خلاصه داستان قسمت ۴۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

همه تو حیاط عمارت جمع شده بودن که همان موقع پستچی یه بسته برای زلیخا می آورد، فکرت بسته را میگیره و متوجه تمبر روش میشه که از سوریه ست. زلیخا وقتی بسته را باز میکنه میبینه انگشتر دمیره، زلیخا که ذوق کرده با خوشحالی داد میزنه که این انگشتر دمیره. فکرت میاد جعبه را میبینه و متوجه یه نامه می شود. زلیخا وقتی نامه را باز میکنه و میخونه میبینه نوشته *نگران‌ نباشید من به زودی برمیگردم* همگی خوشحال میشن و زلیخا خدارو شکر میکنه و اشک شوق می ریزه. همه سریعا به داخل عمارت میرن تا دست خط کسی که نامه را نوشته با نوشته های دمیر چک کنند. ولی به شرمین و بتول هیچی نمیگن. بتول و شرمین تو حیاط می مانند و حرص میخوردن که چرا بهشون محل ندادن. شرمین میخواد بره داخل و میگه چرا لطفیه باید اونجا باشه من نباشم؟ خوبه من یامان هستم نه اون که بتول جلوشو میگیره و میگه وقتی به تو نگفته کجا میخوای بری؟!

زلیخا یکی از نوشته های دمیر را میاره و آنها میبینن دست خط ها تقریبا یکیه فقط یکم‌ فرق داره که علی رحمت و لطفیه میگن شاید سریع نوشته برای همین بدخط شده اما زلیخا میگه هیچ فرقی نمیکنه دست خط دمیر ، نکنه تو خطر هستش؟ نکنه تو موقعیت بدیه؟ یا جایی گیر افتاده؟ فکرت میگه من تو سوریه یه دوستی دارم که قابل اعتماد میتونه کمکمون کنه بعد تصمیم میگیره با چتین به سوریه برود. موقع حرکت زلیخا آماده شده و به فکرت میگه منم باید بیام من نمیتونم تو خونه بمونم هیچ خبری ازش ندارم نمیدونم اوصاع چجوریه، من تو خونه نمیتونم بمونم باید بیام. که فکرت و لطفیه میگن تو باید تو عمارت باشی و به کارهای عمارت و شرکت رسیدگی کنی ،پیش بچه هات باشی. تکین هم میگه اصلا معلوم نیست چند روز میخوان بمونن تو چه موقعیتی قرار میگیرن، عقلانی نیست که تو باهاشون بری. مهمت کارا و عبدالغدیر باهم فکر میکنند که چیکار کنن تا بین اهالی چکوروا بیشتر محبوب بشن.

مهمت میگه باید یه کار بزرگی بکنیم که تو مطبوعات هم خبرش درز کنه و شهردار را هم دخالت بدیم. او ادامه میده کاری مثل جشن ختنه سورون. عبدالقدیر تشویقش میکنه و میگه این فکر خیلی خوبه یه جشن بزرگ ختنه برای پسربچه های خانواده های فقیر به هرکدامشان هم یه سکه میدیم مثل بمب همه جا میترکه. مهمت کارا میاد پیش زلیخا تا در مورد جشن ختنه سورون‌ بچه های فقیر صحبت کنه. مهمت بهش میگه من تصمیم به جشن ختنه سورون داشتم واسه واسه همین  رفتم پیش شهردار ولی او گفته که یامان ها هر سال این کار بزرگ را انجام میدن. منم اومدم اینجا تا بهتون اطلاع بدم که دوست دارم که امسال منم تو این کار خیر شریکتون باشم. زلیخا اول کمی که در نهایت زلیخا قبول میکنه که با شراکت هم این مراسم بزرگ را برگزار کنند. در همان موقع بود که مهمت کارا داشت کم کم خدافظی میکرد که بره، فکرت و تکین از راه می رسند عمارت.

فکرت وقتی مهمت کارا میبینه که دوباره به عمارت اومده خیلی عصبانی میشه و با کنایه و طعنه بهش میگه درست نیست واسه هرکاری بیاین اینجا کارهای شرکت باید تو همان شرکت انجام بشه و اگه خیلی مهمه باید زنگ بزنی نه این که واسه هر اتفاقی بیاین اینجا. زلیخا فکرت را آرام میکند و بهش میگه عیبی نداره آقا مهمت شریکمونه غریبه که نیست و از مهمت عذرخواهی میکنه که مهمت میگه من زنگ زدم اول ولی کسی تلفن برنداشت دیگه مجبور شدم بیام اینجا. تکین فکرت را از ا نجا میبره و تو راه بهش میگه که مسائل زلیخا با شریکش به تو هیچ ربطی نداره هروقت ازت کمک گرفت باید بهش کمک کنی وگرنه دیگه میشه دخالت. فکرت میگه ولی عمو جان من نگرانم ، حس خوبی ندارم به این مرده چرا باید چپ و راست به هر دلیلی تو هر زمانی  میاد عمارت، زلیخا و بچه ها دست من امانتن.
بتول خیلی نگرانه این موضوع است که دمیر هنوز زنده باشه. وقتی پیش عبدالغدیر می رود از نگرانیش به او میگه.

عبدالغدیر با کمال خونسردی میگه اتفاقی نیوفتاده که. اون هنوز اگه زنده باشه معلوم نیست که کی سر و کله اش پیدا میشه تازه مگه نگفتی بیاد میره زندان؟ بتول میگه ساده ای؟ اون دمیر یامانه بالاخره یه کاری میکنه یه راهی پیدا میکنه که تو زندان نمونه. عبدالقدیر میگه اون تا بخواد بفهمه چی به چیه ما بارمونو بستیم و رفتیم، نگران نباش. بعد قرارداد ۳۰۰۰۰ تومن تعمیر وسایل نقلیه رو به بتول میده با ۲۰۰۰۰ تومن زیر قیمت که بتواند اعتماد زلیخارو جلب کنه تا از جای دیگه ضربه بزنه . لطفیه و ثانیه کارهای اولیه برنامه ختنه سرون را انجام میدن .
زلیخا و مهمت کارا با هم قرار شام‌ میزارن تو کلوپ شهر و در مورد سهام و برنامه ختنه سورون صحبت میکردن.

تمام اهالی چکوروا که تو کلوپ حاضر بودن توجهشون به میز آنها جلب میشه فکرت به عمارت زنگ میزنه و با لطفیه حرف میزنه و پیگیر زلیخا میشه که لطفیه میگه نمیدونم کجا رفته. فکرت نگران میشه و میگه آخه خاله جان تو این موقعیت باید حواستون بهش باشه ازش بپرسین که کجا میره، لطفیه میگه ای بابا پسرم چه توقع هایی داری زلیخا بیاد به من بگه دارم میره فلان جا؟ زلیخا با مهمت کارا قرار داره، بتول هم به جمعشون اضافه میشه وبعد از برنامه ریزی که تمام میشه مهمت کارا میره و بعد در مورد حرف و حدیث مردم حرف میزدن چون همه توجها به میز اونا بود بعد بتول موضوع قرارداد با عبدالغدیر را به زلیخا میگه.

زلیخا میگه قیمت هاش خیلی خوبه عجیبه که جایی که ارجان قراداد بسته انقد بیشتر از نرخ این تعمیرگاهه. بتول سعی میکنه ارجان را پیش زلیخا خراب کنه که زلیخا میگه من به ارجان اعتماد کامل دارم بتول، حتما یه چیزی بوده یه دلیل قانع کننده ارجان و دمیر دارن که اینجا این قیمت بوده. بتول که میبینه نمیتونه ارجانو خراب کنه بیخیال میشه و برمیگرده سر قرارداد جدید تعمیرگاه که زلیخا میگه لاهاش قرارداد ببند قیمت خوبی میده تا دمیر خودش بیاد خودش تصمیم بگیره….

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا