خلاصه داستان قسمت ۳۷۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۷۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۷۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۷۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

شرمین به خانه دمیر می رود. بعد از مدتی سودا به عمارت برمیگردد. شرمین میگه اومدم اینجا به خاطر بچه ها که مواظبشون باشم و درباره اتفاقی که افتاده از سودا میپرسد که سودا جواب رک و راستی نمیده. شرمین که میخواد دست سودا را رو کنه تا ثابت بشه رابطه نزدیکی به امید داره همش درباره امید ازش سوال میکند. شرمین به سودا میگه تو بیمارستان دیدمت واسه چی رفته بودی اونجا؟ پشت در اتاق عمل نشسته بودی؟ سودا میگه به خاطر دمیر رفتم اونجا نگران حال امید خانمم رفتم اونجا بپرسم وضعیت امید چجوریه میترسم دمیر تو زندان موندگار بشه. سودا که میبینه جو سنگینه به بهانه سر درد به اتاقش میره و برای امید دعا میکنه تا بهوش بیاد و حالش خوب بشه. از دمیر بازجویی میکنن که دمیر میگه من حتی دستمم به امید خانم نخورده چطور ممکنه آخه؟ ازش میخوان تا همه چیز را تعریف کند دمیر میگه علی رحمت تکین اومد گفت که امید خانم دوست دخنر فکرت بوده و منم وقتی اینو فهمیدم به شدت عصبی شدم رفتم به خونشون و باهاش دعوا کردم گفتم باید از چکوروا بره. دمیر بعد از بازجویی به بازداشتگاه منتقل می شود تا زمان دادگاه فرا برسد.

زلیخا تمام مدت پشت در اتاق دمیر ایستاده و منتظر اوست و هرجوری  که فکر میکند علت دستگیری را متوجه نمی شود. مژگان با فکرت به مرسین رسیدند و در یه هتل موندگار شدن. مژگان از فکرت میپرسد که تا کی باید اونجا باشن که فکرت میگه تا زمانیکه پاسپورت کرمعلی آماده شود. مژگان با خوشحالی از آینده با فکرت حرف میزند از اینکه بالاخره قراره طعم خوشبختیو بعد از مدتها بچشند. فردای ان روز فکرت میگه من یه سر برم بانک از حسابم پول بردارم بیام. مژگان بهش میگه لازم نیست من عمارت کوچیکمو فروختم پولش هست که فکرت قبول نمیکنه و میگه نمیخوام پول تو را خرج کنم سپس به بانک می رود. همان موقع مژگان روزنامه را میخواند که صفحه اقتصاد میبینه خبر امید و دمیر را چاپ کردن. مژگان با خوندن روزنامه شوکه میشه و به سرعت به طرف پذیرش هتل میره و میگه تماس بگیرن به بیمارستان. مژگان با بختیار حرف میزنه و بختیار بهش میگه که امید به زور زنده مونده ولی هم من هم تکین فکر میکنیم کار فکرت بوده و در اخر میگه اگه پیش فکرتی مراقب خودت باش مژگان. مژگان با شنیدن این حرفا شوکه میشه و قبل از اومدن فکرت وسایلشو جمع میکنه و به طرف چکوروا برمیگردد. فکرت تو بانک میفهمه که تکین حساب مشترکشونو خالی کرده و بسته.

فکرت عصبانی میشه و با خودش میگه پس این بلا را هم سر من اوردی و به طرف هتل برمیگرده. وقتی به هتل میاد میبینه که مژگان وسایلشو جمع کرده رفته و با دیدن روزنامه متوجه میشه که او همه چیز را فهمیده. در خانه تکین و لطفیه نشسته اند و باهم حرف میزنن. لطفیه گریه میکند و به تکین می‌گوید من هم تو کارهای فکرت مقصرم اون موقعی که خواهرم میخواست بره آلمان نباید میزاشتم نباید تنهاشون میگذاشتم. تکین سعی میکنه آرومش کنه و دلداریش میده و بهش میگه تو هیچ تقصیری نداری لطفیه خودتو اذیت نکن. وکیل دمیر پیش زلیخا می رود و اعتراف نامه دمیر را واسش میخونه و از زلیخا میپرسه که شما میدونستین فکرت و امید باهم رابطه داشتن؟ زلیخا ادعا میکنه که نه منم خبری نداشتم و الان تازه فهمیدم. وکیل میگه الان همه چیز بر علیه آقا دمیر هستش حتی خدمتکاری که اونجا بوده به عنوان شاهد اومده گفته که دمیر اونجا بوده و با صدای بلند با امید دعوا میکرده. زلیخا میپرسه خوب الان باید چیکار کنیم؟ هیچ راهی نیست؟ که وکیل بهش می گوید باید دعا کنین حال امید خوب بشه تا بیاد و شهادت بده که دمیر اونو هل نداده فقط در این صورت است که دمیر خان آزاد میشه. دادگاه دمیر شروع میشه و تکین و لطفیه و شرمین هم به اونجا میرن. وسط صحبت های قاضی و وکیل های دو طرف یه سرباز وارد دادگاه می شود و خبر به هوش اومدن امید را می دهد.

قاضی دادگاه را ۱ ساعت به عقب می اندازد تا در این زمان بازجو برای ثبت ادعای امید به بیمارستان برود تا حکم صادر شود. دادستان به بیمارستان و به اتاق امید می رود. او به امید می گوید هرچیزی که میدونین به ما بگین و درباره اون حادثه بهمون توضیح بدید و بگویید که چه کسی شمارو از پله ها هل داد پایین؟؟ فکرت به بختیار زنگ میزنه تا درباره وضعیت امید ازش سوال کند، بختیار با شنیدن صدای فکرت عصبی میشه و ازش میخواد برگرده به چکوروا و خودشو تحویل بده چون امید زنده ست و مجازاتش کمه. فکرت تلفنو قطع میکنه و از بختیار عصبی میشه که او را مقصر میداند. سودا پیش امید می رود و بهش میگه به دادستان توصیح دادی؟ امید میگه آره همه چیزو گفتم، سودا میپرسه که کار کی بوده؟ امید میگه دمیر هلم داد. سودا باور نمیکنه و میگه میدونم از دمیر ناراحتی درکت میکنم ولی این راهش نیست من دمیرو میشناسم او اینکارو نمیکنه. امید حرص میخوره و ناراحت میشه که سودا حرفشو باور نداره و بیرونش میکنه از اتاق. قاضی ادعاهای امید را میخواند و تو دادگاهم میگه که امید گفته دمیر هلش داده. همه با شنیدن این حرف شوکه می شوند و برای دمیر حکم بازداشت صادر می شود، زلیخا با بیتابی به دمیر قول می دهد که هرجور شده بیرونش می اورد و دمیر راهی زندان می شود.

تکین و لطفیه وقتی به خانه می روند مژگان را تو خانه میبینند و شوکه میشن. مژگان با شرمندگی و ناراحتی عذر خواهی میکنه و به دست بوسی تکین میره که او اجازه نمی دهد. مژگان ماجرارو تعریف میکنه و میگه تو هتل روزنامه را خوندم فهمیدم به احتمال زیاد کار فکرت بوده. زلیخا پیش عمو شادی می رود و با گفتن ماجرا ازش کمک میخواهد. تکین و لطفیه به مژگان میگویند که دمیر را به جرم اقدام به قتل امید دستگیر کردن و الان زندانه، مژگان بهشون میگه که بعد از رفتن دمیر از خانه امید من پیش امید بودم کار دمیر نیست و در اخر درباره رابطه ای که امید با فکرت داشته میگویند که مژگان جا میخوره. چتین پیش گولتن میره و گولتن دیگه طاقت نمی آورد و میگه امکان داره کار دمیرخان باشه چون اون شب صمیمیتی بینشان دیدم خواستم به زلیخا بگم که سودا نذاشت، چتین میگه فعلا این موضوع را به کسی نگو‌. فکرت به سراغ فردی به اسم حسام که تعمیرگاه ماشین دارد می رود و بهش خواسته اش را میگه، حسام میگه یخورده طول میکشه و شدنیه. فکرت که از مژگان ناراحته به هتل می رود تا وسایلشو جمع کنه و برود که افراد عمو شادی میریزن تو اتاقش و میبرنش… .

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا