خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

مورات به کرم می گوید که تا به حال از کسی معذرت خواهی نکرده است. کرم هم می گوید: «بالاخره باید از جایی شروع کنین. » و لبخند می زند. ایپک و حیات سراغ سونا می روند تا هرچه زودتر قبل از اینکه اتفاق بدتری پیش بیاید، به او خبر استعفای حیات را بدهند. سونا به محض شنیدن استعفا عصبانی شده و رو به حیات می گوید: «سونا من بهت اعتماد کردم و اسم و فامیلیم رو بهت دادم. یعنی چی به جرم خبرچینی؟ من حالا باید چیکار کنم؟ هرکاری لازم باشه بکن و برگرد سرکارت! » حیات می گوید: «اگه اشتباه کرده بودم با معذرت خواهی حلش میکردم. اما الان نمیتونم کاری بکنم… » نژاد به کمال زنگ می زند و کمال که از چیزی خبر ندارد، در مورد سونا می پرسد. نژاد بعد از این مکالمه به دریا می گوید: «معلومه سونا هنوز چیزی به پدرش نگفته… » دریا می گوید: «معلومه که نمیگه. مورات بهش تهمت خبرچینی زده و دختره هم به خاطر همین استعفا داده. » نژاد با ناراحتی به فکر فرو می رود. در حالی که سونا با عصبانیت از حیات می خواهد تا این مسئله را حل بکند، مورات به حیات زنگ می زند. حیات دلش نمی خواهد جواب او را بدهد اما سونا از او می خواهد با مورات حرف بزند و سرکارش برگردد. بالاخره حیات جواب زنگ مورات را می دهد.

مورات از او می خواهد آدرس جایی که هست را بگوید تا خودش را به او برساند و حرف هایی را که دارد به او بزند. حیات فورا آدرس جنگلی را که سونا در آنجا مشغول دید زدن پرنده ها بود را می دهد. خودش هم همراه ایپک و ماشینش راه می افتد تا به مورات نزدیکتر بشوند که ماشین بین راه خراب شده و می ایستد. ایپک که خیلی به ماشینش وابسته است، همانجا می ماند و حیات از او دور می شود تا کمک پیدا بکند اما تنها در جنگل می ترسد و مدام زیرلب غر می زند و با خودش صحبت می کند. کرم و مورات به ماشین ایپک می رسند. کرم با خوشحالی به ایپک نزدیک می شود اما ایپک سوار ماشینش شده و در را هم قفل می کند و با نفرت به کرم خیره می شود. کرم از او می خواهد از ماشین پیاده بشود تا تعمیرش کند. مورات هم ماشین را برمیدارد تا خودش را به حیات برساند. حیات وقتی متوجه می شود ماشینی به او نزدیک شده در حالی که عربده می کشد به سمت ماشین حمله می کند که با مورات روبرو می شود. مورات از او می خواهد سوار ماشین بشود تا حرف هایش را بزند اما حیات با لجبازی قبول نمی کند و مورات هم تصمیم می گیرد با او هم قدم بشود. بالاخره مورات به خاطر رفتاری که با حیات داشته از او معذرت خواهی می کند و از حیات می خواهد تا فردا سرکارش برگردد. حیات با لبخند عمیقی به او خیره می شود. شب وقتی مورات به خانه اش می رسد با نژاد روبرو می شود.

مورات قبل از این که او حرفی بزند می گوید که از حیات به خاطر اشتباهش معذرت خواهی کرده و نژاد با افتخار به پسر نگاه کرده و می گوید :«از پسر من هم همین انتظارو میرفت.. » صبح مورات وقتی به شرکت می رسد، مدام چشمش دنبال حیات می گردد. بالاخره حیات قهوه در دست، به مورات سلام می دهد و مورات از دیدن او خوشحال می شود. دیدم با پریشان حالی همراه دوروک وارد شرکت می شود. او وقتی با حیات روبرو می شود، جا خورده و صورتش را چین می دهد و می گوید: «تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه اخراج نشده بودی؟ » حیات لبخند زده و می گوید: «آقا مراد خودش اومد سراغم و ازم معذرت خواهی کرد! راستی بهت گفته بودم همه دیر  یا زود چهره واقعیتو قراره ببینن، دیدی؟ حق با من بود! » دیدم بیشتر حرص خورده و از انجا می رود. دوروک هم با هیجان از حیات می خواهد تا همه جزئیات این که مورات تا پیش پای او رفته را هم بگوید! کمی بعد مورات به حیات می گوید که جلسه ای با عرب ها دارند. حیات مضطرب می شود و سعی می کند با سونا تماس بگیرد تا این بار هم کمکش بکند اما خبری از سونا نمی شود. مورات جلسه را روی کشتی گرفته و منتظر عرب ها می ماند. حیات با استرس زیادی منتظر تماس سونا می ماند اما وقتی خبری از او نمی شود، ناامید شده و به مراد نگاه میکند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا