خلاصه داستان قسمت ۳۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در عمارت غوغایی به پا شده و هرکسی به ‌یک طرف می دود و متوجه می شوند که اوزون تیر خورده و روی زمین افتاده‌ ثانیه و غفور به سرعت به طرف بیمارستان میرن. تمام افراد عمارت و کارگران حسابی‌ ترسیدن و از استرس نمیدونن که باید چیکار کنن. زلیخا به طرف بچه هایش میرود تا ببینه حالشون خوبه یا نه. زلیخا گریه میکنه و به فکرت میگه دمیر نیست. فکرت دلداریش میده و میگه آروم باش پیداش می کنیم. ثانیه و غفور اوزون را به بیمارستان رساندند و به خاطر اوضاع بدی که داره فورا به اتاق عمل می رود‌. ثانیه شوکه شده و وقتی به خودش میاد شروع میکنه به فریاد کشیدن و گریه کردن. شرمین به شرکت دمیر زنگ میزنه که بتول برمیداره ، شرمین همراه با گریه ماجرارو برای بتول تعریف میکنه و میگه به عمارت حمله کردن و اینجارو به رگبار بستند.

از طرفی دمیر هم از زندان فرار کرده، بتول شوکه میشه و از شرمین میخواد که از عمارت بیرون نیاد. امیت پیش دادستان میره و به دروغ میگه با مادرم در حال فرار کردن بودیم که دمیر تو جاده بهمون شلیک کرد و مادرمو کشت حتی نتونستم کنار مادرم بمونم چون در حال فرار بودم که به سمت منم شلیک میکرد.  دادستان میخواد ماشین بفرسته به عمارت تا دمیر را برگردونه که امیت میگه دمیر را تو عمارت نمی تونین پیدا کنین اونجا نیست. دادستان میگه چطور؟ امیت بهشون میگه که بعد از تیراندازی دیدم که دمیر از در پشتی عمارت فرار کرد حتی احتمال داره حمله به عمارت کار خودش باشه. دادستان با تعجب میگه یعنی خودش به عمارت خودش حمله کرده؟ امیت میگه آره خوب حتما میخواسته اینجوری بفهمونه کهرجونش دل خطر بوده فرار کرده تا راحت از کشور بتونه خارج بشه تا در یه فرصت مناسب زلیخا و بچه هاشم پیشش برن.

تو عمارت راشید به دستش تیر خورده و فادیک سریعا میبرتش به بیمارستان. خبر حمله به عمارت تو کل چکوروا پیچیده و همه درباره این موضوع حرف میزنن. تو همه جای عمارت استرس و اضطراب حاکم شده. زلیخا از فکرت میپرسه که این کارها کار کیه؟ همان موقع از ژاندارمری میان. زلیخا طلبکارانه و با طعنه بهشون میگه چه عجب بالاخره تشریف آوردید، خوش اومدید. کمیسر از زلیخا میپرسه زلیخا خانم دمیر خان کجاست؟ زلیخا میگه ببخشید؟ از من میپرسین؟ کمیسر بهش میگه ما حدس میزنیم که حمله کار خودتون بوده تا دمیر فرصت کافی واسه فرار داشته باشه، زلیخا عصبی میشه و میگه شوهر من نیست معلوم نیست مرده یا زنده ست بعد اومدین میگین کار خودتون بوده؟ فکرت عصبی میشه و میگه چند دقیقه پیش به رگبار بسته شده بودیم جونمون کف دستتمون بود بعد میگین کار دمیر بوده؟

کمیسر به فکرت میگه شما آخرین فردی بودین که با دمیر قبل از فرارش صحبت کردین، فکرت با تعجب میگه یعنی من فراریش دادم؟ مسخرست. بتول میاد و بعد از معرفی کردن خودش به کمیسر به زلیخا میگه الان باید برین اونجا و خودتون واسه دادستان تعریف کنین و البته شکایتم بکنین، منم پشت سرتون میام. بتول تو دادستانی منتظر زلیخا و فکرته. فکرت را به خاطر اینکه هیچ مدرکی ندارن آزاد میکنن ولی زلیخارو بیشتر نگه میدارن. زلیخا هرچی ماجرارو واسشون تعریف میکنه اونا باور نمیکنن. تو بیروت هاکان تو یه هتل اقامت داره . قدیر، کسی که سردسته مهاجم ها بوده را تو یه انبار کتک میزنه و بهش میگن قرار بود هیچ کسی هیچ صدمه ای نبینه الان به خاطر این کار تو یه بچه توی کماست و بهش میگه اگه اون بچه بمیره تو هم میمیری. هاکان به قدیر زنگ میزنه و قدیر بهش میگه که برادرت ارکان مرده.

فکرت تو عمارت به چتین میگه تمام این کارها زیر سر به نفر به اسم هاکان گوموش اوغلو هستش، چتین با شنیدن این اسم میگه با اونی که آقا تکین باهاش تصادف کرد نسبتی داره؟ فکرت تایید میکنه و میگه برادرشه. از کارگران دمیر به اسم سعدالله بهشون میگه همه تو چکورکا میگن این کار خود دمیر خان هستش و چند وقت دیگه زلیخا خانم با بچه ها میره پیشش گفتم بهتون بگم الکی دنبال مقصر نباشین. فکرت عصبی میشه و میگه تو چی میگی سعدالله؟ یعنی میگی دمیر خودش به عمارت حمله کرده که فرار کنه؟ مگه ما خودمون دمیر فراری ندادیم؟ چرا باید برمیگشت تو عمارت که گیر بیوفته از تو انتظار این حرفارو ندارم، سعدالله عذرخواهی میکنه و میگه بله حق با شماست. زلیخا بعد از دادستانی با بتول به بیمارستان میرن تا حال اوزون را ببینن چجوریه.

زلیخا ثانیه را دلداری میده و میگه غصه نخور چشاشو باز میکنه من دلم روشنه خوب میشه ثانیه بغلش گریه میکنه و غصه میخوره‌ ماجرای دشمنی گوموش اوغلو با دمیر را فکرت به بتول میگه. بتول میگه یه چیزهایی از شراکت یادم هست ولی آخه واسه خیلی سال پیشه یعنی تازه الان اومده انتقام بگیره؟ فکرت میگه شایدم منتظر بهترین فرصت بوده که الان اون زمان رسیده. راشید تو عمارت به فادیک و چتین و گولتن میگه همه تو چکوروا درباره این حرف میزنن که این کار خود دمیر بوده اینجوری میخواسته فرار کنه بعدشم زلیخا بچه هاشو برداره بره پیشش، گولتن عصبی میشه و میگه تو این اوضاع این حرفارو میزنی؟ خجالت نمیکشی؟ فادیک باهاش دعوا میکنه که ما همینجوری جونمون به لبمون رسیده تو دیگه این چیزارو نگو، راشید از خودش دفاع میکنه و میگه من نمیگم که اهالی چکوروا میگن، چتین بهش میگه اهالی چکوروا خیلی حرفا میزنن نباید هر چیزی که میگن را باور کنی که.

همان موقع زلیخا با فکرت به عمارت میرسن‌. فکرت درباره اوضاع عمارت از چتین میپرسه که چتین میگه همه نیروهارو سرجاشون گذاشتم، فکرت باهاش میره برای سرکشی. زلیخا بهراتاق بچه هاش میره که میبینه عزیز جون بالاسرشون نشسته. ازش میپرسه نخوابیدی شما عزیز جون؟ عزیز میگه نه بچه ها تنها بودن مادر و پدرشون بالاسرشون نیست من تنهاشون نمیزازم همینجا میمونم‌، زلیخا گریه اش میگیره و باهاش درد و دل میکنه و میگه عزیز جون دمیر نیست تنها شدیم فقط من و تو موندیم ، عزیز جون دلداریش میده و میگه نگران نباش دخترم پیداش میشه من میدونم غصه نخور و در آغوشش میگیرد و زلیخا گریه میکنه…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا