خلاصه داستان قسمت ۴۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور و راشد سر میز شام نشستند و درباره زمین‌هایی که خریدن صحبت می کنند. راشد از غفور میپرسه با زمین هایی که خریدی میخوای چیکار کنی؟ باز هم زمین میخری؟ غفور میگه نه بابا دیگه خسته شدم از بس زمین خریدمو روی زمین کار کردم می خوام یه مغازه بزرگ جیگرکی بزنم. راشد می‌گه ولی من می خوام ساخت و ساز کنم به نظر من ساخت و ساز بهتره فکر کن تو زمین ها ساختمان های بزرگ بسازیم اینجوری از تعداد واحدهایی که برایمان هست اجاره جمع می کنیم و ملک مون بیشتر میشه غفور از فکر راشد خوشش میاد و بهش میگه این هم فکر خیلی خوبیه. ثانیه و لطفیه در آشپزخانه نشسته اند و با هم صحبت می کنند. ثانیه از لطفیه می پرسد چرا انقدر تو خودتی؟ به چی فکر می کنی؟ لطفیه می گه به بچه‌ها و از طرفی به علی رحمت. خیلی فکرم درگیره که علی رحمت کجا رفته بوده وقتی نه تو چوکوروا بوده نه آنکارا ذهنم واقعا به هم ریخته‌ست.

زلیخا در عمارت در حال عوض کردن لباسهای عدنان هستش و به خاطر اینکه لباس هایش برایش کوچک شده قربون صدقش میره. بتول پیش زلیخا میره و بهش میگه چه خبر؟ زلیخا ماجرای زنی که برای اخاذی به شرکت آمده بود را بهش میگه بتول بهش میگه به نظر من غریبه هارو ول کن بچسب‌ به آشناهایی که سعی دارن ازت پول بالا بکشند. زلیخا از بتول میپرسه منظورت چیه؟ بتول ماجرای فاکتور های تقلبی را به زلیخا نشون میده و تمام و کمال همه اون نقش‌هایی را که کشیده براش تعریف میکنه و وقتی زلیخا میپرسه پس این پولی که از شرکت رفته و به جاش جنسی وارد نشده به جیب کی رفته؟ بتول بهش میگه ارجان. فیش بانکی ارجان را بهش نشون میده و میگه تو همون تاریخ ۲۰ هزار لیر وارد حساب ارجان شده. زلیخا چیزی را که میبینه و میشنوه را نمیتونه باور کنه، به خاطر همین مدام به بتول میگه بزار فردا همه چیز را بررسی کنم بعدش آن را متهم کنیم، بتول بهش میگه میدونم برات باورش سخته ولی من همه چیز را بررسی کردم همه چیز روشنه زلیخا.

زلیخا با لطفیه تو سال نشستن که فکرت زنگ میزنه و ازخاله لطفیه حال و احوال خودش و کرمعلی را می پرسد بعد از قطع تماس لطفیه به زلیخا میگه دخترم میدونم که گفتم چند روز دیگه هم پیشت میمونم ولی اینجوری نمیشه زندگی کلاً به هم ریخته فکرت اونجا من اینجا بچه از یه طرف خورد و خوراک فکرت به هم ریخته باید هرچه سریعتر از اینجا برم. زلیخا قبول میکنه و گریه می کنه لطفیه ازش میپرسه چرا گریه می کنی؟ ماجرا چیه؟ زلیخا با گریه بهش میگه نگرانی و غم و غصه من واسه هیچ کسی مهم نیست از طرفی تنهام و دمیر نیست نگرانشم نمیدونم حالش چطوره؟ ولی همه قصد دارن که ازم پول بالا بکشند. لطفیه ازش میپرسه منظورت کیه؟ زلیخا ماجرای ارجان را برایش توضیح میده و بهش میگه بتول متوجه شد و آمد با من هم در میان گذاشت. مهمت به اسپارتا میره تا به خواهرش سر بزنه و ماجرای رابطه اش با دمیر را از او سوال کنه. لطفیه وقتی میبینه زلیخا خیلی ناراحته به خاطر اتفاق هایی که افتاده داره گریه میکنه پیشش میره و بهش میگه غصه نخور دختر قشنگم همه چیز درست میشه اصلا من دیگه نمیرم بخوای منو بیرونمم کنی از اینجا جایی نمیرم.

زلیخا با شنیدن این حرف خوشحال میشه. مهمت به خواهرش هولیا می‌گه دیگه وقتش رسیده که همه چیز را برام تعریف کنی بدون هیچ ترسی و پنهان کاری مهمت بهش میگه من یه دوست داشتم به اسم دمیر یامان یادته؟ هلیا با سر تایید میکنه. مهمت ازش می پرسه تو با او رابطه داشتی؟ هلیا با شنیدن این چیزا به گریه می‌افتد. مهمت ازش می پرسه چه جوری از همدیگه خبر میگرفتین؟ از حال هم دیگه باخبر می شدین؟ هولیا به کمدی اشاره میکنه، او وقتی کمد رو باز میکنه و با کمی گشتن نامه هایی را که دمیر برایش نوشته بود را پیدا میکنه و خواهرش را که در حال گریه کردن بود آرام میکنه و بهش میگه بهت قول میدم تقاص کارش را بده. فردای آن روز بتول پیش فردی به اسم کمال میره و بهش میگه من از طرف ارجان میام من باز هم از این فاکتور می خوام اون مقدار پول کم شده بود کمال ازش میپرسه چقدر دیگه میخوای؟

بتول میگه نمیدونم بزار از خودش بپرسم و زلیخا رو صدا میزنه وقتی زلیخا وارد اتاق میشه کمال جا میخوره و می‌گه من مقصر نیستم ارجان منو مجبور به این کار کرد و تهدیدم کرد و به زلیخا میگه اگه یک بار دیگه تکرار شد منو بکشین. زلیخا باهاش دعوا میکنه و بهش میگه معلومه که دیگه نباید تکرار بشه فاکتور جعلی دادی اگه یک بار دیگه تکرار بشه تو زندان میوفتی من حواسم بهت هست و میره. تو عمارت لطفیه در حال تا کردن لباس های کرمعلیه و درباره علی رحمت با ثانیه درد و دل میکنه. ثانیه میگه مادربزرگم همیشه میگفت برای کسی که از دنیا رفته اگه میخوای کاری کنی و دلتنگ شدی برایش کار خیر کن مثلاً وسایلش را به نیازمندان بدین لطفیه میگه آره فکر خیلی خوبیه و تصمیم میگیرند با هم دیگه یه خونه تکین برن تا وسایلش را از اینجا جمع کند تا به مستحقان بدن.

تو شرکت زلیخا ارجان را صدا میزنه تا به اتاقش برود زلیخا تمام مدارک روی میز میزاره و به ارجان میگه تو امین خانواده ما بودی ما بهت اعتماد داشتیم چرا همچین کاری کردی؟ ارجان که روحش هم از این ماجرا خبر نداره میگه من پولی دریافت نکردم من هیچ کاری نکردم. امضاء کردم چون بتول خانم ازم خواست. زلیخا پوزخند میزنه و میگه الان بتول را هم وارد ماجرا کردی برای تبرئه خودت، ارجان اونجا میفهمه که تمام این کارها فیلم بوده و جزو نقش های بتول بوده. زلیخا ارجان را اخراج میکنه که موقع بیرون رفتن از اتاق با بتول روبرو میشه و با عصبانیت به بتول میگه اینا همه زیر سر توعه میدونم چیکارت کنم. بتول سه قسمتی از زمین دمیر را به عبدالقدیر میفروشه و پولش را تحویل میگیره.

مهمت پیش عبدالقدیر میره و میگه دیگه بهشون رحم نمیکنم فقط انتقام لطفیه تمام وسایل ها و لباس های علی رحمت را جمع میکند تا به نیازمندان بدهد ولی به ثانیه میگه لباس هایی را که آخرین بار تنش کرده بود را نمیدم میخوام نگهشون دارم به عنوان یادگاری. ثانیه از توی جیب کتش یه فیش میبینه که متوجه میشن علی رحمت تکین به اسپارتا رفته بوده و آن ها تو فکر فرو میرن که اونجا چیکار داشته. آن زن دوباره وارد عمارت میشه تا زلیخا رو ببینه این بار با یه نامه میاد و نامه را به زلیخا میده میگه بیا اینو بگیر بخون تا بفهمی شوهرت دمیر خان چه آدمی بوده زلیخا با خواندن نام به روزهای اول ازدواجش با دمیر فکر میکنه…

بیشتر بخوانید

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا