خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت

قسمت ۷۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۷۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

اینجی و هان، اسرا را با خودشون به ساختمان میبرن تا واحد خالی را بهش نشان دهند ولی وقتی به اونجا میرن میبینند که گلبن آن واحد خالی را به یه نفر که بایرام پیداش کرده اجاره داده. هان پیش گلبن میره و بهش میگه این چه کاری بود که کردی آبجی؟ واقعا که. صفیه از راه میرسه و از گلبن حمایت میکنه و میگه کلا واست مهم نیست که چه بلایی سر خواهرت میاد؟ فقط به اون زردنبوک قکر میکنی که چی خوشحالش میکنه؟ّ هان احساس تاسف میکنه و پیش مستاجر بر میگردد. هان به مستاجر میگه یه مشکلی پیش اومده این خونه قبلا اجاره داده شده به یه نفر دیگه خواهرم خبر نداشته. خسارت فسخ قرارداد را هم میدم شرمنده، مستاجر پولش را به همراه ضررش از هان میگیرد و می رود.

هان به اسرا خبر می دهد که مشکل رفع شد دیگه. هان و اینجی و اسرا با اسد در حال خالی کردن بار ماشین هستند تا باهمدیگه وسایل خانه اسرا را پیاده کنند. صفیه به گلبن میگه ولشون کن الان. من خودم یه کاری می کنم که با پای خودش از این ساختمان بره‌. بچه ها در حال جمع و جور کردن وسایل اسرا هستند تا به واحدش ببرن که صفیه میره دم در و بهش تیکه میندازه، اسرا میگه هرکاری دلت میخواد بکن هرکاری اصلا واسم مهم نیست به وقتش جوابتو هم میدم، هان برمیگرده به صفیه میگه ابجی هرچی بگی هرکاری بکنی اسرا تو این ساختمان میمونه. صفیه که حرصش گرفته به هان میگه چیشد؟ وقتی دروغاتو لاپوشونی میکردم خوب بودم الان چیشد که رفتی پشت اونا؟ و میره به داخل. اینجی از هان میپرسه منظورش چی بود که هان میگه هیچی همینجوری یه چی گفت میشناسیش که. آنها شروع میکنن به چیدن خانه که یکسری از وسایل جنید پیش اسرا مانده که میزاره کنار و بهش میگه شب بیا ببر.

آخر شب جنید به اونجا میاد و اسرا وسایلشو میده.‌ جنید میگه قبول دارم که اشتباه کردم بیا از نو شروع کنیم که اسرا عصبی میشه و بیرونش میکنه از خانه اش که جنید قبل از رفتن میگه باشه حالا که میخوای منو فراموش کنی بهتره که رادیو نیای تا راحتتر و زودتر  فراموش کنی. اسرا اولش میگه چه ربطی داره؟ ولی بعدش با حرص میگه آره نمیام دیگه رادیو حالا هم از خونم برو بیرون. بعد از رفتن جنید اسرا به شدت عصبانیه و پشت سرش بیرون می رود تا یه هوایی بخوره سرش. هان که مثل کارتن خواب ها لباس پوشیده لباس جیلان و دستبندشو در دست داره و کنار سطل زباله ایستاده تا بندازه آشعالی که همان موقع اسرا میاد و اونو میبینه و حسابی جا میخوره. هان با دیدنش دستپاچه میشه ولی خودشو زود جمع میکنه. اسرا میگه داری چیکار میکنی؟ اونا چیا دستت؟ هان میگه تو دیگه غریبه نیستی بهت میگم لباس های مادرمه که خواهرم همش اینارو میپوشه واسه درمان شدنش گفتن نباید اینارو بپوشه و چون نمیزاره بندازیم دور هر از گاهی باید یواشکی وقتی میخوابه کم کم بیام بندازم دور تا نفهمه؟ اسرا میگه چرا اینجوری لباس پوشیدی؟

هان میگه واسه اینکه اگه دید منو نشناسه واسش سوال نشه. اسرا میگه من برم دیگه تو هم به کارت برس و از پشت دیوار او را میبین  که لباسی که انداخت را از توی سطل آشغال دوباره برداشت و رفت. اسرا تاکسی میگیره و به دنبالش میره. اسرا پنهانی از پشت دیوار او را میبیند و ازش فیلم میگیره. هان آتش درست میکند و اول لباس را میسوزاند و سپس مانکن را تو آتش می اندازد و دستبندو دست مانکن می کند و در نهایت تو آتش می اندازد تا همه چیز باهم بسوزد و با خودش میگه جیلان تو فقط دردسر بودی و میره. اسرا میره و از نزدیک اونجارو میبینه و دستبند سوخته شده را میبیند و برمیداره. اینجی از خواب بیدار میشه میبینه هان هنوز نیومده استرس میگیره و هرچی زنگ میزنه برنمیداره. صبح از خواب که بیدار میشه میبینه هان یه سینی صبحانه اماده کرده و اورده تا باهم صبحانه بخورن و دل اینجی را به دست بیاره.

ازش میپرسه خوب خوابیدی؟ اینجی با کنایه میگه آره تو چی؟ هان میگه من اصلا نخوابیدم خوب و از اونجایی که ماجرای لباس خواهرشو به اسرا گفته به اینجی میگه باید یه چیزی بهت بگم و ماجرای دیشب را براش میگه. گلبن موهایش را با کاغذ فر میکنه و با عکس اسرا تو اینستاگرام حرف می زنه و میگه موهای من خیلی قشنگتر از تو شده. صفیه با دیدن گلبن جا میخوره و میگه این چه وضعیه دیگه برو کلتو بشور موهات الان میریزه همه جارو کثیف میکنی، گلبن میگه موهای من نمیریزه. صفیه میگه به خاطر اون زنیکه موهاتو اینجوری کردی؟ گلبن قبول نمیکنه و میگه نه به اون ربطی نداره خودم خواستم. صدای خنده های اینجی روی مخ صفیه میره که با خودش میگه به حسابت میرسم. اینجی با هان خداحافظی میکنه و میگه من با اسرا میرم رادیو‌. صفیه و گلبن با کمک نریمان تشک تخت ۲نفره آنها را به بایرام میدن و به جاش تخت های انها را از هم جدا میکنه و تبدیلش میکنه به ۲تا تخت ۱ نفره.

اینجی به اسرا میگه مثل همیشه نیستی چیشده؟ اسرا میگه دیشب جنید اومد وسایلشو بدم از رادیو اخراجم کرد اینجی میگه عجب آدمیه منم نمیرم حالا که اینجوری شده، اسرا میگه ماجرا اینجا ختم نمیشه هان دیشب دیدم با وضعی عجیب اینجی میگه آره بهم گفت لباس خواهرشو میخواست بندازه دور. خواهرش وابستگی شدید داره به لباسای مادرش، اسرا میگه من خیلی بیشتر میدونم و فیلمی که دیشب گرفته را به اینجی نشان میده. اینجی میگه این چیه دیگه؟ یعنی چی؟ حتما یه توجیحی داره واسش نه؟ حتما داره. اسرا بهش میگه اصلا عادی نیست این کارش و دستبندو بهش نشان میده و میگه اینم تو دست مانکن پیدا کردم. اینجی با دیدن دستبند و اون فیلم بهم ریخته و تو فکر فرو میره. اینجی میخواد بره که پدربزرگشو تو ساختمان میبینه. به ممدوح میگه پدرشو بیرون کنه از خانه تا بره اونجا و باهم حرف بزنن. هالوک قبل از رفتن میگه مواظب شوهر دیوونت باش اینجی بهش میگه منظورت چیه که این حرفو هی بهم میگی؟ هالوک میگه فقط میگم که حواست باشه و میره. اینجی با ممدوح درد و دل میکنه و بهش میگه بابابزرگ من مثل مامانمم؟ خیلی ساده و زود باورم اره؟ ممدوح میگه نه دخترم. مادرت ساده نبود همه چیزو میفهمید خودش نمیخواست باور کنه…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا