خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۵۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۵۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان و اینجی به بیمارستان میروند. هان با دکتر حرف میزنه که بهش می گوید هالوک به خاطر خوردن مشروب زیاد وارد کمای الکی شده. اگه وقتی از اتاق پدرش بیرون میاد میره پیش اینجی و بهش می گوید: «من بهش گفتم که اومدی اینجا ولی باور نکرد. فکر کرده واسه این که خوشحال بشه بهش اینجوری گفتم. آبجی من هیچ چیزی ازت نمیخوام ولی فقط یه ثانیه برو تو اتاق که ببینتت اومدی. » اینجی به سردی بهش می گوید: «بالاخره میپرسه ازم که بخشیدمش یا نه! باور کن جوابی که میگیره از من اصلا حالشو خوب نمیکنه. » اگه با تهدید بهش میگه: «اگه تو نری اتاق بابا منم دیگه نمیرم مدرسه. ناجی در حال جمع کردن وسایلش است که یکدفعه در اتاقش را میزنند، با باز کردن در با گلبن روبرو می شود. گلبن بهش میگه عکس پرنده را واسه صفیه میکشیدی آره؟ گولش میخواستی بزنی؟ ناجی بهش میگه دیگه نمیخواد نگران باشی من دارم میرم. واسه همه اذیت کردنام منو ببخشید. گلبن که به میز اشاره میکنه میگه میخوای برگردی پیش زنت آره؟ ناجی میگه حلقه از دستم درآوردم چون دیگه متاهل نیستم.

ناجی یکدفعه به خودش میاد و میگه نکنه صفیه فکر میکنه من زن دارم؟ گلبن حرفشو تایید میکنه. اینجی با اکراه و فقط به خاطر اگه به اتاق پدرشم میرود. هالوک خوشحال میشه و اینجی بهش نگاه میکنه و میگه نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم چقدر این لحظه را تصور کردم. هرسال روز تولدم، هربار که مست برمیگشتی خونه، هر دفعه که مادرمو کتک میزدی. هالوک بغض میکند. اینجی بهش میگه برام خیلی سواله انقد که دوست داری من ببخشمت، فکر کردی با بخشیدن من از جهنم خلاص میشی؟ این همه سال اصلا برات مهم نبود که چه حسی داریم نسبت به کارات الان یکدفعه ای مهم شده واست؟ اینجی اجازه حرف زدن به هالوک نمیده و میگه دنبال اون چیزی که هستی بهش نمیرسی، من نمی بخشمت  حلالت نمیکنم و از اتاق بیرون میرود. اگه به خاطر این که رفت اتاق پدرش ازش تشکر میکنه ولی اینجی در آغوش هان گریه میکند. هان و اینجی وقتی به کوچه میرسن با ممدوح روبرو می شوند، ممدوح چیزی نمیگه و میگه میخوام با اینجی تنها باشم. بعد از رفتن هان سوئیچ ماشین را روبروی اینجی میگیره. اینجی از دیدن ماشین حسابی خوشحال می شود و پدربزرگس را محکم بغل میکند. صفیه وقتی خوابه گلبن کمد صفیه را نگاه میکند که با دیدن کتاب شعر و خواندن صفحه اولش متوجه می شود که ناجی و صفیه همدیگر را میشناسند

وقتی هان میاد بهش میگه آبجی و ناجی از قبل همدیگرو میشناسن. گلبن میگه داداش شاید یه شانسی هنوز باشه که صفیه حالش خوب و خوشحال بشه. هان بهش میگه ولی آبجی اون مرد زن داره. گلبن میگه نه من اشتباهی فهمیدم. اون حمله های عصبی که به آبجی دست میده قاطی میکنه به خاطر ناجی نیست به خاطر مامانه که همه جا میبینتش. سر میز شام ممدوح میگه چرا اگه نمیاد از سینما که اینجی میگه سینما نیست بیمارستان پیش هالوکه. ممدوح بعد از صرف شام به سمت بیمارستان میره تا کنار اگه باشد. هان صفیه را از خواب بیدار میکند و میگه گلبن دوباره جاشو خیس کرده ملافه هارو میخواد ببره بالا پاشو کمکش کن. صفیه به واحد بالایی میره تا به گلبن کمک کنه که میبینه ناجی اونجاست و جا میخورد. ناجی بهش میگه من به خاطر تو اومدم صفیه. صفیه میگه چرا ناجی میگه اومدم تا آسمونو باهم از یکجا ببینیم  ولی اگهرنمیخوای بگو من همین فردا صبح میرم، دیگه هم منو نمیبینی. صفیه میگه برو اومدنت کلا اشتباه بود. ناجی میگه من متاهل نیستم هیچکی واسه من تو نمیشه هنوز صفیه ای هست که منو به یاد داشته باشه؟ صفیه میخواد حرف بزنه که دوباره توهم مادرشو میزنه که بهش میگه بگو، بگو که من با چهارتا جمله خر میشم و گول میخورم بگو که الان میندازم خودمو تو بغلت بگو دیگه. صفیه که نمیت نه چیزی بگه ناجی بهش میگه به چیزی بگو اگه چیزی نمیگی به نشونه بده بهم فقط صفیه میگه: «برو دیگه نمیخوامت! تورو دیگه یادم نمیاد ! »

وقتی به خانه برمیگردد به هان می گوید: «واسه چی منو اونجا فرستادی؟! » گلبن می گوید: «ما میدونیم که از قبل همدیگرو میشناسین آبجی. شما همدیگرو دوست داشتین. » هان می گوید: «بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنی ما درباره تون میدونیم. اینکه واسه چی از زندگیت رفت. ناجی به خاطر من از منتظر موندنت منصرف شد و رفت. » صفیه با تعجب می گوید: «تو داری چی میگی؟ » هان با بغض بهش می گوید: «مامان از طرف تو به نامه ی خداحافظی نوشته بود و داد به من که بهش ببرم بدم، منم به ناجی دادم! اون کسی که مقصره منم. چون من واسه این که تورو از دستت ندم این کارو کردم… »
همان شب، اگه با ممدوح و هالوک به خانه برمیگردند. اینجی با دیدن هالوک به شدت عصبانی می شود و دعوا میکند که این اینجا چیکار میکنه و سر ماندن یا نماندن هالوک دعوا میکنن که اینجی میگه این اینجا باشه من میرم.
ناجی فردای آن روز برای آخرین بار به پنجره ی خانه ی صفیه نگاه می کند که تصویر یه پرنده ی سفید رنگ روی شیشه را می بیند و می فهمد که صفیه واسش نشانه گذاشته. ناجی با ذوق و لبخند به پایین می رود که ببیند تو صندوق پستی چی گذاشته واسش که با گلرو، همکلاسی و دوست صمیمی صفیه و همچنین زن سابقش روبرو می شود…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا