خلاصه داستان قسمت ۴۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور به عمارت برمیگرده و میره پیش ثانیه. ثانیه با دیدن عفور و شنیدن قربون صدقه هاش بهش میگه عفور برو پی کارت کلی کار دارم، غفور که برای معذرت خواهی اومده سعی میکنه ثانیه را نرم کنه که ثانیه بهش میگه چرا اومدی؟ چیشده؟ صبح یجور دیگه بودی؟ الان یجور دیگه! چه خبره غفور؟ رفته بودی دنبال یه کار دیگه که، غفور میگه ثانیه من عصبی بودم حالا یه چیزی گفتم رفته بودم دنبال کارهایی که گفتی الان اومدم یه چیزی بخورم دوباره برم که ثانیه میگه باشه علف هرزها یادت نره. مهمت و عبدالقدیر باهم تو رستوران نشستن و حرف میزنن. عبدالقدیر میگه با این کار درست کردنت واسه همه سر زبونا افتادی.

مهمت میگه دمیر طاقت نمیاره برمیگرده حالا یکی دو روز آینده نشه حتما تا دو هفته دیگه میاد. عبدالقدیر میگه بیاد بزار ببینه تمام زمین هاش، شرکتش و حتی قلب زلیخارو ازش گرفتی. مهمت بهش میگه زیاد نوشیدنی خوردی آره؟ عبدالقدیر میگه بریم خواستگاری زلیخا بله رو بگیریم ۴۰ شبانه روز بزنیم و برقصیم، مهمت بهش زل میزنه و میگه پاشو بریم دیگه. زلیخا با ثانیه دلمه میپیچه که ثانیه بهش میگه شما چرا آخه خودم درست میکنم، شما خانم اربابی. زلیخا میگه یادت رفته با هولیا مادرم می نشستیم دلمه درست می کردیم؟ ثانیه میگه وای یادش بخیر نور به قبرش بباره. زلیخا میگه جشن عقد همگانی امسالو چیکار کنیم؟ ثانیه میگه ده الان همه میرن محضر عقد میکنن پارسالم بیشترشون پیرزن پیرمرد بودن، زلیخا میگه پس ختنه سورون میگیریم ثانیه یه زلیخا میگه خدا حفظت کنه که یاد هولیا خانمو زنده نگه میداری و راهشو ادامه میدی.

ثانیه میگه پس من میرم ماشینو آماده کنم تا بریم آمار بگیریم اسامیو بنویسیم، زلیخا لبخند میزنه و میگه باشه.فکرت و چتین تو حیاط ایستادن. چتین میگه داداش چرا انقدر تو فکری؟ فکرت میگه اصلا از این مهمت کارا خوشم نمیاد یجوریه. تکین میاد و میگه ما بریم دیگه که ثانیه میاد و به زلیخا میگه ماشین آماده ست بریم؟ فکرت میگه کجا میری زلیخا این موقع شب؟ زلیخا ماجرای ختنه سورون را میگه که داریم به کپرها میریم اسامیو بنویسیم تکین تحسینش میکنه و میگه این عمارت همیشه یه خانم ارباب میخواد که به سنت ها رسیدگی کنه آفرین و میرن سمت خونه باغ‌ و به چتین میگه هرچی شد خبرمون کن.

بعد از رفتنشون، چتین میره آشپزخانه که با گولتن مینشیند چای میخورن و درد و دل میکنن. چتین میگه اعصابم خورد میشه خوبی های داداش فکرتو نمیبینن پشت سرش حرف میزنن.فکرت این همه به من خوبی میکنه مثل داداشش میدونه منو کارهای آقارو می‌کنه خدا خیرش بده دربه‌در دنبال داداش دمیر هم هست باز میگن چشش دنبال عمارت دمیره. گولتن ارومش میکنه و میگه هزار جور ادم وجود داره که همشون باهم فرق دارن نمیتونی طرز فکرشونو تغییر بدیم که خود داداش دمیر میاد همه چیزو درست میکنه. زلیخا و ثانیه به کپرها میرن. اونجا ثانیه اعلام میکنه که هرکس بچه اش میخواد ختنه بشه بیاد اسمشو بگه، کارگرها دعای خیر میکنن واسه زلیخا خانم و میگن ایشالله زودتر دمیرخان برگردن.

فکرت از خانه باغ زنگ میزنه به عمارت تا ببینه همه چیز روبه راه هست یا نه و از لطفیه میپرسه بعد از رفتنشان کسی نیومد اونجا؟ لطفیه میگه نه نگرانیت بی مورده برو بگیر بخواب. مهمت شبانه عمارت را زیر نظر دارد و برخوردهایش را بازلیخا به یاد می اورد و لبخندی میزند.فردای ان روز تکین با یکسری از دوستان و همکارانش تو کلوپ شهر دور یه میز نشستن و درباره مهمت کارا و کارهایی که تو این دوران کم انجام داده حرف میزنن و مشتاقن تا باهاش آشنا بشن‌. تکین میگه آره خدمات خیلی خوبی داره میکنه به چکوروا همان موقع مهمت وارد کلوپ میشه و آنها به طرف مهمت میرن سپس باهم اشنا میشن، تکین به محض اینکه خودشو معرفی میکنه مهمت عصبانیتش شعله ور میشه ولی برای عملی کردن نقشه هاش خودشو کنترل میکنه و باهاش اشنا میشه. آنها درباره کار ازش سوال میکنن که مهمت میگه با زلیخا خانم شریک شدم و میخوام بیام تو کار پنبه، تکین میگه منم تو کار پنبه ام. مهمت برای خودشیرینی میگه پس وارد این صنف نشم بهتره چون ابر قدرتی مثل شما رقیبمه.

تکین میخنده و میگه اختیار دارین زلیخا عروس منه ما مثل یه خانواده ایم پس از این به بعد زیاد همدیگرو میبینیم مهمت لبخندی میزنه و میگه باعث افتخاره. تکین مهمت را برای شام به کلوپ شهر دعوت میکند تا بیشتر باهم اشنا بشن و زمان کافی برای حرف زدن درباره کار و هدف داشته باشن. بتول و عبدالقدیر باهم تو یه رستوران قرار دارند. اونجا عبدالقدیر از زرنگی و زیبایی بتول تعریف میکنه که بتول تشکر میکنه. عبدالقدیر بهش میگه بیا یه کاری کنیم شما ماشین و کامیون زیاد دارین، بیارین پیش من تعمیرگاه، بتول میگه فکر خیلی خوبیه ولی ما با یه شرکت دیگه قرارداد داریم، عبدالقدیر میگه خوب داشته باشین، حق امضاء داری فسخ کن بتول میگه باشه واسه من مشکلی نیست ولی اون ارجان احمق حتما به زلیخا گزارش میده، عبدالقدیر میگه واقعا؟

بتول میگه مطمئنم، عبدالقدیر نگاه معناداری میکنه و میگه خوب گزارش بده. بتول به کارخانه میره و به فکرت میگه وقت داری باهم بریم یه قهوه بخوریم؟ فکرت قبول میکنه. فکرت سوار ماشین بتول میشه و با شوخی و تمسخر میگه چجوری جا میشی اینجا موهام خراب شد، بتول میخنده و میگه شاید شما زیادی قد بلندی و میخنده. فکرت بهش میگه گواهینامه‌ را کجا گرفتی؟ بتول میگه وای فکرت تورو خدا از این شوخی های مسخره نکن که گواهینامه از کجا پیدا کردی. فکرت میخنده و میگه نه من واقعا پرسیدم یعنی اینجا ترکیه گرفتی یا تو پاریس؟

بتول میگه تو پاریس گرفتم سال دوم دانشگاه بودم قشنگ یادمه که همان سال هم ماشین اجاره کردیم رفتیم مسافرت فکرت میگه اووو چه پزی هم میده و باهم میخندن. فکرت بهش میگه آخر سرعتت همینه؟ بتول پوزخندی میزنه و میگه خودت خواستی آقا فکرت و پا روی گاز میزاره و میگه حالا خوبه؟ فکرت میگه ای بد نیست خوبه و میخنده. بتول بهش میگه چقدر با تو خوش میگذره فکرت میگه واقعا؟ بتول تایید میکنه، فکرت با خودش میخنده…

 

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا