خلاصه داستان قسمت ۳۷۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۷۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۷۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۷۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

شرمین تو خانه دمیر همش در حال ایراد گرفتن است که باعث میشه گولتن کلافه بشه. شرمین به سودا میگه این زنه چه آدمی بوده و نمیدونستیم، سودا میپرسه یعنی چی؟ شرمین میگه اومده خونه دمیر نشسته، رفت و کرده، نون و نمکمونو خورده بعد الان همه چیزو انداخته گردن دمیر من که نمیبخشمش ایشالله بدترین بلاها سر خودش بیاد، سودا نمیتونه تحمل کنه و میگه شرمین نفرین نکن اونم تازه عمل کرده هوشیار نبوده حالا یه چیزی گفته نفرینش نکن. شرمین ازش میپرسه تو چرا انقد از این زنه دفاع میکنی؟ و پاپیچش میشود تا از زیر زبان سودا حرف بکشد که سودا به بهانه سر درد میگه این بحثو تموم کن، شرمین میگه نه چرا تموم کنیم؟ مگه مهمتر از دمیر الان بحثی است؟

تو خیلی از این زنه دفاع میکنی یه رابطه نزدیکی بین تو پزشک ارشد هست، سودا عصبی میشه و باهاش دعوا میکنه و در آخر میگه با این بحث های مسخره ات هیچ کمکی به دمیر نمیکنی فقط وضعیتو خرابتر میکنی و میره تو اتاقش، گریه میکنه. گولتن میره پیش شرمین و باهاش دعوا میکنه که خجالت بکشین ما اینجا دلمون خونه شما دنبال چی هستین؟ شرمین بهش گوشزد میکنه که تو خیلی داری دور برمیداری حواست باشه با کی داری اینجوری حرف میزنی، گولتن بهش میگه هرکی ندونه فکر میکنه شما الان خیلی ناراحتین به خاطر دمیر خان انگار ما نمیدونیم از این وضعیت دمیر شما الان خوشحالین، شرمین بهش میگه تو چطور اینجوری با من حرف میزنی بعدا به حسابت میرسم که گولتن شرمین را از عمارت بیرون میکنه. شرمین از اونجا به ملاقات دمیر میره و بهش دلداری میده که میای بیرون غصه نخور، سراغ زلیخارو میگیره که شرمین میگه رفته استانبول دنبال وکیل واست.

لطفیه که از حرف های مژگان فهمیده بوده کدام هتل رفته بودن به اونجا میره که میبینه زلیخا با عمو شادی اونجاست. عمو شادی سعی میکنه تا زلیخارو راضی کنه پیش فکرت نیاد و وضع بدتر نشه که زلیخا نظرش عوض نمیشه و باهم پیش فکرت میرن، لطفیه که اینارو میشنوه انها را تعقیب میکند. زلیخا روبروی فکرت می ایستد و اسلحه میگیره طرفش و میگه باهم میریم کلانتری اونجا اعتراف میکنی که کار تو بوده تا دمیر آزاد بشه، فکرت زیربار این حرف نمیره و سعی میکنه دستشو باز کنه. لطفیه از دور آنها را میبینه و میترسه. فکرت دستشو باز میکنه و زلیخارو میگیره اسلحه را میگیره سمتش و پرتش میکنه و فرار میکند. لطفیه با ماشین دنبال فکرت میره تا کمکش کنه فرارکنه. لطفیه بهش میگه باید بری آلمان اینجا نمونی، یامان ها خطرناکن الان اسلحه گرفته بود سمتت اگه شلیک میکرد من باید چیکار میکردم؟

باید بری، استانبول هم نه میری آلمان و بهش میگه که دمیر الان زندانه امید به هوش اومد گفت که دمیر هلش داد. فکرت جا میخوره و میگه دمیر این کارو نکرد که، لطفیه میترسه از اینکه کار فکرت بوده و با ترس میپرسه پس کار کی بوده؟ فکرت میگه دمیر اونجا نبود من رفته بودم لباسامو وسایلمو جمع کنم که برم که امید جلومو گرفته بود نمیداشت برم بعد اصلا خودش افتاد از پله ها عقب عقب رفت، لطفیه خیالش راحت میشه و نفس عمیق میکشه. فکرت بهش میگه من اونقدری که فکر میکنی نامرد نیستم دمیر الان به ناحق اونجاست بریم چکوروا تا به پلیس بگم ماجرارو لطفیه لبخند میزنه و میرن سمت چکوروا. مژگان پیش علی رحمت میره و ازش طلب بخشش میکنه و علی رحمت میگه تو دختر منی مگه میشه دختر خودمو نبخشم و به نظیره میگه تا لطفیه را صدا کند باهم غذا بخورن که نظیره میگه لطفیه خانم رفتن، مژگان میگه از من هی سوال میکرد کجا بودین کجا رفتین نکنه رفته دنبال فکرت؟

علی رحمت همان موقع آدرسو از مژگان میگیره و به هتل میره که پذیرش هتل میگن اینجا نیستن و وسایلشونم نیومدن ببرن پول ۳شب را هم پرداخت نکردن، علی رحمت بدهی فکرت را میدهد و وسایلشو میگیره. تو عمارت دمیر همه بعد از خوردن غذا به اتاق هایشان میرن که یکدفعه یه ماشین پر از آدم که دزد بودن وارد خونه دمیر میشن و تمام خدمه را تو اصطبل زندانی میکند و بنزین میریزد و بهشون میگه اگه از اینجا پاتونو بیرون بزارین کل اینجارو میسوزونم. تمام جواهرات و گاوصندوق دمیر و طلاهارو میدزدن موقع رفتن یکیشون میمونه که سودا از پشت اسلحه را به سمتش میگیره ولی همان موقع عدنان به اونجا میاد و دزد عدنان را با خود میبره که سودا به پایش شلیک میکنه دزد اسلحه را به طرف آنها میگیره که به طرفشان شلیک کنه ولی زلیخا همان موقع از راه میرسد و با یه شلیک درد را میکشد. سودا خیلی ترسیده و به زلیخا میگه تو بچه داری من شلیک کردم من کشتمش نباید تو بگی این ۲تا بچه گناهی ندارن که بیوفتی زندان، زلیخا سودا رو آروم میکنه و میگه کسی نمیره زندان باشه؟ آروم باش هیچ کدوممون نمیره زندان…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا