خلاصه داستان قسمت ۴۱۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۱۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا وقتی ماجرارو میفهمه ناراحت میشه و هولیا میخواد از اونجا بره که زلیخا جلویش را میگیرد و جلوی پای هولیا که در حال گریه کردنه مینشیند و ازش معذرت خواهی میکنه و از خانه خارج می شود. زلیخا با مهمت درد و دل میکنه و میگه این کارو شوهرم کرده، پدر بچه هام. با این چیزهایی که فهمیدم ازش واقعا خجالت میکشم و شرمم میاد از اینکه شوهرم دمیر یامانه. زلیخا درباره ی اخلاق ییلماز و عشقی که بینشان بود حرف میزنه. مهمت هرلحظه به حسی که به زلیخا داره مطمئن تر میشه. فکرت تو کارخانه به شدت به خاطر رفتن زلیخا با مهمت به ازمیر عصبانیه و این عصبانیتش رو رفتارش تاثیر میزاره. همان موقع یه گونی پنبه به زمین می افتد و فکرت سر کارگر داد میزنه و میگه درست کار کنین حواستون باشه چتین که میبینه فکرت داره الکی کشش میده میاد پادرمیونی میکنه و سعی میکنه فکرت را آرام کند و بهش میگه میدونم فکرت اعصابت الان خورده سعی کن اروم باشی.
فکرت با عصبانیت بهش میگه مگه چجوریم؟ من همیشه همینم این اخلاقه منه اگه باهاش مشکل داری راه باز و جاده دراز برو. چتین که از این رفتار فکرت حسابی جا میخوره استعفا می دهد و از اونجا میره. مهمت جلوی زلیخا وانمود میکنه که یه کار واجبی داشته میخواسته انجام بده و به زلبخا میگه برم کارمو انجام بدم بیام تا برگردیم و زلیخا قبول میکنه. مهمت پیش خواهرش هولیا میره که میبینه به عکس تو دستش نگاه و گریه می کند. مهمت عکسو میگیره و با فندک آتیشش میزند. فکرت و بقیه تو حیاط عمارت جمع شدن و منتظر زلیخا هستند. فکرت که مثل هیزم تو آتیشه همش میگه چرا پس نمیاد؟ چرا نمیرسه؟ لطفیه میگه وسط راه بودن زنگ زد گفت شب میرسم چرا انقدر نگرانی؟ تنها که نیست مهمت هم باهاشه. فکرت میگه چون با اون مهمت هست من نگرانم شما چجوری به اون مردی که نمیشناسین اعتماد دارین؟
لطفیه ازش میخواد تا به خانه باغ بره و میگه هروقت اومد خودم بهت زنگ میزنم میگم ولی فکرت میگه نه من باید خودم ببینمش خیالم راحت بشه همان موقع ماشینشون وارد عمارت میشه. فکرت بلافاصله به مهمت میگه تو کی هستی؟ چه نیتی داری؟ چرا هپش دور و بر زلیخایی؟ لطفیه جلوشو میگیره تا به طرفش نره و سعی میکنه ارومش کنه که چیزی نگه. زلیخل که از این رفتار فکرت عاجز شده فقط نگاهش میکند. مهمت میگه تو مشکلت با من چیه؟ فکرت از زلیخا میپرسه که چرا با این رفتی؟ این کیه؟ زلیخا که کلافه شده بهش میگه به تو چه؟ تو کی؟ تو به چه حقی از من حساب پس میگیری؟ فکرت میگه برادر کوچیکه دمیر. زلیخا میگه کدوم دمیر؟ برادر کدوم دمیر؟ بیا این نامه هارو بخون تا بفهمی برادرت دمیز چجور آدمیه! ببین تا بفهمی چجوری زندگی یه دختر جوانو خراب کرده. فکرت با خواندن نامه شوکه میشه. زلیخا از مهمت تشکر میکنه که کنارش بوده و کمکش کرده و به داخل عمارت میره. فکرت با ناراحتی از عمارت می رود.
زلیخا و صحنیه وقتی تنها میشن صحنیه سعی میکنه تا آرومس کنه که زلیخا در اخر میگه نمیتونم دیگه ازش جدا میشم نمیتونم با همچین مردی زندگی کنم دیگه نمیخوام پدر بچه هام همچین آدمی باشه صحنیه ازش میخواد تا کمی بیشتر فکر کنه درباره این موضوع اما زلیخا میگه تصمیممو گرفتم همین فردا دادخواست طلاق میدم. مهمت پیش عبدالقدیر میره و بهش میگه نظرم عوض شده کشتی حمل بارهای شرکت یامان ها نباید غرق بشه. عبدالقدیر میگه همه چیز خوب داره پیش میره کسی چیزی نمیفهمه مهمت بهش میگه کاری که میگمو انجاگ بده من با دمیر مشکل دارم و مردانه با خودش تسویه حساب میکنم نه با زلیخا. زلیخا یه زن فوق العاده خوبیه و حقش نیست اونو وارد این بازیا کنیم و برای اخرین بار میگه نباید اون کشتی منفجر بشه و میره. بعد از رفتنش عبدالقدیر به عثمان زنگ میزنه و میگه مهمت کارا شریکم زنگ میزنه بهت و ازت میخواد با کاپیتان کشتی رویال حرف بزنه نباید بزاری حرف بزنن یه بهونه ای میاری و وصلش نمیکنی.
فکرت تو بازار بتول را میبینه. بتول درباره صحت نامه ها ازش میپرسه فکرت میگه نمیدونم فکر نکنم ولی خیلی واسش نامه نوشته بود. بتول میگه دور و بر داداش دمیرم خیلی دختر بود شاید اون دختر نمیخواست ادامه بده با این ترفند خواسته نگهش داره فکرت میگه احتمال داره باید اینو به بتول بگیم. انها به پارک میرن و درباره خودشون حرف میزنن فکرت میپرسه تو فکر کردی واسه من ارزش نداری؟ بتول میگه نمیدونم داری؟ فکزت میگه معلومه که تو واسم ارزشمندی میدونم حس کردی ازت دور شدم ولی به خاطر مشغله ذهنیمه از طرفی عمو تکینم از طرف دیگه داداش دمیرم و بعد از کمی حرف زدن همدیگر را می بوسند که دوست های شرمین و فسون آنها را میبینند. مهمت به مرسین میره تا جلوی منفجر شدن کشتی را بگیرد ولی به خاطر واسطه شدن عبدالقدیر نمی تواند با کاپیتان دسترسی پیدا کند. همان شب کشتی منفجر و غرق می شود.
فردای ان شب زلیخا موقع صبحانه خوردن است که از رادیو میشنوه که کشتی رویال غرق شده، زلیخا با ناراحتی به طرف شرکت حرکت میکند. گلتن سعی میکنه چتین را از خواب بیدار کنه و میگه کارت دیر میشه خواب میمونیا! چتین میگه نمیرم شرکت گلتن تعجب میکنه و دلیلشو میپرسه که چتین میگه استعفا دادم. گلتن شوکه میشه و بیدارش میکنه تا کامل واسش توصیح بده چتین ماجرارو واسش تعریف میکنه و یه چیزهایی درباره ی حس فکرت به زلیخا را به گلتن میگه. گلتن حسابی جا خورده و باور نمیکنه. درباره ی ضرری که شرکت یامان کرده مهمت فورا به زلیخا زنگ میزنه و میگه باید به وضعیت بارها رسیدگی کنیم.
از طرفی زلیخا هم به بتول خبر میده تا به شرکت بیاید. شرمین و فسون با ماشینی که شرمین خریده تو کل چکوروا در حال گشتن هستن. شرمین مثل این عقده ای ها مدام بوق میزنه با ماشینش و فسون بهش میگه وای شرمین بسه دیگه سرم رفت دستت مدام رو اون بوق ماشینه شرمین میگه بزار همه ببینن ماشینمو. تو مسیر دوتا از دوستانشونو میبینن و شرمین میره تا اونارو سوار کنه ولی دوستاش اول خیلی شوکه میشن و تبریک میگن ولی سوار نمیشن و آنها به راهشان ادامه میدن…