خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

زلیخا دمیر را ترک کرد

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکورواه۳۱ذق

قسمت ۳۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا شبانه به، خانه ی چتین و گولتن میرود و چمدان هایش را پیش آنها میزارد و بهشون میگه صبح زود موقع رفتنم میام ازتون میگیرم چون نمیخوام کسی متوجه بشه چون به گوش دمیر میرسه و جلومو میگیره. گولتن گریه میکنه و با ناراحتی از زلیخا میخواد که منصرف بشه. چتین نیز میگه حق با گولتنه حالا یه اشتباهی کرده دمیرخان ببخششه زلیخا میگه نمیتونم، زلیخا بهشون میگه که بازهم همدیگرو میبینیم شما میاین من میام. بختیار قبل از رفتن به بیمارستان پیش فکرت میرود تا باهم صبحانه بخورن. بختیار حین خوردن صبحانه می گوید که مژگان استعفا داده داره میره استانبول، فکرت جا میخوره و به سرعت از آنجا بیرون می زند. دمیر طبق معمول بعد از صرف صبحانه به شرکت می رود. زلیخا به محض رفتنش به اتاقش می رود تا کیف و بلیط هارو برداره ولی همان موقع سودا وارد اتاق می شود و میگه زلیخا اینا چیه؟ داری چیکار میکنی؟ زلیخا با گریه میگه خواهرجون دمیر خیانت کرد بهم با امید با کسی که سر یه سفره باهم غذا میخوردیم.

سودا سعی میکنه زلیخارو آروم و از رفتنش جلوگیری کند که زلیخا نظرش تغییر نمی کند. موقع رفتن زلیخا بهش میگه که من میرم مرسین تا از هونجا به قبرس برم. فکرت یه حلقه برای مژگان گرفته تا ازش خواستگاری کند. مژگان حاضر شده و با تکین و لطفیه به فرودگاه می روند. اونجا مژگان نمی تونه از کرمعلی جدا بشه ولی بعد از چند دقیقه بالاخره دل میکند و وارد هواپیما میشود و میرود. فکرت به خانه می رود که نظیره بهش میگه همه رفتن فرودگاه برای مژگان خانم، فکرت شوکه میشه و میگه چی؟ فکرت به سرعت خودشو به‌ فرودگاه میرساند ولی دیر میرسه و هواپیما بلند میشود که فکرت افسوس می خورد‌. سودا با حالی آشفته و نگران خودشو به شرکت دمیر میرساند و بهش میگه که زلیخا رفت موضوع امید را فهمید و رفت مرسین تا از اونجا به قبرس بره. دمیر حسابی جا میخورد و سراسیمه می رود که تا دیر نشده جلوشو بگیره. زلیخا به مرز رسیده،  گولتن و چتین نیز به اونجا رفتند تا چمدان هایش را بهش بدهند.

زلیخا خداحافطی میکند و تو صف میرود تا با کشتی به قبرس برود. وقتی نوبت چک کردن پاسپورت های زلیخا و بچه هایش میرسد، همان موقع دمیر وارد بندر می شود. دمیر پیاده به سمت زلیخا میدود وقتی زلیخا مرز را رد می کند، صدای دمیر را میشنود ولی برنمیگردد و وارد لنج می شود و تو ماشین اشک میریزد. لطفیه و تکین با کرمعلی به خانه برمیگردن. فکرت با حالی گرفته به خانه برمیگردد و وقتی چشمش یه کرمعلی می افتد فکر میکنه مژگان نرفته هنوز استانبول و خوشحال میشه که لطفیه بهش میگه نه مژگان رفت تا کارهای خانه را انجام بده بعد بیاد کرمعلی با خودش ببره. فکرت خوشحال میشه و به تکین و لطفیه میگه که قصد داره ازش‌ خواستگاری کند و دیگه انتقام واسش معنی نداره میخواد زندگی جدیدیو با مژگان شروع کند. هنوز خیلی نگذشته که رادیو خبری فوری میدهد و میگه هواپیما آدانا به مقصد استانبول سقوط کرده و همگی مرده اند، سپس اسامی افراد سرشناس چکوروا را که تو هواپیما بودن میگه که همگی با شنیدن اسم مژگان حالشون بد میشه و به شدت گریه میکنن. تو خانه تکین همگی حالشون بده عزاداری میکنن.

فکرت که حالش داغونه روی زمین میشیند و گریه میکند و در آخر به بیرون از خانه می رود و از ته دل فریاد می کشد. خبر سقوط هواپیما تو کل چکوروا میپیچد و همه باخبر میشن. تو بیمارستان همه ی کادر درمان که شوکه شدن جمع شدن و برای مرگ مژگان گریه میکنند. ثانیه به عمارت یامان ها بر میگردد و وقتی میبینه که همه جمع شدن، میره پیششون که متوجه میشه مژگان خانم مردا. شرمین از این فرصت استفاده میکنه و به اتاق سودا میره تا شناسنامه اش را پیدا کند. با دیدن اسمش تو شناسنامه حدسش به یقین نزدیکتر میشه که او مادر امید است. در خانه، فکرت تمام کارهای دفن و کفن مژگان را هماهنگ میکند. لطفیه گریه و خودخوری میکند و همش میگه تقصیر منه که این بلا سر مژگان اومد، فکرت هم به حرف های مژگان فکر میکند که میگفت کینه و دشمنی را بزار کنار که دامن گیر خودمون نشه و عذاب وجدان میگیرد. تکین با آنها حرف میزند و دلداریشان می دهد و میگه با سرنوشت نمیشه جنگید. زلیخا به قبرس می رسد سپس به خانه یکی از آشناهایش می رود.

گولتن و چتین به عمارت رسیدن و با شنیدن خبر مرگ مژگان نازاحت می شوند. دمیر تا به عمارت میرسه سراغ چتین و گولتن میره و بهشون میگه زلیخا کجاست؟ گولتن میگه نمیدونم، دمیر با عصبانیت مثل ادم جواب بده تو اونجا بودی پس میدونی گولتن که از دست دمیر حسابی عصبیه میگه اصلا میدونی چیه حتی اگه بدونمم بهت نمیگم تو با این که ادعای عاشقی می کردی به زلیخا خیانت کردی، دمیر و گولتن باهم کمی بحث میکنن و در اخر دمیر به خاطر حاضر جوابیش گولتن را اخراج میکنه، گولتن هم میگه من خودم دیگه دوست ندارم تو  همچین عمارتی کار کنم و میره. دمیز ساکش را بسته که به دنبال زلیخا بره و اولین کاری که میکنه به عمو شادی تو استانبول زنگ میزنه و سراغ زلیخارو میگیره که عمو شادی احضار نادانی می کند و میگه من خبر ندارم ولی چند وقت پیش درباره لندن می پرسید شاید رفته اونجا.

بعد از قطع تماس دمیر، عمو شادی به زلیخا زنگ میزنه و خبر می دهد که دمیر دنبالش میگرده بهش گفتم احتمال داره لندنی میره اونجا دنبالت میگرده، زلیخا میگه خوبه بزار سرش گرم باشه اونجا بگرده دنبالم. عمو شادی بهش میگه که دمیر اصلا حال خوبی نداشت بهش یه فرصت بده که زلیخا میگه من تصمیممو گرفتم داداش. غفور و اوزوم تو خانه هستند که ثانیه وارد میشه و غفور را تو خانه میبینه و میگه تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون، غفور سعی میکنه ارومش کنه ولی ثانیه فقط میگه برو از خانه بیرون که غفور میگه نمیرم اینجا خونه منم هست میخوام پیش بچه ام باشم پیش تو باشم و باهم بحث میکنند که اوزوم کلافه میشه و با گریه از اتاق بیرون میره و ازشون میخواد که باهم خوب باشن و قهر نکنن، ثانیه به خاطر اوزوم غفور را میبخشد و همدیگر را در آغوش میگیرند…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا