گفتگو با عبدا… روا مجری برنامه های «ویدئوچک» و «دوربرگردون»

دوست داشتم جای کاپیتان تیم ملی برزیل باشم!

عبدا… روا، متولد ۵ اسفند ۱۳۶۴، در بروجن است، لیسانس حقوق دارد و مجری و شاعر می باشد. از سال ۹۱ و با اجرای برنامه «شیش تاییا» در شبکه دو وارد صدا و سیما شد و امروز یکی از پرکارترین مجری های صدا و سیماست. او از معدود مجری هایی است که در حوزه های مختلف به اجرای برنامه پرداخته که این تسلط او را در اجرا نشان می دهد. با عبدا… روا که اجرای برنامه های «روز از نو»، «فرش سپید»، «ماه ترین ماه»، «شیدایی»، «بدون توقف»، «شب های فوتبالی»، «از آن می گویند»، «شبکه ایرانی»، «سینمایش»، «کافه سپید»، «افتتاح بهار»، «خیابان ایران»، «شب های شیدایی»، «با کی بریم سیزده به در»، «نام خانوادگی »، «شبکه ایرانی»، «بچه های مردم»، «بخوان»، «زمانی برای خندیدن»، «بی سیم»، «ویدئو چک» در کارنامه هنری او به چشم می خورد، به مناسبت برنامه جدیدش «دوربرگردون» گفتگویی بهاری داشته ایم که با هم می خوانیم.

گفتگو: عباسعلی اسکتی

عکس: فائزه سلیمیان

*چرا فعالیت هنری و چرا اجرا را انتخاب کرده اید؟

من در خانه ای بزرگ شده ام که این خانه پر از کتاب بود و خیلی از این کتاب ها ادبی بود. هیچ وقت کتاب های بچگانه نخواندم و با آثار بزرگ ابدی شروع کرده ام و هر چند سخت، ولی با آنها ارتباط برقرار کرده ام. ورود من به ادبیات با شعر بود و اولین بار تعداد زیاد مخاطب را در زمان شعرخوانی دیده ام. قبل از اینکه وارد دنیای اجرا شوم در شعر یکسری کارها کرده ام و در خیلی از کنگره ها حتی تا سطح کشوری شرکت داشته ام. چند مقام داشته ام و اینگونه بود که وارد اجرا شده ام.

*متن ها را خودتان می نویسید؟

نه، ما گروهی داریم به اسم گروه نویسندگان که اخبار هفته را جمع آوری و سپس بررسی می کنیم و بعد از آن ایده می دهیم که چگونه اجرا کنیم. من هم جزو این گروه هستم. خود مجتبی آذری تهیه کننده، علی قاسمی، اسماعیل مدیر تولیدمان و ابوطالب و امیرحسین  که کمدین های مشهوری در خندوانه هستند، به ما کمک می کنند. گروه ما این شکلی است.

*بداهه چقدر در این اجراها وجود دارد؟

بالاخره یک درصدی وجود دارد، آن هم در برنامه ای به این شکل که بیشتر به شما این اجازه را می دهد. شما وقتی جلوی دوربین و در موقعیت اجرا قرار می گیرید، خلاقیتتان نسبت به روز قبل و زمانی که تمرین می کنید، بیشتر می شود. به خاطر همین یکسری ایده ها در لحظه می آید و خیلی چیزها موقع ضبط شکل می گیرد.

*سوژه ها را چطور انتخاب می کنید؟

یک گروه خیلی سنتی در واتساپ داریم که اخباری که به نظرمان جای کار دارد تا به آن بپردازیم را آنجا می ریزیم. یک روز در آن را باز می کنیم و خوب هایش را انتخاب و روی این سوژه ها ایده پردازی می کنیم.

*ممیزی و سانسور چقدر برای شما پیش می آید؟

با وجود اینکه خیلی مراوده و درک متقابل خوبی با شبکه داریم و شاید چنین ریسکی را شبکه ها دیر به دیر انجام بدهند که مسئولیت چنین برنامه ای را قبول کنند، اما باز هم در طول این مدت شکایت هایی داشته ایم. این باعث می شود یکسری  مناسبت ها را که آنها در جریانش هستند، به ما بگویند و ما رعایت کنیم. این تذکرها معنای خصمانه ای ندارد و یک اتفاق طبیعی است. فرایندی است که برای همه برنامه سازها پیش می آید و تلویزیون هم حدود خودش را دارد.

*می خواهید بگویید این ممیزی ها همیشه هم بد نیست؟

می خواهم بگویم این ممیزی ها مواردی نیست که اگر اتفاق می افتاد، حتما مردم خیلی خوششان می آمد. بعضی وقت ها تلویزیون خیلی جدی روی این ایستاده که شوخی های جنسی و شوخی های سخیفی که بعضی وقت ها در بعضی مدیوم های رسانه ما مرسوم است، اینجا وجود نداشته باشد و این به نظر من سازنده است. خیلی از کمدین ها نانشان را از این مسائل در می آورند؛ سینمایی ها یا کمدین هایی که اجرا می کنند. این کار سختی نیست که شما حرف های کاملا بی ادبانه بزنید و آنها تبدیل شود به حرف های خنده دار. به نظر من این توهین به کمدین های شریف است. مثلا یک نفر خاطرات رفتن به دست به آب را تعریف می کند و دیگران می خندند. اینها خنده دار نیست و پرده دری است.

*سوژه ترین فوتبالیست برای برنامه شما چه کسی است؟

باید به خیلی ویژگی ها نگاه کنیم. یکی از مهمترین موردها، جنبه و ظرفیت آنان است. بعضی ها سوژه خوبی هستند، اما جنبه و ظرفیت و درک درستی از این قضیه و کاری که ما انجام می دهیم، ندارند. شاید سوء برداشت کنند و ما سراغ کسی که خوشش نیاید، نمی رویم. با توصیفاتی که گفتم، بیرانوند با بقیه خیلی فاصله دارد، هم جنبه بالایی دارد و هم پسر گلی است. زندگی جذابی دارد و برای برنامه ما هم نعمتی است.

 

*و در میان هنرمندان به قول معروف چه کسی خوراک شماست؟

به بازیگرها خیلی مستقیم نمی پردازیم، اما گهگاه قسمت هایی را از آنان می رویم. جز حسام نواب صفوی هیچ بازیگری که بتوانیم مستمر ادامه بدهیم نداریم و می دانیم حسام نواب صفوی خیلی آدم گل و باحالی است.

*نظر مخاطبان را چقدر دنبال می کنید؟

ما در اینستاگرام یک صفحه داریم که نه به اندازه صفحات واقعا فعال، اما فعال است. پست هایی هم که می گذاریم، مربوط به برنامه است و در واقع برنامه را در اینستاگرام منعکس می کنیم. جالب اینجاست که این صفحه از صفحه خود من فالوورهای بیشتری دارد، در حالی که همه پست های آن صفحه هم خود من هستم. من خیلی اینستاگرامی نیستم و اگر یک ساعت هم در این فضای مجازی باشم، می روم کشتی و فوتبال های قدیمی را می بینم.

*کامنت جالب هم داشته اید؟

خیلی زیاد، خیلی ها توصیفات انرژی بخشی از برنامه ما دارند و می گویند برنامه شما حرف حق را می زند. با وجود اینکه خیلی ها سرشان برای این دردسرها درد نمی کند، ولی ما داریم یکسری دردسرها را قبول می کنیم که در نهایت به نفع مردم است. مردم این را می فهمند و این خیلی خوب است.

*چقدر اهل شهرت هستید و به آن فکر می کنید؟

من کلا زیاد به این قضیه علاقه مند نیستم، یعنی اگر انتخاب خودم بود، از بین همه خوبی هایی که مشهور شدن دارد، این را انتخاب نمی کردم. شاید احترام و لذت کاری که انجام می دهم را دوست داشته باشم، ولی اینکه من را بشناسند و خیلی از آدم ها بخواهند من را دنبال کنند، دوست ندارم. خیلی وقت ها این دنبال کردن را شبیه عذاب وجدان می بینم، چون ما آدم هایی نیستیم که کامل باشیم. بعضی ها یک چیزهایی را در وجود شما می بینند و بعد همه چیز شما را دنبال می کنند و این مسئولیت ناخودآگاهی برای آدم می آورد که من خیلی به آن علاقه مند نیستم. ترجیح می دادم جای شهرت، صدا داشتم. بروم یک گوشه و کارم را بکنم. اگر صدا داشتم، یکی از خواننده هایی بودم که کسی من را نمی دید و احتمالا چاوشی تر از چاوشی می شدم. حتی عکس هم نمی گرفتم و اگر می گرفتم همه از پشت گردن بود.

*قرنطینه را رعایت کرده اید؟

ما دقیقا همان گروهی بودیم که مجبور به کار بودیم. اجبار یک تعداد از بچه ها برای شرایط مالی بود و اجبار یک تعداد از بچه ها تعهدی. سر پروژه ای بودیم که به تازگی شروع شده بود و خیلی درگیر پیش تولید آن بودیم. برنامه ای به اسم دور برگردون که خیلی سنگین است و از شبکه سه پنجشنبه ها و جمعه ها ساعت ۱۳:۳۰پخش می شود. من خیلی به این برنامه امیدوار هستم، چون هدف بزرگی دارد.

*در مورد این برنامه بیشتر صحبت می کنید؟

این برنامه یک نگاه طنز به مقوله رانندگی دارد. ما وقتی می گوییم یک برنامه در مورد رانندگی پخش می شود، ذهن همه می رود به سمتی که یک پلیس به دنبال یک آدم می رود و یک بازیگر می آورند تا صحبت کند، ولی ما سعی کرده ایم یک مقدار این ساختار را تغییر بدهیم، یک برنامه کاملا اجتماعی را طراحی کنیم که مفاهیمی داشته باشد که به درد بخورند، چون بحث رانندگی در فرهنگ ترافیکی یک بحث خیلی گسترده است و چیزی است که همه با آن درگیر هستند. همه یا راننده هستند یا در ماشین می نشینند و معمولا همه یک خاطره بد از رانندگی دارند. قرار است کارهای مهمی در این برنامه اتفاق بیفتد که معمولا از یک برنامه تلویزیونی انتظار نمی رود.

*مثال می زنید؟

ببینید، به سه دلیل آدم ها در جاده ها می میرند، یا ماشین های ما بد است که خیلی هایشان بد است، یا خودمان بد رانندگی می کنیم که می دانید بد رانندگی می کنیم یا جاده ها خراب است که جاده های ما هم خراب است. ما رفته ایم و گشته ایم و هزار و پانصد نقطه حادثه خیر را پیدا کرده ایم. رفته ایم یک تعداد را پیدا و روی آنها تحقیق کرده ایم و جالب است که به شما بگویم، خیلی از این جاده ها با ده میلیون تومان درست می شود، یعنی به این شکل نیست که باید یک بودجه وحشتناکی از یک جایی بیاید. کافی است ده نفر از اهالی روستا یک صبح تا شب بروند آنجا و خاک های این سمت را بریزند آن سمت تا دید جاده باز شود و آن طرف یک شانه خاکی درست شود، تمام!

*یک خاطره از این پیش تولید و تحقیقات تعریف می کنید؟

در یکی از شهرهای خراسان جنوبی نزدیک بیرجند، یک پلیس به سر کار می رود و همان شب اول دو نفر در جاده می میرند. به آن پیج جاده سر می زند و می بیند یک تپه به شکل نود و چند درجه آنجا قرار دارد و سالانه خیلی ها در این محل می میرند و هیچ کاری هم نمی شود کرد. یک نامه برای اداره راه و ترابری می نویسد و توضیح می دهد که اینجا خیلی خطرناک است. نامه را که می نویسد، متوجه می شود چهل و چند نامه قبل از آن فرستاده شده و ترتیب اثر داده نشده است. پس می گوید نمی خواهد نامه را بفرستید. فردا یکسری بولدوزر و گریدر راه و ترابری را جریمه و به پارکینگ می فرستد. رئیس راه و ترابری زنگ می زند که این چه کاری است که شما کرده اید؟ جواب می دهد که من اینها را آزاد می کنم، ولی شما لطف کنید سر این پیچ را چراغ راهنمایی بزنید، من تابلو می زنم، دوستان سرعت گیر می گذارند و مردم باید در گوشه ای لاستیک بگذارند. درست است که ما نمی توانیم این تپه را برداریم، ولی می توانیم سرعت را به ده کیلومتر برسانیم، این پلیس هجده ماه آنجا خدمت می کند و در آن هجده ماه این جاده دو کشته بیشتر نداشته است، همان دو کشته شب اول! ما از توانایی که رسانه دارد، اینها را پیدا می کنیم و از مردم می خواهیم به ما کمک کنند.

*چقدر اهل موسیقی هستید؟

علاقه مندی خیلی گسترده ای دارم و از هیچ نوع موسیقی بدم نمی آید. ترجیح من روی یکسری چیزهاست، مثلا بیشتر روی ترانه تاکید می کنم و اگر ترانه بد باشد، نمی توانم لذت ببرم.

*یک نکته جالب از خودتان برای مخاطبان ما؟

من هیچ چیز خیلی جالبی ندارم و همین شاید نکته جالبی باشد.

*اگر جای یک نفر دیگر بودید، دوست داشتید آن شخص چه کسی باشد؟

خیلی دلم می خواست سال دو هزار و دو جای کافو، کاپیتان برزیل، بودم، آن لحظه که جام جهانی را بالای سر می برد. از همه بالای سر بردن های جام جهانی، آن را دلم می خواست.

*دنیا را چه رنگی می بینید و خطر قرمزهای شما چیست؟

به نظر من رنگ مه است، خیلی مبهم و شاید به همین دلیل لذت بخش است. خط قرمز من هم هر آنچه که نگذارد شما شب ها آرام بخوابید.

*از چهره تان راضی هستید؟

بله، خوب است و اگر بیشتر از این بود، دیگر درگیر خودم می شدم!

*بر اساس سلیقه تان اولویت بندی کنید: تئاتر، سینما، کنسرت، کافه و سفر.

سفر، تئاتر، سینما، کافه، کنسرت، کافه در حد یک دقیقه که زشت نباشد. و کافه هم می روم که دیگر کنسرت نروم. البته کنسرت دوست دارم و به کنسرت رضا یزدانی رفته ام. صدایش را دوست دارم، چون ترانه های درستی می خواند.

*دوست داشتید کجا و با چه شغلی متولد می شدید؟

آدم در هر خاکی که به دنیا می آید، به آن علاقه مند می شود و شاید یکی از عشق های تعویض نشدنی باشد، ولی اگر هر جایی بود که اسمش ایران بود، شاید در حکومت ایران و توران که نصف دنیا را داشتیم، جایی که زیاد شرجی نبود و خیلی هم گرم نبود، مثلا همین لواسان یک ذره به سمت شمال! در مورد شغل هم شغلی که اجبار به کار نداشته باشد، برای من خوب است، یعنی روتین نباشد و یک خلاقیتی در آن وجود داشته باشد. حتی اگر فیزیکی باشد، برای من جذاب است. اگر یک چیز بخواهد دائم تکرار شود را دوست ندارم و تبدیل به یک آدم خیلی بی مصرف می شوم. یک مدت تجربه کارمند شدن را دارم و اصلا کارمند خوبی نبودم، چون در همان چند ماه داشتم پیر می شدم!

*چند شخصیت که دوست دارید از نزدیک ببینید؟

اگر حسین پناهی را می دیدم خیلی باحال می شد، جورج بست فوتبالیست منچستریونایتد و بچه ایرلند شمالی که از کسانی بود که از بین رفت و همه جوره تکمیل بود. این دو تا را باید حتما می دیدم. من آدم متعصبی در هیچ زمینه ای نیستم، ولی دوست دارم یکی از علمای دینی را هم ببینم، مثلا یک علامه بزرگ داریم به اسم مرحوم آیت ا… سیدعلی قاضی که دوست داشتم ایشان را می دیدم یا امام موسی صدر. دلم می خواست محمود دولت آبادی را هم ببینم که در یک جای جالب دیدم. داشتم جلوی ساختمان محل زندگی ایشان پارک می کردم که ایشان آمدند و پرسیدند شما می خواهید پیاده شوید؟ گفتم استاد، شما هر کاری را که بخواهید، من انجام می دهم! به ایشان فرمان دادم و وقتی داشتند می رفتند گفتم استاد، سلوچ کجا بود؟ یک ذره نگاه کردند و گفتند: نمی دانم!

*دیالوگ ها و اجرایتان را جلوی آینه تمرین می کنید؟

به آن شکل نه، اما در مغزم خیلی خودم را تجسم می کنم، آن چیزی که قرار است اتفاق بیفتد. من سال ها پیش چیزهایی را تصور می کردم که آن زمان اصلا مسیرم به ویدئو چک نزدیک نبود. مثلا ده سال پیش تصور می کردم که برنامه ای باشد که من آنقدر آزادی داشته باشم که جورابم را بکشم روی زیر شلواری ام و پاهایم را بیندازم روی میز. در آن زمان همه کت و شلوار می پوشیدند و خیلی شیک اجرا می کردند. شش ماه قبل وقتی در تلگرام سرچ کردم ویدئو چک، کلیپی آمد که پاهایم را انداخته بودم روی میز و جوراب را روی زیرشلواری پوشیده بودم و ناخوداگاه دیدم آن فکر تبدیل به واقعیت شده است!

*یک کار عجیب که دوست دارید انجام بدهید؟

اگر قدرتی داشتم و اگر می گفتند یک چیز در این کشور را به دست بگیر، نظام آموزشی را در دست می گرفتم. مخصوصا از اول دبستان تا دیپلم را عوض می کردم. می رفتم دنبال مقدمات آن و از امروز کلید این را می زدم که بچه ها مثل دوران ما به خاطر نمره درس نخوانند. تا دوم دبیرستان انتگرال یاد نگیریم، چون انتگرال لازم نیست و قرار نیست هیچ وقت از آن استفاده کنیم. من از همان کودکی انتقادهای زیادی از این سیستم داشتم.

*حالا فکر می کنید ده سال بعد کجا باشید؟

امیدوارم در این عرصه که شروع کرده ام آدم موفقی باشم و اگر بگویم بیست سال سابقه دارم کسی پوزخند نزند.

*چیزی که از خودتان انتظار داشتید امروز باشید، هستید؟

در مسیر آن هستم، ولی فاصله دارم.

*ایده آل شما چیست؟

هیچ پایانی وجود ندارد و ایده آل یعنی درست کردن یک قفس فرضی، هیچ چیز معلوم نیست. اینکه چقدر وقت داریم و چه شانس هایی می آوریم، چه بلاهایی سر ما می آید. خوبی آن هم در همین است و من کلا اینطوری زندگی می کنم.

*یک سوال از خودتان بپرسید و جواب بدهید.

می پرسم می شود یک شعر برای من بخوانید و جواب می دهم بله. استاد قیصر امین پور می گویند: موجیم و وصل ما از خود بریدن است/ ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است/ ما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش/ آیین آینه، خود را ندیدن است.

*اگر کتاب زندگی تان چاپ شود، اسم آن را چه می گذارید؟

شاید چیزی که نشان دهنده عادی بودن من باشد، البته اولین چیزی که باید به آن فکر کنیم، درخت ها هستند. اینکه یک درخت کم شود که چه چیزی اضافه شود. ما این همه کتاب خوانده ایم و آنها را به سمت دیوار پرت کرده ایم و می گوییم چه اصراری است که بعضی ها کتاب چاپ کنند؟ اصلا من کتاب زندگی ام را چاپ نمی کنم، در نتیجه اسم هم نمی خواهد!

*سه چیز که به جزیره تنهایی تان می برید؟

موبایل را هم می شود برد؟ با موبایل می شود خیلی کارها کرد. موبایلم را می برم، مادرم را و آن دو چیز را هم می گویم مادرم بیاورد.

*علاقه مندی ها و تفریحات شما؟

فیلم، مطالعه و همین برنامه که درگیر آن هستم و اجازه نمی دهد که تفریحی جز این داشته باشیم، چون علاوه بر کار، تفریح ما هم می شود.

*و در پایان یک آرزو؟

آرزو می کنم به شکلی زندگی کنم که آزار من به کسی نرسد و اگر منفعتی برای کسی داشته باشم که خیلی هم بهتر می شود. بزرگ اوست که بر خاک همچو سایه ابر چنان رود که دل مور نیازارد.

************************************

مترو   

خواننده: رضا یزدانی ترانه سرا: عبدا… روا

قدم می زنم تا که راهی بشم، می دونم یکی چشم به راه منه

می دونم تو شب های تاریک شهر، چراغ یه جایی هنوز روشنه

قدم می زنم تا یه دنیای خوب، یه بی آسمونی که آفتابیه

یه دنیا که تا هست تو شهر من، هوا روشنه آسمون آبیه

از اون گوشه ی شهر تا عطر تو، یه راه که با یک سفر می رسم

تو دنیا انگار نزدیکمی، از اونجا به تو زودتر می رسم

به جایی رسیدم که مقصد تویی، که مقصد تویی و دل من خوشه

قطاری که  راهو می دونه کجاست، کدوم خط منو سمت تو می کشه

دلم روشنه توی هر ایستگاه، به خون تو رگ های تهرون شدن

به مقصدی که میدون آزادیه، راهی دروازه شمرون شدن

دلم قرصه قرصه که این بار هم، میاد می بره راس ساعت منو

کدوم سوت سوت قطار توئه، دودل کرده  دروازه دولت منو

قطار رسید و دلم پر کشید، که میدون آزادی تو مشتمه

سرم رو می چرخونم انگار که، تموم وطن مثه کوه پشتمه

دلم مثه تجریش میدون می خواست، دلم با شلوغی شهر قهر بود

یه راهو شروع کرد و واشد دلم، یه راهی که زیر سر شهر بود

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا