکرت به عکس العمل زلیخا موقع دیدن عکسهای دمیر اشاره میکند. او میگوید که شاید زلیخا بعد از دیدن عکسها دمیر را بکشد. امید با شنیدن این حرف نگران شده و میگوید که اگر دمیر بمیرد او نمیتواند زندگی کند.
غفور که جایی برای ماندن ندارد، پنهانی وارد مسجد می شود. او رو به قبله نشسته و با خدا درد و دل کرده و طلب مغفرت میکند. سپس گوشه مسجد نشسته و سجاده ها را روی خودش می کشد و میخوابد.
صبح روز بعد، شرمین به آتلیه رفته و عکسهای فادیک و راشید را تحویل میگیرد.سودا در گلخانه مشغول رسیدگی به گیاهان است. پستچی آمده و بسته ای را برای زلیخا به خانه می آورد. سودا بسته را تحویل میگیرد. او از روی کنجکاوی بسته را باز میکند و با دیدن عکسهای دمیر و امید شوکه و عصبانی می شود. او با عصبانیت به بیمارستان می رود و عکسها را روی میز امید می کوبد و با فریاد از او میپرسد که هدفش از این کارها چیست. امید با طعنه میگوید که شاید به او رفته است. سودا معنی حرف امید را نمی فهمد. امید از اینکه سودا متوجه موضوع نمی شود، کلافه شده و از داخل کشو یک عکس درآورده و به سودا می دهد. داخل عکس سودا به همراه نوزادی در بغل خود است. سودا با دیدن عکس شوکه می شود. امید به سودا میگوید که دختر اوست.
بیشتر بخوانید: