خلاصه داستان قسمت ۳۸۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۸۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۸۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۸۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور و ثانیه وقتی این حرف اوزوم را میشنوند شوکه میشن. زلیخا به دمیر میگه تو برو به سودا برسی من با غفور جومالی میبرم بیمارستان. سودا میبینه از ساعت ۱۲ گذشته ولی دمیر نیومده به خاطر همین به خودش میگه باشه پسرم خودت خواستی و به پذیرش هتل میگه اگه دمیر اومد بهش بگو دیر اومدی و به طرف کلانتری می رود. دمیر تا سودا میره پشت سرش به هتل میریه که پذیرش بهش میگه سودا خانم گفتم بگم دیر رسیدی بعدشم رفت، دمیر با سرعت به طرف کلانتری میره. سودا به اتاق فرمانده رفته و بهش میگه اومدم یه چیزیو اعتراف تا میخواد تعریف کنه دمیر وارد اتاق فرمانده میشه و بهش میگه کجایی شما آبجی؟ از صبح دنبالت میگردیم. سودا متوجه میشه که دمیر پول و ماشینو اماده کرده و حرفشو از فرمانده پس میگیره و میره. فرمانده بهشون شک میکنه‌.

دمیر و سودا به ویلا میرن‌. دمیر به آدم هایش میگه دیگه میتونین برین. امید بیرون میاد و به دمیر میگه اومدی منو بکشی؟ دمیر به امید و سودا توهین میکنه و میگه تو هم مثل مادرت گدایی و پولو میده میگه اینم صدقه فقط از اینجا گورتونو گم کنین دمیر اونجارو ترک میکنه. سودا و امید در حال رفتن به استانبول هستن که تو مسیر سودا با خوشحالی میگه همه چیز تموم شد دخترم دیگه داریم میریم استانبول اونجا بچه تو به دنیا میاری دیگه موش و گربه بازیامون تموم شد، امید با گریه و فریاد میگه کدوم بچه؟ درباره چی حرف میزنی؟ سودا شوکه شده میگه یعنی چی؟ که امید لباسشو بالا میزنه و بالشتکه روی شکمشو نشون میده و زبه سودا میگه که بچه ای در کار نیست همه اش نقشه بود که دمیرو جذب خودم کنم. تو مسیر یاد توهین هایی می افتد که دمیر به او و مادرش کرده بود و مسیرش را عوض میکند و سر راه دمیر می ایستد.

دمیر وقتی او را میبیند میگه باز چی میخوان اینا از جونم و پیاده میشه و بهش میگه چرا گورتونو گم نمیکنین؟ نمیخوام دیگه جلوی راهم سبز بشی. امید باهاش دعوا میکنه و همون حرف های همیشگیو بهش میزنه دمیر قاطی میکنه و میگه چی میخوای بگم؟ الان به این چیزهایی که گفتی اعتراف کنم دست از سرم برمیداری؟ و بهش میگه من دوست ندارم، ازت سوء استفاده کردم، همه حرفام دروغ بود خوب الان راحت سدی اینارو شنیدی؟ امید که با سنیدن این حرف ها از دمیر به شدت عصبی می شود اسلحه را به طرفش میگیره. سودا سعی میکنه منصرفش ّکه دمیر میاد میگه تو جرأتشو نداری یا بزن یا واسه همیشه از اینجا برو. امید صبرش تمام می شود و به طرف دمیر شلیک میگند سودا خودش را جلوی گلوله میندازه که به دمیر نخوره ‌و به خودش میخوره و بعد از مدتی میمیره.

زلیخا با جومالی و غفور و ثانیه به بیمارستان رفته ک بعد از عکس و چکاپ کامل بخیه میخورد سرش. ثانیه که از این اتفاق هم ناراحت هست هم میترسد. وقتی به عمارت میرسن، زلیخا از جومالی میپرسه که اگه اوزوم دخترته، تا الان کجا بوی؟ جومالی میگه سر یه اتفاقی که اصلا من توش دخالتی نداشتم افتادم زندان تا آزاد شدم اومدم اینجا تا دخترمو ببینم . ثانیه میگه اومدی اوزوم با خودت ببری؟ پدر اوزوم پاسخ میدهد که  قصد ندارم اوزوم را ازتون جدا کنم  بالاخره شما هم زحمتشو کشیدین و قصد ندارم از همچین جایی ببرمش تو بدبختی و نداری فقط ازتون میخوام منو اخراج نکنین بزارین همینجا کار کنم نزدیک بچه ام. زلیخا نظر ثانیه و غفور را میپرسد، هرچند از ته دل راضی نیستن ولی ناچارا به خاطر اوزوم قبول کنن. کرمعلی حالش هرروز بهتر از دیروز میشه که دکتر بهش میگه تا چند روز دیگه میتونین ادامه درمانو خونه انجام بدین، فکرت از شنیدن این خبر به شدت خوشحال میشه.

شب همگی جمع شدن تا شام بخورن ولی دمیر به خاطر مرگ سودا حسابی بهم ریخته ست و تو خودشه‌. دمیر اخرین حرف های سودارو یاداوری میکنه که گفت بهش اصلا خیانت نکرده و تازه فهمیده که آیلا دخترشه، دمیر مدام به اینا فکر میکنه و اصلا نمیفهمه که شرمین و زلیخا درباره چی دارن حرف میزنن. شرمین میگه خانه توی استانبولو بهش دادی؟ دمیر تایید میکنه. شرمین میگه از کجا میدونین که بعدا با بچه اش نمیاد آبروریزی کنه؟ زلیخا میگه بهش فکر کردیم که ا‌گه بیاد مثل عدنان و لیلا هم خرجشو میدیم هم میفرستیمش مدرسه، کلا از هیچی واسش کم نمیزاریم. بتول میگه از کجا مطمئنین که بچه خود داداش دمیر باشه؟ بالاخره اون زنی که من دیدم از کاری ازش بر میاد، شرمین تایید میکنه و میگه شاید بچه فکرت باشه قبلا که گفته بود باهم رابطه داشتن شاید بچه اونه؟

زلیخا میگه چون نمیتونیم مطمئن بشیم درباره اش حرف نمیزنیم و بحثو عوض میکنه. دمیر فقط به صحنه های مرگ سودا فکر میکنه و به یاد می آورد، این که آیلا را فراری تا تا گیر نیوفته و بهش گفت اگه بمونی تا اخر عمرت باید تو زندان باشی کربه این ترتیب در حالیکه خودش راصی نیست با حالی داغون فرار میکنه. برادر مژگان یه وکیل دیگه ای را از مرسین گرفته تا حضانت کرمعلی را برایش بگیرد. او به تکین زنگ میزند اما تکین زیر بار این حرف نمیره و میگه من کرمعلیو نمیدم، وکیل بهش میگه اگه میتونین بیاین اینجا مثل دوتا آدم متمدن حرف بزنیم تکین قبول میکند و راهی میشه که چتین جلویش را میگیرد و به زور میگه منم باهاتون میام این موقع شب خطرناکه. دمیر سراغ عدنانو میگیره که خدمتکار میگه تو گاراژ داشتن بازی میکردن.

دمیر عصبی و نگران میشه و میگه اونجا چرا؟ اونجا کلی وسایل خطرناک و برنده و تیز هستش نباید اونجاها بره و با سرعت به سمت گاراژ میره و عدنان را پیدا میکند. زلیخا عدنان را تا برمیداره که از گاراژ بیرون بره، لکه خونی میبینه و میگه اون چیه؟ که دمیر میگه حتما از بچه ها یکی دستشو بریده یه چیزی شده  زلیخل میره و میگه اون لکه را هم تمیز کن. دمیر صندوق ماشین را باز میکند و با جنازه سودا خانم روبرو میشه و یکدفعه حالش بهم میخوره و و صندوق ماشین را میبندد‌..

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا