خلاصه داستان قسمت ۳۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

بتول با دیدن مهمت کارا میگه من فکر میکردم کسی که سهامو خریده هاکان بوده، زلیخا میگه نه اشتباه میکردیم و راهنماییشون میکنه به اتاق دمیر. زلیخا به مهمت کارا میگه راسیتش ما هرچی گشتیم دنبال شما و وکیلتون پیداتون نکردیم، مهمت میگه من بلافاصله بعد از خریدن زمین مجبور شدم برم به خارج از کشور به خاطر همین نشد که ملاقاتتون کنم حالا چیکار داشتین؟ زلیخا میگه آقا مهمت ما میخواستیم سهامو پس بگیریم چون نتیجه یه تصمیم اشتباه بود ولی موفق نشدیم پیداتون کنیم، الانم پیشنهاد خوبی میدم بهتون. مهمت میگه من واسه سرمایه گذاری به چکوروا اومدم و قصد ندارم سهامو برگردونم حتی کارخانه هم خریدم میخوام تو صنعت پنبه وارد بشم.

بتول میگه آخه شرکت ما یه شرکت خانوادگیه، مهمت میگه دیگه باید شرکت های خانوادگیو جمع کنیم برای این که بتونیم با رقیبامون خوب مقابله کنیم و شکستشون بدیم باید پشت هم باشیم. زلیخا یکبار دیگه پیشنهادشو میده که مهمت میگه شرمنده من قصد فروش ندارم گفتم که قصدم سرمایه گذاریه و میخوام تو همین چکوروا بمونم‌ و پیشرفت کنم، زلیخا میفهمد که به این راحتیا هم که شده نمیتونه سهام را از مهمت پس بگیره. ارجان به منشی دفتر دمیر میگه باید خیای حواسمون جمع باشه این بتول از یه طرف این مهمت کارا که تازه اومده. غافل بشیم این دو نفر شرکت را بالا کشیدن منشی نگران میشه و میگه خدا نکنه آقا دمیر میاد خودش همه چیز درست میشه ارجان بهش میگه اگه بتونه بیاد. بعد از جلسه بتول با عبدالقدیر یه قرار میزاره و تو یه فرصت از شرکت بیرون می زند و به طرف قرار می رود.

وقتی می رسد به عبدالقدیر میگه فعلا نمیتونم زمین هایی که میخوادو بهش بده چون زلیخا اومده شرکت و میخواد خودش رسیدگی کنه به کارها از طرفی مهمت کارها کسی که ۲۵٪ شرکت را خریده اومده شرکت. عبدالقدیر نقش بازی میکنه و میگه پس مهمت کارها اومد تو چکوروا سرمایه گذاری کنه. بتول جا میخوره و میگه میشناسینش؟ عبدالقدیر میگه آره بابا میشناسمش با هم رفیقیم اینجوری بهت بگم که من و مهمت مثل ناخن و گوشتیم. بتول میگه فعلا کاری نمیتونم بکنیم ارجان مدیر مالی شرکتم خیلی حواسش جمع هستش. عبدالقدیر میگه اونو من می تونم با روش های خودم کنار بزارم. ثانیه تو حیاط حقوق های هفتگی کارگرها را میدهد نه شرمین از راه میرسه و با طعنه و کنایه بهش میگه ماشالله چشم دمیرو دور دیدین دارین پول هارو بذل و بخشش میکنین؟ ثانیه میگه این چه حرفیه شرمین خانم طبق همیشه پولشونو میدم.

شرمین با ثانیه بد حرف میزنه و بهش میگه که تو شوهرت غفور منتظر یه فرصتین تا از این موقعیت سوء استفاده کنین. ثانیه عصبی میشه و میخواد به طرفش حماه کنه که لطفی از راه میرسه و جلوش میگیره و میگه ثانیه جان عزیزم تو که اخلاق شرمین را میدونی، حرف مزخرف زیاد میزنه  به دل تگیر. ثانیه ناراحت میشه و میگه آخه لطفیه خانم خودش منتظر فرصته تا پول به دست بیاره بعد فکر میکنه همه مثل خودشن. شرمین به داخل عمارت رفته و به راشد میگه ۲،۳ نفر آدم بیاره و شرمین میگه باید جای میز ناهار خوری با مبل های نشیمنگاه تغییر کنه جا به جا بشه. راشد و کارگرها مشغول جابه جایی هستن که لطفیه میاد و میگه چیکار میکنی شرمین جون؟ شرمین میگه تغییر دکوراسیون میدم. لطفیه میپرسه خود زلیخا خبر داره؟ شرمین میگه بله لطفیه خانم خودش خواست تغییر کنه، شرمین میگه باشه ولی باز هم خودشم باید باشه و به راشد و کارگرها میگه برن سر کارشون.

شرمین عصبی میشه و میگه چیکار میکنین لطفیه خانم؟ لطفیه میگه تو چیکار میکنی؟ شرمین بهش میگه من فقط میخوام کمکش کنم خودش گفت جابه جا میخواد بکنه لطفیه میگه با بهم زدن نظم خونه و کارهاش کمک میخوای بکنی؟ شرمین و لطفیه باهم دعواشون میشه و شرمین میگه شما خودتون اومدین اینجا لنگر انداختین فرصت پیدا کردین که فکرت را بچسبونین به زلیخا فکر کردین من چیزی نمیفهمم؟ یعنی هیچ خونه دیگه ای تو چکوروا نیست که برین اونجا ؟ لطفیه با شنیدن حرفاش انقد حالش بد میشه که میشینه رو مبل و نفسش بالا نمیاد. همان موقع بتول از راه میرسه و با شنیدن این حرفا حسابی عصبی میشه و به مادرش میگه مادر این حرفا چیه داری میزنی و به لطفیه میگه من از طرف مادرم ازتون معذرت خواهی میکنم تروخدا ببخشید قاطی کرده نمیدونه چی داره میگه و مادرشو از اونجا میبره. بتول با شرمین دعوا میکنه که تو داری چیکار میکنی؟

همه برنامه های منو داری خراب میکنی. شرمین میگه راستشو میگم دیگه کنگر خوردن لنگر انداختن بتول داد میزنه و میگه فکر کردی اصلا من چرا با لطفیه دارم خوب رفتار میکنم؟ چون میخوام زن فکرت بشم و تو با این کارات همه چیو خراب کردی، شرمین ناراحت میشه و میگه من نمیدونستم. بتول شیرینی درست میکنه و مادرشو مجبور میکنه که برن تو حیاط و از شرمین جلوی همه معذرت خواهی کنه و بگه که حواسم نبوده چیکار دارم میکنم و چی دارم میگم. شرمین اول قبول نمیکنه ولی بتول میگه باید این کارو بکنی و باهم به سر میز آنها میرن. زلیخا از ماجرا چیزی خبر نداره و هرچی میپرسه لطفیه میگه چیزی نیست دخترم. بتول و شرمین بهشون ملحق میشن و شرمین از لطفیه معذرت خواهی میکنه. بعد از چند دقیقه مهمت کارا به اونجا میره که زلیخا تعجب میکنه و میگه اتفاقی افتاده؟

مهمت میگه نه اومدم این وکالت امضاء را بهتون بدم من واسه کارم هر لحظه امکان داره برم خارج از کشور و نباشم گفتم این حق امضاء را بهتون بدم که کارهای شرکت عقب نمونه. بتول با شنیدن این موضوع چون به نفعش نیست حسابی عصبی میشه. عزیز جون با دیدن مهمت او را به خاطر می اورد و میگه من تو رو میشناسم بالاخره برگشتی؟ یادمه قشنگ آخرین شبی که اینجا بودی با دمیرم شام کباب تابه ای میخوردیم و مدام به خودش میگه اسمت چی بود؟ مهمت ترسیده از اینکه او همه چیزو رو کنه و نقشه هایش خراب بشه، زلیخا ازش معذرت خواهی میکنه و میگه ببخشید عزیز جون آلزایمر داره شمارو معلوم نیست با کی اشتباه گرفته. مهمت با شنیدن این حرف کمی خیالش راحت میشه و سریعا از اونجا میره….

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا