خلاصه داستان قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

ثانیه به لطفیه خانم میگه خدا ازت راضی باشه داری به خانم ارباب کمک می کنی لطفیه می‌گه من که کاری نمی کنم عزیزم هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم و با ثانیه به طرف کپرها میرن تا لباس های ختنه سرون را بین بچه ها پخش کنند. وقتی می رسند اونجا شرمین رو میبینن که سرخود زودتر از اونا رفته اونجا و داره لباس هارو بین بچه ها پخش می کنه و براشون خط و نشون میکشه که باید همینجوری که این لباسها الان تمیزن شب هم همینجوری باید باشند آبروی یامان ها را نبرین. ثانیه عصبانی میشه و به طرفش میره و با عصبانیت بهش میگه شرمین خانوم شما اینجا چیکار میکنید؟ شرمین می‌گه اومدم به مراسم ختنه سرون کمک کنم و لباس ها رو پخش کنم. ثانیه با شرمین بحثش میشه و میگه کی به شما اجازه داده که بیای اینجا؟

شرمین بهش میگه یادت که نرفته من شرمین یامان هستم کسی که باید این حرف بزنه منم که تو این وسط کی هستی؟ ثانیه با عصبانیت بهش میگه شما هیچ مسئولیتی اینجا ندارین و سعی میکنه که اونو از کپرها خارج کنه. لطفیه به ثانیه میگه  بچه ها ترسیدن آرامش مردم را به هم زدیم ولش کن دوست داره پخش کنه بزار پخش کنه، بیا ما بریم. ثانیه قبول نمیکنه و وقتی میبینه شرمین بهش اعتنایی نمیکنه به کپرنشین ها می‌گه همه این کارها خانم ارباب تون انجام داده و برای این فرصت طلب ها هیچ دعایی نکنین شرمین بهش میگه خیلی داری زیاده روی می کنی، لطفیه ثانیه را با خودش از اونجا میبره. فکرت با چتین به رازقیه میرسند و به مغازه شهاب دوستش میرن.

شهاب ازش می پرسه قرار بود یه نفر را پیش من بفرستی چی شد؟ فکرت میگه واسه همین موضوع اومدم، دقیقه آخر یه اتفاقی افتاد که نتونستیم بیایم ولی مثل اینکه دمیر برادرم اینجا نیومده. چند وقت پیش برامون یه نامه از سوریه اومده که گفته من زنده ام به خاطر همین اومدیم اینجا دنبالش. شهاب میگه خیالت راحت من اکثر جاها آشنا دارم و میگم همه جارو بگردند.فسون به عمارت میاد و با شرمین درباره مراسم ختم سرون صحبت میکنه. شرمین درباره چگونگی برگزاری مراسم و چیدمان تخت ها برای فسون میگه. ثانیه با لطفیه به حیاط عمارت میان و وقتی ثانیه حرف های شرمین را می شنود عصبانی میشه و سوار ماشین می شود و از قصد دنده عقب میاد و به شرمین میزنه.

همان موقع زلیخا از راه میرسه و شرمین داد و فریاد میکنه که ثانیه از قصد با ماشین به من زده، ثانیه تظاهر میکنه که اتفاقی به شرمین زده و می‌گه به جای اینکه ترمز بزنم حواسم نبود گاز دادم و معذرت خواهی میکنه و خودشو پشیمان و ناراحت جلوه میده. ولی شرمین داد میزنه و میگه درد دارم نمیتونم تکون بخورم. بتول پیش عبدالقدیر میره و بهش میگه زلیخا خیلی به ارجان اعتماد داره چیکار کنم عبدالقدیر بهش میگه تو آینه نگاه کن خیلی زیبایی انقدر زیبایی و باهوش که هر مردی را شیفته خودت می کنی دیگه احتیاجی نیست بپرسی چیکار کنم بتول با کمی فکر میگه یعنی میگی به شام دعوتش کنم؟ عبدالقدیر میگه هرکاری که میتونی بکن که یه راهی پیدا کنی از چشم زلیخا بیوفته. شرمین را به بیمارستان می رسانند.

شرمین از افسون میخواد که به دخترش بتول خبر بده که مادرت زیر وانت رفته. شرمین هرچی به زلیخا و فسون میگه که ثانیه از قصد بهم زده باور نمیکنن و بهش میگن که اینجوری نیست. وقتی بتول میرسه شرمین او را بغل میکنه و بهش میگه خیلی ترسیدم ثانیه میخواد منو بکشه بتول با تعجب از زلیخا میپرسه که مامانم چی میگه؟ زلیخا بهش میگه اینجوری نیست من اونجا بودم دیدم که تصادف بود. زلیخا ازش میپرسه شرمین اینجا میمونی بیا ببریمت؟ چیکار میکنی؟ شرمین میگه میترسم ضربه مغزی چیزی شده باشم امشب بمونم بهتره خیالم راحته. فسون بهش میگه فقط پات شکسته چیزی نشده که. زلیخا میگه من میرم کارهای ترخیص را انجام بدم و با همدیگه به عمارت برمی گردند همگی با دیدن آنها به سمتشان میرن و بهش بلا به دور میگن ثانیه جلو میره و به شرمین میگه وای خدا ببین چیکار کردم تورو خدا ببخشید.

شرمین باور نمیکنه و میگه من میدونم که از قصد بهم زدی. ثانیه می‌گه من زورم به یک مورچه هم نمیرسه چه برسه به این کار. شرمین را به داخل خانه می برند همه از اخلاق شرمین کلافه شده اند و لطفیه به زلیخا میگه این شرمین چقدر بد ذات و یه دنده و لجبازه به خدا شوهرش از دستش فرار کرده و با زلیخا میزنن زیر خنده. بتول آخر وقت اداری اتاق ارجان میره و خیلی خودمانی روی میز کارش میشینه، ارجان معذب میشه و بهش نگاه نمیکنه، بتول بهش میگه بوی عطرم اذیتت میکنه؟ ارجان میگه استغفرالله نه اینطوری نیست. بتول بهش میگه همه رفتن فقط تویی اینجا همیشه انقدر کار میکنی؟ ارجان میگه نه همیشه ولی موقع هایی که کار دارم میمونم انجامش میدم بعد میرم. بتول بهش میگه نظرت چیه یه قهوه بخوریم؟

ارجان خیلی معذبه و بهش میگه ولی کسی نیست که بهمون قهوه بده بتول میگه اینجا نه‌ بریم یه جای قشنگ با بخوریم و باهم یکم حرف بزنیم درباره کار و قهوه بخوریم البته از کجا معلوم شاید درباره خودمونم حرف زدیم، ارجان حسابی جا خورده و میگه باشه بریم. انها به یه رستوران میرن و بتول از ارجان درباره خانواده اش میپرسه. ارجان هم همه چیزو درباره خودش و خانواده اش میگه. بتول به ارجان میگه نمیخواد بهم بگی بتول خانم بگو بتول ارجان میگه آخه نمیشه اینجوری که بتول میگه چرا نشه تو شرکت بگو بتول خانم ولی بیرون از شرکت بگو بتول ارجان قبول میکنه.

بتول ازش معذرت خواهی میکنه که به خاطر تازه وارد بودنم کارهای شرکت ریخته رو سرت ارجان میگه استغفرالله این چه حرفیه و به سلامتیه دوستیشون نوشیدنی میخورن. تو حیاط عمارت زلخیا از دلتنگیش به لطفیه میگه، لطفیه میگه ناراحت نباش عزیزم دمیر به زودی میاد گرفتاریا تموم میشه. شب مهمت به عکس های ارکان برادرش و خواهرش نگاه میکنه و به زلیخا فکر میکنه و لبخند میزنه. فردای ان روز همه تو حیاط عمارت در حال آماده سازی جشن ختنه سرون هستن. لطفیه به شرمین و بتول و فسون میزشونو نشان میده. بعد از رفتن لطفیه، شرمین غر میزنه که چرا این میز؟ من یامانم باید سر میز میزبان بشینم، بتول کلافه میشه و میگه بابام حق داشت ازت فرار کنه بره‌…

 

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا