خلاصه داستان قسمت ۴۰۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۰۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۰۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۰۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور و راشد که حسابی شوکه شدن به سرعت به سمت عمارت میرن و تو حیاط عمارت بلند بلند ثانیه را صدا میزنن. لطفیه که حس بدی داره و فکر میکنه که اتفاق بدی افتاده آروم و قرار نداره و برای رهایی از فکر و خیال شروع به آشپزی میکنه و رازهای آشپزی را به بقیه میگه یک دفعه صدای غفور را میشنوند که پشت سر هم ثانیه رو صدا میزنه. ثانیه به حیاط میره و بهش میگه چی شده غفور؟ چرا عمارت را رو سرت گذاشتی؟ غفور تا چشمش به لطفیه میوفته زبونش بند میاد و چشماش پر از اشک میشه. لطفیه از غفور میپرسه چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ نکنه واسه بچه ها اتفاقی افتاده؟

که راشد از اونور داد میزنه و میگه لطفیه خانم علی رحمت تکین مرد. همگی با شنیدن این خبر به شدت شوکه میشن. لطفیه نفس تنگی میگیره و حالش بد میشه و میگه می خوام برم پیش علی رحمت که ثانیه و فادیک و گلتن جلوشو میگیرن و آرامش میکنن. لطفیه روی پله جلوی عمارت میشینه و گریه می کند. ثانیه و فادیک و گلتن لطفیه را دلداری میدن. زلیخا سرمیز جلسه نشسته که بهش اطلاع میدهند پشت تلفن کسی کارش داره. زلیخاه با برداشتن تلفن میبینه ثانیه‌ست که زلیخا  ازش می پرسه چی شده؟ برای بچه ها اتفاقی افتاده؟ ثانیه میگه نه آقا علی رحمت تکین را از دست دادیم. زلیخا شوکه میشه و میگه چی؟ یعنی چی؟ که ثانیه ماجرا را برایش تعریف می کنه. زلیخا حالش بد میشه و سر میز جلسه میره و بعد از عذرخواهی آنجا را ترک می کنه.

مهمت که حال پریشان زلیخا را میبینه به دنبالش میره و ازش میپرسه چی شده؟ زلیخا گریه میکنه و بهش میگه آقا علی رحمت تکین فوت کرده. مهمت بهش تسلیت میگه و زلیخا را همراهی میکنه تا تنها نباشه. لطفیه به همراه ثانیه و غفور به سردخانه میره برای تشخیص هویت که با دیدن بدن بی جان تکین حالش بد میشه روی پای خودش نمی تواند بایستد و با چشمانی گریان بهش میگه بالاخره به عشقت رسیدی علی رحمت دوست عزیز من. لطفیه از اتاق بیرون میاد و با حالی داغون روی صندلی میشینه. همان موقع زلیخا با مهمت کارا به اونجا میرن لطفیه با دیدن زلیخا دوباره راه اشکش باز میشه و در آغوش او هق هق میکنه. زلیخا با مهمت کارا به ژاندارمری میرن‌ زلیخا پیش دادستان میره.

داستان با دیدنش بهش میگه میدونم در جریان نامه و تمبر جعلی هستم زلیخا جا میخوره و میگه منظورتون چیه؟ تمبر و نامه جعلی چیه؟ دادستان بهش میگه مگه نیومده بودین همین رو بگین؟ زلیخا جا میخوره و با تعجب از دادستان میپرسه از شوهرم دمیر خبری شده؟ دادستان میگه امروز فکرت با چتین اومدن اینجا درباره جعلی بودن یه نامه و تمبر صحبت کردن من فکر کردم به خاطر این موضوع اومدین زلیخا میگه اومدن اینجا؟ خوب نتیجه چی شد؟ دادستان به صورتش اشاره میکنه و میگه نتیجه رو داری میبینی به خاطر این کارش بازداشتشون کردیم. زلیخا بهم میریزه میگه یعنی دمیر سوریه هم نیست؟ پس کجاست ؟ زلیخا از دادستان میخواد اجازه بده تا فکرت را ببینه ولی دادستان اجازه نمیده.

مهمت میگه آقاعلی رحمت تکین از دنیا رفتند اجازه بدین فکرت آزاد بشه عمویش را خاک کند. دادستان شوکه میشه و میگه آقا تکین مرد بزرگی بود به احترام ایشون آزاد شون میکنیم. زلیخا پیش فکرت میره فکرت با دیدن زلیخا جا میخوره و وقتی چشمش به مهمت کارا میوفته عصبی میشه. همان موقع مامور میاد و میگه آزادی. مهمت به فکرت میگه بلا به دور، فکرت با طعنه بهش میگه میدونم خیلی دوست داری به کارهای زلیخا رسیدگی کنی ولی من احتیاجی به کسی ندارم و زلیخا از مهمت عذرخواهی میکنه. فکرت با سرعت از ژاندارمری میخواد بیرون بره، زلیخا وقتی میبینه به حرفش گوش نمیده بهش میگه فکرت عموت مرد.

فکرت از شدت شوکه شدن سر جایش می ایستد و با چشمانی اشکی به زلیخا نگاه میکنه. بتول برای ارجان نقشه کشیده با چشمان گریان به خانه او میره. ارجان وقتی میبینه بتول حالش خوب نیست تعارف میکنه تا بیاد داخل و ازش می خواد ماجرا را برایش تعریف کند. بتول بهش میگه خارج یه دستگاهی هست به اسم پیغام گیر که وقتی دکمه رو میزنی میتونی برای هرکی بخوای پیام صوتی بفرستی میخواستم برای شرکت هم بگیرم و یکی از شرکتش سفارش دادم و بابتش هزار لیر هم پرداخت کردم ولی مثل اینکه اونا کلاهبردار بودند حالا من این همه پول را چه جوری به شرکت پس بدم؟ ارجان بهش میگه یه راهی پیدا میکنیم بتول بهش میگه البته یه راهی هست.‏ ارجان میگه چی؟ به خاطر تو هرکاری می کنم.

همان موقع به خانه او زنگ می زنن و خبر فوت تکین را بهش میدن آنها تعجب میکنن همگی جلوی در بیمارستان حاضر میشن فکرت پیش لطفیه میره و لطفیه با دیدنش به آغوشش می کشد و گریه می کند. بعد از چند لحظه بتول از راه میرسه و فکرت را بغل میکند و دلداری می‌دهد فکرت به داخل سردخانه میره و با دیدن تکین خون گریه میکند و دستش را می بوسد و باهاش درد و دل می کند. فردای آن روز زلیخا به حیاط عمارت میره و به لطفیه میگه خواهر لطفیه تو اصلا نخوابیدی؟ من دیشب اتاق بچه ها خوابم برد ای کاش بیدارم میکردی، لطفیه میگه خدا بهمون صبرشو میده ایشالله. لطفیه گریه اش میگیره و میگه خیلی عجیبه زلیخا تازگیا رفته بودیم دکتر آزمایش داد.

دکتر گفت خیلی خوب از قلبت محافظت کردی همه چی خیلی خوبه پس چیشد یهو؟ چیشد که قلب رفیق عزیزم دوام نیاورد؟! زلیخا میگه من یه چیزیو بهتون نگفتم خواهر لطفیه، آقا تکین آنکارا نرفته بوده. لطفیه جا میخوره و میگه اگه اونجا نرفته بود پس کجا بوده؟ پس سوریه هم نرفته چون اگه اونجا بود زودتر از بچه ها برنمی گشت.

لطفیه با بغض میگه وای خدا کجا رفته که قلبش دوام نیاورده؟ و گریه میکنه، زلیخا تو فکر فرو میره. آنها به این موضوع شک میکنن و این احتمال را میدن که تکین به صورت طبیعی نمرده. چتین و فکرت به سردخانه میرن تا جنازه را تحویل بگیرن. قبل از تحویل، چتین با تکین درد و دل میکنه و میگه برام زندگی درست کردی جای پدر نداشتم بودی و گریه میکنه و ازش حلالیت میطلبه. بعد از چتین فکرت میره پیشش و میگه چرا تنهام گذاشتی و رفتی عمو جان و گریه میکنه…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا