خلاصه داستان قسمت ۴۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

روز مراسم ختنه سرون ثانیه، راشد را به دنبال غفور می فرستد تا پیشش برای کمک بره. راشد وقتی میره به خانه شان میبینه که غفور مشروب تو دستشه و به جای اینکه منصرفش کنه تا پیش ثانیه بره با همدیگه مست میکنن و اثر منفی روشون میزاره و حالشون گرفته میشه و میشینم گریه می کنند. گلتن به ثانیه خبر میده که داداش داری گریه میکنه، ثانیه میپرسه کجا؟ چیشده؟ گولتن میگه نمیدونم بیا ببین چیشده؟!  ثانیه میترسه و ازش میپرسه چی شده عزیزم؟ چرا گریه میکنی؟ غفور میگه تو همچین مجلسی دمیر خان نیست.

ثانیه از رفتار و بوی دهانش متوجه میشه که آن ها مست کردن. ثانیه آنها را دعوا می کند و سپس آنجا را ترک می کند. عزیز خانوم که فکر میکنه مهمت کارا علی پاشا ست حسابی به خودش میرسه و منتظرش می ماند، وقتی مهمت کارا، عبدالقدیر، بزرگان و افراد سرشناس چوکوروا به مراسم میان، ازشون استقبال میشه و راهنماییشان می کنند تا سر میز شان بنشیند. فکرت و چتین پیش شهاب میرن تا نتیجه گشتن را بپرسن. شهاب میگه همه جا را گشتن ولی اثری از دمیر نبوده ،دمیر توی سوریه نیست و از فکرت میخوادتا نامه‌ای که از سوریه به دستشان رسیده را ببینه. وقتی شهاب نامه را می بیند به آنها میگه این نامه جعلیست چون این تمبری که استفاده کرده مال الان نیست از یه آرشیو برداشته شده ماله چاپ های قبل هستش، بهتون دروغ گفتند بدجوری رکب خوردین.

فکرت و چتین با فهمیدن این موضوع حسابی عصبی میشن و تصمیم می گیرند به چوکوروا برگردن. لطفیه به بازار برای خرید میره که متوجه میشه توی کافه فسون با تعدادی از زن های چوکوروا نشستند و دارن پشت سر او و تکین و فکرت بدگویی میکنن که دارند نقشه می کشند توی موقعیت مناسب تمام اموال و دارایی های زلیخا را بالا بکشند. لطفیه حسابی حالش بد میشه و یک راست پیش تکین میره و موضوع را بهش میگه تکین به کسی که گفته بود برایش خانه پیدا کند زنگ میزنه تا ببینه چیزی پیدا شده یا نه. مهمت کارا به شرکت تکین میره تا درباره ی مدرن سازی کارخانه باهاش حرف بزنه. بعد از رفتنش تکین به یکی از کارکنانش که اهل اسپارتا هست میگه دیر اومدی الان یکی از همشهریات اینجا بود.

کارمند از تکین میپرسه اسمش چی بود؟ تکین میگه از خانواده کاراها، مهمت کارا. کارمند با تعجب بهش میگه مهمت کارا که خیلی وقته از اسپارتا رفته شاید بالای ۱۰، ۱۵ سال باشه رفته بیروت، عاشق شد و رفت الانم همونجا داره زندگی میکنه. تکین متوجه میشه که قضیه مشکوکه و به لطفیه زنگ میزنه و میگه کار فوری برام پیش اومده باید برم آنکارا دو سه روزه برمیگردم نگران نباش. تکین به طرف اسپارتا میره و از یکی از اهالی قدیمی اسپارتا درباره مهمت کارا میپرسه. او بهش میگه مهمت کارا بالای ۱۵ سال است که رفته بیروت اینجا نیست. تکین روزنامه را بهش نشون میده و عکسی که از او به همراه زلیخا تو مراسم ختم سرون چاپ کردن بهش نشون میده و ازش میپرسه مگه این مهمت کارا نیست؟

الان اومده چوکوروا و داره اونجا سرمایه گذاری می کنه. آن مرد بهش میگه اینکه مهمت کارا نیست، این هاکانه! تکین میگه هاکان؟ کدوم هاکان؟ بهش میگه هاکان کوموش اوغلو. چتین به شدت تعجب میکنه و جا میخوره و به سرعت به طرف تعمیرگاه عبدالقدیر راهی میشه و تو تمام مسیر به کارها و رفتارهای مهمت کارا فکر می کند و یاده فکرت میوفته که بهش میگفت این مرد خیلی عجیبه چرا باید هر روز با هر بهونه ای به عمارت بیاد؟ تکین ماشه اسلحه خود را میکشه و اسلحه را روی سر عبدالقدیر میزاره و میگه هاکان کجاست؟ عبدالقدیر میگه هاکان کیه؟ نمیفهمم چی داری میگی؟ تکین با عصبانیت بهش میگه که من همه چیزو میدونم چرا هاکان خودشو مهمت کارا جا زده؟ هدف شما چیه؟ میخواین چیکار کنین؟

عبدالقدیر اول همه اینها را انکار میکنه و بهش میگه من هاکان نمیشناسم ولی وقتی می بینه تکین خیلی جدیه میگه منم بازی داده مجبورم کرده که بهش کمک کنم چون بدهی های من را داده وگرنه من با دمیر هیچ مشکلی ندارم حتی نمی شناسمش ولی هاکان به خاطر شراکت شون میخواد زندگی دمیر را خراب کنه و به تکین التماس میکنه که منو از دستش نجات بده تکین تهدیدش میکنه امیدوارم راستشو گفته باشی وگرنه خونت گردن خودته. زلیخا پیش بچه هایش رفته و استرس داره لطفیه باهاش حرف میزنه و دلداریش میده و میگه نگران نباش انشالله اتفاق های خوبی میفته بچه ها با خبرهای خوب برمیگردد سپس به زلیخا میگه تکین رفته آنکارا برای دو سه روز ولی من شک دارم حس می کنم رفته پیش بچه ها.

زلیخا فردای آن روز به شرکت تکین میده و از اوستا درباره آنکارا رفتن تکین میپرسه. اوستا بهش میگه اگه رفته بود آنکارا به من چیزی میگفت شاید هم رفته من نبودم. فکرت و چتین به چوکوروا میاد و یکراست به ژاندارمری میرن و ماجرای نامه جعلی را به دادستان میگن و ازش میخواد که دمیر را پیدا کنند چون جونش در خطره ولی دادستان باور نمیکنه و او را متهم به همدستی و دروغگویی می کند و میگه این هم یه بازی جدیده؟ فکرت عصبانی میشه و به دادستان حمله می کند و دادستان به خاطر این کارش آنها را زندانی می کند.

تکین تو مسیر برگشت به عمارت یک نفر را میبینه که جلوی ماشینش را گرفته و ازش درخواست کمک می کند همان که تکین از ماشین پیاده میشه تو سه موقعیت یه سرنگ تو گردنش میزنن و باعث میشه سرش گیج بره و بی حال روی زمین بیفته. آنها تکین را تو ماشینش پشت فرمون میزارن و یه جوری صحنه سازی میکنند که انگار خودش سکته قلبی کرده. قاتل تکین عبدالقدیر را با بی سیم خبر میکنه و میگه کارش تمام شد. زلیخا به جلسه‌ای با مهمت کارا و بقیه دعوت شده به کلوپ شهر. بتول وقتی به عمارت میاد و از جلسه زلیخا مطلع میشه و پیش شرمین مادرش میره و گلگی می کنه که چرا به او خبر ندادند شرمین بهش میگه زلیخا را دست کم گرفتی.

بتول با عصبانیت پیش عبدالقدیر میره و ماجرا را بهش میگه عبدالقدیر با خونسردی میگه خوب؟ خانم ارباب چکوروا کیه؟ بتول میگه الان داری مجبورم میکنی اسم زلیخا را بیارم؟ عبدالقدیر میگه توقع داری زلیخا خانم ارباب چکوروا بیاد از برنامه هاش به تو بگه؟ تو باید زرنگ باشه بفهمی. غفور و راشد در حال برگشت به عمارت هستند که تو مسیر  ماشین تکین را میبینند. اول فکر میکنن که خوابیده ولی وقتی میبینند تکان نمیخوره و دستش سرد شده میفهمن که مرده و حسابی شوکه میشن….

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا