خلاصه داستان قسمت ۹۸ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۸ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۹۸ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۹۸ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۹۸ سریال ترکی ستاره شمالی

آیپر و دکتر با تعجب به نتیجه آزمایش خون نگاه می کنند.پنبه و قمر می پرسند که نتیجه چطور است؟ دکتر با تامل می گوید که ناهیده باردار است.قمر و پنبه از جا می پرند و شک دارند که این نتیجه درست باشد.قمر به نتیجه اشتباه آزمایش در مورد بویراز اشاره می کند و پنبه می گوید که قبل از اطمینان در این مورد،‌نباید موضوع را به ناهیده بگویند، چون آنها سالهاست که بچه دار نمی شوند.دکتر جهان می گوید که این آزمایش نتیجه یک کار علمی است و بعنوان پزشک باید راستگو باشد.
در این موقع ناهیده وارد اتاق می شود و با کنجکاوی می پرسد که آنها چه موضوعی را از او مخفی می کنند؟ آنها به ناهیده می گویند که روی مبل بنشیند تا موضوع مهمی را بگویند.او فکر می کند که بیماری خطرناکی دارد و می خواهد ناراحتی کند که دکتر می گوید که اینطور نیست، بلکه خبر خوبی دارد و او باردار است.ناهیده خشکش می زند و درحالی که اشک در چشمانش جمع شده،‌با ناباوری به پنبه و قمر نگاه می کند و می بیند که آنها هم لبخند می زنند.

او از خوشحالی گریه می کند و بعد یاد صفر می افتد و می گوید که صفر پدر می شود و باید این مژده را به او بدهد.او از دکتر تشکر کرده و با عجله می روند.
شرف وارد هال می شود و می بیند که صفر روی مبل خوابیده و ملافه ای کشیده است.امینه می گوید که بیدارش نکند.ناهیده و پنبه و قمر با عجله وارد می شوند و سراغ صفر را می گیرند.امینه او را روی مبل نشان می دهد.آنها می گویند که خبر خوبی دارند و باید بیدارش کنند.ناهیده سعی می کند او را بیدار کند.او می پرسد که چه خبر شده؟ ناهیده با شوق می گوید که او بزودی پدر می شود.صفر فکر می کند که خواب می بیند و می گوید که باز هم همان کابوس را می بیند که بچه دار می شود اما بعد بیدار شده و می فهمد که خواب بوده است و دیگر تحمل ندارد که باز هم الکی باشد.بعد از چند بار تکرار کردن، او با ناباوری بلند می شود.ناهیده می گوید که دعاهایشان مستجاب شده و او پدر می شود.صفر هیجان زده و دستپاچه است.او می گوید که باید همه برقصند.او آهنگی شاد گذاشته و شروع به رقص می کند و دیگران هم با او شروع به رقصیدن می کنند و صفر از خوشحالی غش کرده و زمین می افتد.
بعد از قایقرانی در دریا، کوزی از پاموک می پرسد که به کجا بروند؟

پاموک می گوید که می خواهد به خانه خودشان برود، چون مادرش آنجا را دوست دارد و می گوید که” هیچ جا خانه خود آدم نمی شود و کاش می شد که کنار پاموک یک چایی داغ بخورد”. ییلدیز می گوید که پس بهتر است به خانه آنها بروند و چایی بخورند.کوزی اعتراض کرده و اشاره می کند که یاشار نمی گذارد او و پاموک آرامش داشته باشند و به خانه او بروند.ییلدیز هم ادعا می کند که مادر پاموک او را به ییلدیز سپرده و باید به خانه او بروند.پاموک می پرسد که مگر آنها در خانه های جدا زندگی می کنند؟ کوزی قول می دهد که بزودی با هم در یک خانه زندگی خواهند کرد.
دخترها با دوست پسرهایشان به خانه ییلاقی می روند. دخترها خوشحالند و احساس دلتنگی برای آنجا می کنند و می گویند که حاضر هستند دوباره آنجا برگردند‌.
پاموک با کوزی و ییلدیز به خانه می روند و پاموک از بزرگی آنجا و پنجره هایش خوشش می آید.در همین موقع، صفر با ناهیده و پنبه و قمر و بویراز با یک گروه موسیقی آنجا می آیند و شروع به رقصیدن می کنند. آنها تعجب می کنند که چه اتفاقی افتاده؟ صفر با خنده می گوید که او پدر می شود و همه با خوشحالی شروع به رقصیدن می کنند.

در خانه ییلاقی، دخترها و پسرها و ساره مشغول غذا خوردن هستن و ساره از اینکه اوقاتش را با آنها می گذراند، ابراز خوشحالی می کند.گوکچه می پرسد که برای بعد از نهار چه برنامه ای دارند؟ فریده می گوید که باید به خانه برگردند، ولی گوکچه مخالفت کرده و می گوید که بعد از مدتها آنجا آمده اند و کمی بیشتر بمانند.
مینه هم‌ تمایل دارد که شب آنجا بمانند و دور آتش چایی بخورند و آهنگ بخوانند.فریده هشدار می دهد که ساکنین آنجا مثل دوران قرون وسطی هستند و اگر پدر این موضوع را بفهمد، پدرشان را در می آورد.عمر هم حرف فریده را تایید می کند.
امین بیرون می رود که هیزم بیاورد چون هوا سرد می شود.او صدای زوزه گرگها را می شنود و با ترس به کلبه برمی گردد و می گوید که گرگها زوزه می کشند.مینه می ترسد و می خواهد زودتر بروند‌. عثمان می گوید که خودش مشکل را حل می کند.او اسلحه کمری در می آورد و با امین بیرون می روند و چند تیر هوایی شلیک می کند و می گوید که دیگر اینطرفها نمی آیند.
عصر دخترها خانه را مرتب کرده و می خواهند بروند که عثمان با ناراحتی می گوید که موتور ماشین یخ زده و نمی توانند برگردند.او به بویراز زنگ زده و خبر داده و او دو سه ساعت دیگر می رسد.
فریده عصبانی شده و می گوید که نباید به حرفهای آنها گوش می کرد و جواب پدر را چه می دهند؟

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمالی

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا