خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت
خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
صفیه به سمت نریمان که گریه اش گرفته حمله می کند و موهای او را می گیرد و به سمت روشویی می برد تا باقی مانده کیک را تف کند و دهانش را تمیز کند! گلبن گریه می کند و به صفیه التماس می کند تا نریمان را رها کند. صفیه نریمان را تهدید می کند که دیگر هرگز دور و بر آن خانواده نپلکد و از نریمان می خواهد تا به حمام برود که کثافت را از تن و بدنش دور کند! بعد از حمام نریمان، از شدت فشار عصبی ای که دارد، مدام مچ دستش را میخاراند که باعث می شود دستش زخم بشود.
وقتی اینجی شب به خانه می رسد، ممدوح که میداند همراه هان بوده با عصبانیت می گوید: «این سومین باره که بهم دروغ میگی اینجی! به خاطر پسری که دو سه روزه میشناسیش به من دروغ میگی! اما این آخرین باره. اگه یک بار دیگه منو احمق فرض کنی از چشمم میفتی! » اینجی گریه اش می گیرد و می گوید: «بابابزرگ من هیچ وقت نمیخوام بهت دروغ بگم اما رفتار تو باعث این میشه. » ممدوح می گوید: «مامانتون هم عاشق اون بابای بی لیاقتتون شد که آخر و عاقبتش این شد! » اینجی می گوید: «من مامانم نیستم! من مثل اون بدون فکر سمت کسی نمیرم. تا حالا شده با خودت بگی چرا اینجی به ازدواج فکر نمیکنه؟ چرا تا حالا کسیو نیاورده باهام آشنا کنه؟ به خاطر همین رفتارته. »
ممدوح بدون این که ذره ای متاثر بشود حرف آخرش را به اینجی میزند و می گوید که باید دور هان را خط بکشد.
شب، هان و اینجی به هم پیام می دهند و صفیه که زیرچشمی به هان خیره شده، لبخند روی صورت او را هنگام پیام بازی می بیند و می فهمد که با اینجی صحبت می کند و عصبانی می شود.
نصف شب، هان بدون این که به کسی چیزی بگوید از خانه بیرون میزند و با همان ماشین کثیف و قراضه ای که اسد برایش جور کرده بود، به حاشیه شهر می رود و بین سطل های زباله و آشغال ها می چرخد! موقع برگشت هم لباس هایش را عوض می کند و خودش را تمیز می کند تا کسی بویی نبرد.
از طرفی اویگار که حسابی مست کرده به در خانه ی اینجی می آید و به او زنگ میزند که باید بیرون بیاید تا صحبت کنند. اینجی می گوید که این وقت شب نمی تواند اما وقتی می بیند اویگار ول کن نیست و ممکن است شر بشود، پنهانی از خانه بیرون میزند تا او را پی کارش بفرستد. همان موقع هان از راه می رسد و با عصبانیت روبروی اویگار می ایستد. هان مودبانه از او می خواهد شر به پا نکند و به خانه اش برود. اینجی هم از او می خواهد که دست از سرش بردارد اما اویگار ول کن نیست و می گوید: «مگه این مرد رو چند روزه میشناسی اینجی؟! »
و شروع به سر و صدای بیشتر می کند که هان جلوی دهان او را می گیرد و کشان کشان به سمت ایستگاه تاکسی میبرد. اویگار موقع رفتن با بغض به اینجی می گوید: «اینجی این آدم روی تو تاثیر میذاره. تو باورش میکنی اما اون تورم با خودش به آشغالدونیش میکشه! » و با ناراحتی می رود. وقتی اینجی و هان به سمت خانه می روند، اینجی با نگرانی و ناراحتی می گوید که کلید خانه را فراموش کرده و حالا نمیداند باید چه کند. هان پیشنهاد می دهد تا به اتاق او بروند و صبح خیلی زود قبل از این که کسی متوجه بشود به خانه شان برگردد. اینجی هم با خجالت و به ناچار قبول می کند. انها کنار هم می خوابند. صبح ساعت شش صفیه از خواب بیدار می شود و به سمت اتاق هان می رود که انها را می بیند که کنار هم خوابیده اند و شوکه و عصبانی می شود.