خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر در شرکت است و از طرف جواهر فروشی آشنای آنها، یک نفر آمده و جواهرات شرمین را که به ولی داده بود، برای او می آورد و میگوید که متوجه شده است که آن جواهرات خانوادگی آنهاست و شاید اشتباهی شده است. دمیر از اینکه شرمین جواهرات خانوادگی را فروخته است به شدت عصبانی شده و به سمت خانه می رود. او به خانه شرمین رفته و با نشان دادن جواهرات او را بازخواست میکند. شرمین شوکه شده و به روی خودش نمی آورد. سپس تظاهر میکند که گولتن به خانه او آمده و جواهرات را دزدیده است. دمیر متعجب شده و به سمت خانه می رود تا از گولتن سوال کند. غفور طبق نقشه ی ثانیه، به دمیر میگوید که دنبال گولتن رفته، اما متوجه شده است که گولتن به استانبول فرار کرده است. همان لحظه، شرمین نیز که به آنجا آمده، میگوید که گولتن جواهرات او را دزدیده و سپس با پول فروش آنها فرار کرده است. غفور از گولتن دفاع کرده و میگوید که او چنین کاری نمی‌کند، اما شرمین مدام این حرف را تکرار میکند. دمیر به غفور میگوید که باید دنبال گولتن برود. شب وقتی صباح الدین به خانه می آید و ماجرا را می فهمد، با عصبانیت به خانه دمیر می رود و میگوید که آنها به اشتباه دوباره به گولتن تهمت زده اند و مشخص است که شرمین دروغ میگوید. او با دمیر بحث میکند و سپس بیرون می آید و شرمین را بازخواست میکند، اما شرمین با مظلومیت میگوید که جواهراتش دزدیده شده است. غفور به خانه پیش ثانیه می رود و آنها به راه چاره ای برای آوردن گولتن به خانه فکر میکنند. کمی بعد، فادیک دم خانه آنها می آید و با ناراحتی و درماندگی از آنها خواهش میکند که کاری کنند تا به عمارت برگردد. ثانیه و غفور با دیدن فادیک عصبانی شده و میگویند که او باعث بدبختی آنها شده است و او را بیرون میکنند.

در خانه دمیر، او همچنان به اینکه چه نیرویی پشت ییلماز است فکر میکند. هونکار به او میگوید که فکلی زنده است و او را دیده است. دمیر عصبانی شده و پیش جنگاور می رود. او با یادآوری گذشته و زمانی که فکلی پدرش را کشته بود، از حس نفرتش به او پیش جنگاور می گوید. صبح روز بعد، شرمین با هتل ولی تماس میگیرد، اما می فهمد که چنین شخصی در هتل ساکن نیست. او به خانه فسون می رود تا از ولی خبر بگیرد. فسون میگوید که از او هیچ خبری ندارد و شاید ولی با اسم دیگری در هتل ساکن شده است. بعد از رفتن شرمین، ولی از اتاق بیرون آمده و معلوم می شود که شب را پیش فسون بوده است. زلیخا به بازار می رود و پارچه میخرد. او به خانه آمده و با ذوق پارچه ها را هونکار نشان میدهد و می‌گوید که میخواهد برای آنها لباس بدوزد. شب وقتی دمیر به خانه می آید،با این کار زلیخا مخالفت میکند و میگوید زن او نباید خیاطی کند. زلیخا ناراحت شده و به اتاقش می رود. هونکار از دمیر ایراد میگیرد و می‌گوید که بابها قصد دوختن لباس برای او را داشته. دمیر پیش زلیخا می رود و از دل او در می آورد. غفور در طویله بیرون مزرعه پنهان شده و تا هونکار تصور کند که او به استانبول به دنبال گولتن رفته است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا