خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دل + عکس

سریال دل جدیدترین سریال نمایش خانگی منوچهر هادی است که قرار است در سه فصل و ۴۰ قسمت در شبکه نمایش خانگی توزیع شود و فصل سوم این سریال با پخش قسمت ۲۹ در ۱۸ تیرماه آغاز شد. کارگردانی این سریال بر عهده منوچهر هادی است و بازیگرانی چون حامد بهداد، ساره بیات، یکتا ناصر، کوروش تهامی، سعید راد و… ایفای نقش کرده اند.

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال دل

آرش نامزدش رستا را به خانه ی شیک و زیبایی که با گلبرگهای سرخ تزیین شده می برد و کلید خانه را به او می دهد و می گوید که آنجا خانه شان خواهد بود. رستا هیجان زده می شود و جا می خورد و می گوید:« مگه می شه؟! مگه نگفتی یه آپارتمان اجاره می کنی؟» آرش می گوید:« یه دروغ عاشقانه گفتم!» سپس با ذوق و شوق همه جای خانه را به او نشان می دهد. در همین موقع پیام ناشناسی برای رستا فرستاده می شود که در آن نوشته شده:”باید باهات حرف بزنم رستا… خواهش می کنم…دارم دیوونه می شم.” رستا ناراحت و کمی هول می شود و سعی می کند نگرانی اش را از آرش پنهان کند.
روز عروسی است و آرش رستا را به آرایشگاه می رساند. آنها در ماشین با هم صحبت می کنند و رستا می گوید که بخاطر نارضایتی پدر و مادر و خانواده ی آرش ناراحت است. آرش می گوید:« پدرم دیگه الان رضایت کامل داره و مادرم هم فقط بخاطر اون سکوت کرده بود. اگه منظورت دخترخالمه، وقتی یکی تمومه دیگه تمومه.»

آرش پس از بردن رستا به آرایشگاه، به خانه ی پدرش می رود و با او صحبت می کند و مودبانه خواهش می کند که دیگر مخالفتی با ازدواجش نداشته باشد. هم چنین می گوید که رستا و خانواده اش را با هم می خواهد و دوست دارد که مشکلات بینشان حل شود. آقای سپنتا می گوید:« کسی که فاصله بینمون انداخت داره می شه عروس این خونه. هنوز یادم نرفته که چطور وارد زندگیت شد.» آرش می گوید:« شما خوب می دونید که اون نمی تونست انتخاب من باشه، حتی اگه رستا وارد زندگیم نمی شد.» و در ادامه توضیح می دهد:« باور کنید رستا به مال و اموال ما چشم ندوخته نشونش هم همون یه سکهییه که مهرشه و پیشنهاد خودشم بود.» سپنتا می گوید:« اگه اون ثابت کرد قلبا تو رو دوست داره منم می تونم قلبا دوسش داشته باشم. ولی فعلا می تونم واست آرزوی خوشبختی کنم.»

او قبول می کند که گردن بندی را به عنون کادوی عروسی به رستا هدیه کند و ادامه می دهد:« شاید رستا بهترین دختر دنیا باشه اما از خانوادش دوری کن. مخصوصا از پدرش.»
مهمانها یکی یکی وارد تالار بزرگ و مجلل عروسی می شوند. پدر رستا خسرو، به طور ناگهانی صحنه ی اعدام شدن خود را در ذهن مرور می کند و آشفته می شود. همسرش ناهید با دیدن حال گرفته ی او می گوید:« چت شده؟ تو همچین وضعیتی عذاب وجدان اومد سراغت؟ .. لطفا امشب اگه آقای سپنتا حرفی زد عصبانی نشو. بذار بگذره.» آنها در لابه لای صحبتهایشان می گویند که رستا امانتی مادر مرحومش است و خسرو از ناهید بخاطر زحماتی که برای دخترش کشیده تشکر می کند. خسرو نگران و مضطرب است زیرا صبح همان روز پسر مردی که به دست او کشته شده بود به محل کار او رفته و جلوی کارگرهایش داد و بیداد کرده و قصد باج گرفتن داشته است و چون تمام پولی که می خواسته را نگرفته او را تهدید کرده و گفته:« امشب عروسیه دخترته یا تمام پولو امشب می یاری یا عروسیشو عزا می کنم.» مادر آرش توران، با خوشرویی به ناهید و خسرو خوش آمد گرمی می گوید.

ساعاتی قبل و صبح همان روز، توران در حال غذا دادن به پدر پیر و بیمارش به او می گوید:« شنیدن صدات شده حسرت زندگیم. هر مشکلی رو حل می کردی. کی می تونست رو حرفت حرف بزنه. فراموش کردم مثل تو بشم تنها امیدم به آرش بود که اونم مثل باباش خوب یاد گرفت آدمو نا امید کنه. انگار به دنیا اومدم که همه ی آرزوهام به باد بره.» همسرش که چند دقیقه پیش با تلفن با کسی بگو و بخند می کرد وارد اتاق می شود و توران به همین دلیل به او متلک می گوید. بحث ازدواج آرش پیش می آید و سپنتا می گوید:« از اول هم تو مخالف بودی نه من. ولی همیشه تو آدم خوبه شدی و من آدم بده.» توران با حرص می گوید:« اگه جلوی بقیه عزیزم و جانم صدات می کنم فکر نکن کسی شدی، واسه اینه که آدم حسابت کنن و تف سر بالا نشی. وای به حالت اگه دهن باز کنی. مو به مو چیزایی که بهت گفتمو به آرش می گی.»

در آرایشگاه شماره ی ناشناسی به گوشی رستا زنگ می زند. خواهر رستا نگران می شود و به او می گوید:« نکنه باز مهرانه و داره اذیتت می کنه؟» رستا چیزی نمی گوید اما به یاد می آورد که صبح وقتی به آرایشگاه آمده مهران جلوی او را گرفته و گفته:« من کلی حرف باهات دارم. نمی خوام یه روز حسرت بخورم که چرا اینا رو بهت نگفتم…من پشیمونم. یه دانشگاه به عشق ما حسادت می کرد.» رستا او را تحویل نگرفته و جواب داده:« یه دانشگاه به ما حسودی نمی کرد. تو یه آدم دیوونه ی روان پریش بودی.» همچنین گفته که برای این حرفها خیلی دیر شده و به پلیس زنگ خواهد زد اما مهران با بی خیالی همانجا روی پله ها نشسته و گفته بوده که اجازه نمی دهد عروسی ای سر بگیرد.

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۲ سریال دل

در آرایشگاه، رستا ماجرای مزاحمت ها و تهدیدهای مهران را برای خواهرش آوا تعریف می کند اما می گوید که هنوز در این باره چیزی به آرش نگفته است. از طرفی جشن عروسی در تالار برپاست و میهمانها منتظرعروس و داماد هستند. در این میان پدر آرش اتابک، هنگام غذا دادن به پدرزن پیر و بیمارش به یاد می آورد که ساعاتی قبل هنگام پوشاندن لباسهای پیرمرد، درحالی که کراوات او را به شکل طناب دار دور گردنش انداخته بوده به آرامی در گوش او گفته:« نترس. خیلی مراقبتم که زنده بمونی. پدرزن، دخترتو خوب تربیت نکردی. مجبورم خودم آدمش کنم و تو هم باید اینو ببینی. قبل مردنت خیلی چیزا مونده که ببینی!»
آوا جلوی آسانسور با رستا که هنوز نگران و مضطرب است خداحافظی می کند و او را در آغوش می گیرد. سپس با آرش که جلوی ساختمان است تماس می گیرد و زمان پایین آمدن عروس را برای فیلمبرداری هماهنگ می کند. رستا به تنهایی وارد آسانسور می شود. آرش با خوشحالی دسته گلی به دست گرفته و در طبقه ی پایین منتظر رستا است و فیلمبردارها از او و آن صحنه فیلم می گیرند. اما وقتی در آسانسور باز می شود کسی در آن نیست. سری بعد هم آوا از آسانسور بیرون می آید و با تعجب می پرسد:« اِ…پس چرا نرفتین؟!!» آرش جا می خورد و در این خیال است که آوا با او شوخی می کند اما مدتی بعد هر دو متوجه بیخ دار بودن ماجرا می شوند و شروع به گشتن می کنند. آنها چندمرتبه از پله ها بالا و پایین می روند و طبقات را زیر و رو می کنند و حتی به تک تک واحد ها سر می زنند اما خبری از رستا نیست و گوشی اش هم خاموش است. آرش که نمی داند خبر ناپدید شدن رستا را چگونه به دیگران بدهد از آوا می خواهد که به هیچ تماسی پاسخ ندهد. مدت زیادی می گذرد و میهمانها منتظر عروس و داماد هستند. توران از این وضعیت عصبی شده و مدام سر اتابک غر می زند و پسرش را از او صحیح و سالم می خواهد. عاقد مراسم را ترک می کند و بعضی میهمانها دلخور می شوند و بعضی شروع به غیبت کردن می کنند.
یکی از اطرافیان آرش به بقیه ی دوستانش می گوید:« من حدس می زنم عروس فرار کرده باشه. دفعه ی پیشم که قرار بود با آرش ازدواج کنه، پیچیده بود به بازی.» مرد جوانی که از آشناهای خسرو است این حرف را می شنود و با عصبانیت به دوست آرش تذکر می دهد و می گوید:« یه بار دیگه راجبه عروس حرف بزنی همینجا دهنتو گل می گیرم.» او برای گرم کردن مجلس وسط صحنه می رود و می رقصد و مردم را به رقصیدن تشویق می کند. میهمانها هم مدتی با او سرگرم می شوند. خانواده ی رستا هرکدام گوشی ای در دست گرفته و پی در پی تماس می گیرند اما کسی جوابشان را نمی دهد.
اتابک در این فکر است که شاید رستا مثل دفعه ی قبل عروسی را به هم زده باشد. او در باغ سیگاری روشن می کند و در همین موقع زن جوانی به سیگار او چپ چپ نگاه می کند و می گوید:« مگه قول نداده بودی؟!» آنها با هم به گوشه ای می روند و بعد از کمی گفت و گو اتابک می گوید:« تو شرایط سختی که تو زندگیمون پیش اومده خوشبختانه تو سهمی نداری.» آن زن می گوید:« پس تو چی؟ تو سهم منی!» اتابک می گوید:« حتی اگه این عروسی سر نگیره من سر قولم هستم. به زودی آزاد می شم.»
آرش و آوا درمانده و سردرگم شده اند و نمی دانند چه باید کنند. آوا ماجرای مزاحمت های مهران را پنهان می کند. هوا کاملا تاریک می شود و آنها دیگر از جست و جو در ساختمان دست می کشند. آرش آشفته و غمگین در ماشینش می نشیند و به آوا می گوید:« یه خواهشی ازت دارم… من دیگه نمی خوام با کسی روبه رو بشم، دیگه نمی تونم.»
آوا که قرار است اتفاقی که افتاده را برای دیگران تعریف کند تک و تنها به محوطه ی بزرگ و خلوت تالار می رود و به مادرش زنگ می زند و با صدایی لرزان می گوید:« تو محوطه ی تالارم….بیا بیرون.» او بعد از این تماس دو، سه قدمی راه می رود و سپس از حال رفته و روی زمین می افتد.

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال دل

آوا هرچیزی را که درمورد گم شدن رستا می داند برای خانواده ی خودش و خانواده ی آرش تعریف می کند. توران می گوید که چنین اتفاقی فقط یک توجیه منطقی دارد آن هم این که رستا زیر همه چیز زده باشد. او مدام به خسرو و ناهید متلک می گوید. خسرو آشفته و عصبی می شود و از تالار بیرون می رود تا دخترش را پیدا کند.

آرش به خانه ای که برای شروع زندگی مشترکش خریده بود می رود و برای لحظاتی تصور می کند که رستا در آنجاست و اینگونه سورپرایزش کرده است. سپس به آگاهی می رود تا برای پیدا کردن رستا کمک بگیرد. جناب سروان به او می گوید: «ما از این موارد داشتیم که عروس قبل تالار خودشو گم و گور کرده باشه… به خاطر ترس، ازدواج اجباری، مشکلات خانوادگی، خاطرخواهی… مطمئنی همه چیزو درموردش میدونی؟ » آرش با درماندگی می گوید: «عقلم نمیرسه. نمی دونم. لطفا کمکم کنید. »
توران از اتابک می خواهد که به تالار برود و به مهمانان بگوید که عروسی به هم خورده و دیگر آرش و رستا کنار هم قرار نخواهند گرفت. اتابک برخلاف میلش این کار را انجام می دهد. مهمانها می روند و مراسم تمام می شود.آرش سراغ آوا می رود و خیلی جدی می پرسد که رستا کجاست؟ آوا می گوید چیزی نمی داند. آرش التماس می کند و آوا با بغض می گوید: «می ترسم یه چیزی بگم که گفتنش اشتباه باشه… صبح که رفت آرایشگاه، مهران اونجا بود. ولی آرش باور کن مهران به این قضیه ربطی نداره. رستا اصلا اهل این حرفا نیست. » آرش بیشتر به هم می ریزد و آوا را از ماشین پیاده می کند.
بعد از این که آوا از ماشین پیاده می شود رستا که بی حال و سخته با لباس عروس در حال قدم زدن است با او تماس می گیرد و می گوید: «به همه بگو حالم خوبه. فقط… » آوا که تنها او جمله ی دوم را شنیده و از تماس خواهرش جا خورده می گوید: «خودت می فهمی چی داری میگی؟! »آرش در ماشینش نشسته و شبی که برای خواستگاری به خانه رستا رفته بودند را به خاطر می آورد. رستا می خواست مطمئن شود که آرش واقعا دوستش دارد و به او گفته بود: «چرا من می ترسم انقدر؟ می ترسم از دستت بدم. » در همین حین مهران وارد حیاط خانه ی خسرو شده و روی خودش بنزین ریخته و فریاد زده بود: «رستا بگه آره من خودمو همینجا آتیش می زنم.من عاشق این دخترم! »
توران که در تالار به شخصی زنگ زده و خبر به هم خوردن عروسی را داده بود، در خانه هم بسیار خوشحال است و با اطمینان به اتابک می گوید که بلایی سر رستا نیامده است. اتابک از رفتار او به شک می افتد و به توران می گوید: «اینو فقط من می دونم که تو آرش رو خیلی ترسناک دوست داری.» توران می گوید که به قضیه ی گم شدن رستا ارتباطی ندارد.آرش همان شب به خانه مهران می رود اما کسی در را باز نمی کند. آرش به یاد می آورد که بعد از شب خواستگاری با مهران قرار گذاشته و به او گفته بود: «بین تو و رستا هیچی نبوده که اون هیچی هم دیگه تموم شده. » مهران گفته بود: «خیلی مطمئن حرف میزنی.اگه تو یه سال تو زندگی رستا بودی من سه ساله می شناسمش. من عاشقش کردم… توی دل آدما یه رازهایی هست که فقط خودشون ازش خبر دارن. » هردوی آنها تصمیم گرفتند که انتخاب را به خود رستا بسپارند… همسایه مهران، به آرش می گوید: «غروب که مهرانو دیدمش چمدون به دست بود. » او شماره آرش را می گیرد تا اگر مهران به خانه برگشت خبر بدهد.
آوا با آرش تماس می گیرد. آرش با شنیدن حرف های او متعجب می شود و زود راه می افتد.

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال دل

آرش بعد از تماس آوا به خانه ی خسرو می رود اما رستا آنجا نیست و فقط خانواده اش به آرش می گویند که او تماس گرفته و گفته که حالش خوب است و می خواهد کمی تنها باشد. آرش آشفته می شود و خسرو از او می خواهد که آرام باشد و منتظر توضیح خود رستا بماند. آرش می گوید: «آروم باشم؟! عروسم قبل عروسی غیبش زده و عروسی رفته رو هوا. من الان بدبخت ترین داماد رو زمینم. »
او که می داند شب به هم خوردن عروسی، مهران هم به مسافرت رفته در حیاط با آوا خصوصی صحبت می کند و می پرسد که پای مهران وسط این ماجراست؟ آوا از خواهرش دفاع می کند و می گوید که رستا اهل این حرف ها نیست.
ناهید از خسرو می پرسد که چرا پیغام رستا را به آرش نرسانده، خسرو جواب می دهد: «منتظرم خودش بگه. بعد این همه مدت این کمترین حق آرشه. »اتابک زالوهایی که روی گردن پدر زنش می گذارد را به خود او تشبیه می کند و در حال انجام این کار می گوید: «اینا مثل کسین که افتاد روی زندگی پدر من و خونشو مکید! جالب این که تو هیچ وقت سیر نمیشدی و نمی افتادی.عوضش بابای منو انداختی. میگن شیطان بنده هاشو وسوسه می کنه، راس میگن. چون ممکن نبود به عقلت خطور کنه کاری کنی که اعتماد پدرمو جلب کنی. این که کاری کنی که دخترتو واسه پسرش بگیره! اون وقت فامیل بشیم و پدرم تمام زندگیشو بسپره دست پدر زن پسرش. الان همین شیطان تو وجود دخترته. برو دعا کن که به هم خوردن عروسی ربطی به توران نداشته باشه. چون آرش عاشقانه رستا رو دوست داره. اون وقت تو و دخترتو قبل من نابود میکنه که این خیلی بد میشه. چون این کارو من باید بکنم. »توران که درست بعد از به هم خوردن عروسی سر کیف آمده و ورزش کردن را شروع کرده، دنبال یک تور خوب اروپایی می گردد تا حال و هوای آرش را عوض کند. او به خانه ی آرش می رود و برایش صبحانه می برد و بعد از کمی گفت و گو درباره ی اتفاقی که شب عروسی افتاده می گوید: «فراموشی تنها خصلت این رابطه هاست.عشق که دو طرفه نباشه فراموشی دست به کار میشه. » توران لا به لای حرف هایش اتابک را مخالف سرسخت ازدواج آرش نشان می دهد اما آرش همه چیز را تمام شده نمی داند و منتظر توضیحات رستا است.
اتابک در رستورانی با معشوقه اش قرار می گذارد و ابتدا کمی درباره نگرانی اش برای آرش صحبت می کند و بعد می گوید: «سه ماه دیگه معجزه ها میاد. توران قراره بره اروپا. من میمونم و تو و قولی که بهت دادم. میریم فرودگاه استقبالشون .همه چیزو به آرش میگم. بعد هم دوتایی توران خانمو می بریم به یه مسافرخونه و بهش میگیم دیگه از دار دنیا هیچی نداره چون تمام حقی که پدرش از پدرم خورده بود، حالا دیگه مال من شده. » معشوقه اش با ناراحتی نگاهش می کند و می گوید: «ازت می ترسم. اصلا باورم نمیشه پشت اون قلب مهربونت انقدر کینه خوابیده. » او که گویا خواب هایش همیشه تعبیر می شود در ادامه می گوید: «دیشب خواب دیدم فاروق از زندان آزاد شده. دستاش خونی بود منم داشتم گریه می کردم. » اتابک کمی نگران می شود.آرش خبردار می شود که مهران به خانه برگشته. او بلافاصله پیش مهران می رود و می پرسد که کجا بوده و با چه کسی بوده و روز عروسی به رستا چه چیزهایی گفته؟؟ مهران با خونسردی می گوید: «بهش گفتم به حرف دلش گوش بده. لابد به حرف دلش گوش داده که حال و روزت اینه. تو فکر میکنی که رستا عاشقته؟! عاشق منه. ازم نا امید شده بود و اومده بود سمت تو. » آرش عصبی می شود اما خودش را کنترل می کند و بدون این که درگیر شود از آنجا می رود.ناهید از ذوقی که رستا برای عروسی اش داشت صحبت می کند و گریه اش می گیرد. خسرو بیش از دیگران به دخترش اعتماد دارد و مطمئن است که او برای تصمیمش دلیلی دارد. آوا هم احساس گناه دارد و فکر می کند که به اندازه ی کافی مراقب خواهرش نبوده است.
آرش بعد از مدتی رانندگی در خیابان ها و یادآوری خاطراتش با رستا، وقتی هوا تاریک می شود جلوی خانه ی خسرو می رود و به پنجره اتاق رستا نگاه می کند. از طرفی رستا بالاخره به خانه برمی گردد. وقتی که او زنگ در خانه را به صدا درمی آورد، آرش به سمتش می آید و می پرسد: «کجا بودی؟ »

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال دل

وقتی آرش جلوی در از رستا می پرسند که کجا بوده است، رستا ابتدا جواب های القدر بالا می دهد اما در نهایت در جواب به سوال های پی در پی آرش می گوید: « یادته ما به هم قول دادیم که هروقت یه نفر از ما اون یکی رو نخواست می تونه بذاره بره؟ من دیگه تورو نمی خوام. » آرس دلیل این کار را می پرسد و رستا ادامه می دهد: «ما اصلا اشتباهی همو انتخاب کردیم. خیلی دلیل واسه این کارم وجود دارد. مثلا مخالفت خانواده ت با اون دختره که تو زندگیت بود….. ببین آرش من آبروی خودم و تمام خانوادمو بردم پس می دونم دارم چیکار می کنم. تو هم بفهم. » آرش می پرسد که پای کس دیگری وسط است؟ رستا نگاه تاسف باری به او می اندازد و می گوید: «ای وای… از این لحظه دیگه حق نداری سوالی ازم بپرسی. دیگه اینجا واینست. جلوی خونه بابام نیا نمی خوامت نیستم دیگه. » رستا در را می بندد و وارد خانه می شود. او با خانواده اش هم صحبت نمی کند و مستقیم به اتاقش می رود. آرش هم غمگین و درمانده به
خانه خودش می رود.

چند روز پیش دختر خاله ی آرش یعنی رابی، در شب عروسی اش در حالی که لباس عروسی پوشیده و روی تخت اتاقش نشسته عکس های دو نفره ی خود و آرش را پاره می کند و همزمان صدای خودش در سرش می پیچد که روزی به آرش گفته بود: «بزرگترین ترس زندگیم اینه که اونقدر که من عاشق توئم تو عاشقم نباشی. اگه تو نباشی من می میرم. » دوست رابی پیشش می آید و می گوید: «به نظرم خوشحالی واقعی بعد ازدواج به دست میاد. امیدوارم خوشبخت پشین » رابی با غصه می گوید: «از بچگی هرکی رو که دوست داشتم از دست دادم. مادرم، پدرم، آرش فکر کردم میام آلمان و همه تلخی های گذشته رو فراموش می کنم. » در همین حال نامزد و پسرعموی رابی، سیاوش با دسته گلی وارد اتاق می شود و کمی قربان صدقه ی او می رود و می خواهد مطمئن شود که همه چیز مرتب است.

رابی کم وقت می خواهد و سیاوش در حیاط منتظر می ماند. رابی یکی از عکس های آرش را نگه می دارد و می گوید: « آرشی که عاشقش بودم تموم شد. این عکس پسر خاله مه مثل بچگی هام. » در همین مدت کوتاه توران که در تالار مراسم عروسی آرش است به رابی زنگ می زند و خبر به هم خوردن عروسی پسرش را می دهد. رابی لباس عروسی را در می آورد و از خانه فرار می کند، سیاوش با دیدن لباس عروسی بی تاب و ناراحت در خانه این طرف و آن طرف می رود و رابی را صدا می زند. بعد از خراب شدن مراسم عروسی رابی، دوستش با او قرار می گذارد و می گوید که دلش برای سیاوش می سوزد. رابی در توجیه کارش می گوید: «نمی تونستم باهاش ازدواج کنم وقتی دلم پیش آرشیه که الان می تونم داشته باشمش، این عین خیانته. من نمی خوام خیانت کنم. »

دوستش می گوید از آنجایی که آرش یک بار او را رها کرده باز هم این کار را می کند چون عشق آنها یک طرفه است. رابی توضیح می دهد: «الان فرق داره… آرش تنهاست… رگ خوابش دست منه می تونم مرهم قلب شکستش باشم… کاففیه آرش منو ببینه و بعد باز هم مثل قدیم میشیم.» رابی که قصد دارد به ایران برگردد می گوید که سیاوش پیدایش نخواهد کرد زیرا خبر ندارد که عروسی آرش به هم خورده. سپس نامه ای به دوستش می دهد و از او می خواهد که آن را به دست سیاوش برساند توران در فرودگاه با ذوق و شوق زیاد به استقبال خواهر زاده اش می رود و او را به خانه خودش می برد. از طرفی اتابک برای حرص دادن پدر زنش گوشی را روی اسپیکر می گذارد و با معشوقه اش صحبت می کند و می گوید که چقدر عاشق اوست. پیرمرد که حرکتی ندارد فقط قطره ای اشک می ریزد رابی به محض ورودش به خانه ی توران خاطرات کودکی اش را در هر طرف می بیند.

او به یاد روزی می افتد که دختر کوچک و غمگینی بود و توران در حالی که او را در آغوش گرفته بود به او گفته بود: «رابیز جان ببین چه خونه ای داریم! اینجا خونمونه دوسش داری؟ » رابی خاطرات کودکی اش با آرش را به باد می آورد و لبخند می زند. اتابک که از دیدن رابی جا خورده، توران را به خاطر نقشه هایی که در سر دارد سرزنش می کند و می گوید که آرش عاشق رستا است و این کارها اذیتش خواهد کرد. او از این که به رابی یا آرش آسیبی برسد می ترسد. توران یادآوری می کند که مدیریت خانه با خودش است و با تهدید از او
می خواهد که در کارهایش دخالتی نکند. توران می گوید: «اگه بخوای با رابی برخورد بدی داشته باشی با من طرفی! مثل یه کارمند ساده از گالری و خونه زندگی اخراجت می کنم. » اتابک حرص می خورد و با نفرت به توران نگاه می کند اما مثل همیشه سکوت می کند. خسرو نگران رستا است و دوست دارد به درد دل او گوش دهد و حرف هایش را بشنود. رستا می گوید نمی تواند توضیح دهد که چرا از ازدواج با آرش پشیمان شده و شب عروسی همه چیز را به هم زده. او از پدرش خواهشی دارد و می گوید: «هیچ وقت هیچ کس هیچ سوالی ازم نپرسه. حتی آرش هم حق نداره هیچی بدونه .

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال دل

توران و رابی مدام قربان صدقه هم می روند و درباره ی هدف مشترکشان یعنی ازدواج رابی و آرش صحبت می کنند. رابی سعی می کند که در مقابل اخم کردن ها و داد و بیداد های احتمالی آرش خوددار باشد تا به تدریج دل او را به دست آورد. او می گوید: «اون کسی که بین من و آرش جدایی انداخت رو نمی بخشم.» توران وقتی رد زخم های روی رگ دست رابی را می بیند با ناراحتی می گوید: واست جایگزین شدن زمان لازمه. باید به هم کمک کنیم که آرش تورو دوباره بپذیره.

نکیسا که شاگرد گاراژ خسرو است، به دیدن او می رود. خسرو درمورد به هم خوردن عروسی دخترش می پرسد: «تو گاراژ درمورد این موضوع صحبتی نیست؟ » نکیسا که روی خانواده خسرو خیلی متعصب است می گوید: «اولا کی جرئتشو داره؟ دوما یه مسئله خانوادگیه به کسی چه مربوط؟» در این میان آرش هم برای صحبت کردن با رستا به خانه ی خسرو می آید اما خسرو که نگران دخترش است از او فرصت می خواهد و می گوید که رستا حالش خوب نیست و دوست ندارد حرف بزند. آرش مودبانه اعتراض می کند سپس می گوید: « آبروم پیش خانواده ام رفته، اشکالی نداره، آبروی خانواده ام پیش مردم رفته اونم اشکالی نداره، آبروم پیش خودم رفته چی؟ خودتونو بذارید جای من. باید برم پیشش باهاش صحبت کنم. » خسرو با شرمندگی مخالفت می کند.

آرش خودش بلند می شود تا به طرف اتاق رستا برود. خسرو دست او را می گیرد و نکیسا می گوید: «آقا آرش انقدر اصرار نکن دیگه داداش. * آرش از کوره در می رود و صدایش را بالا می برد و رو به نکیسا می گوید: «به شما مربوط نیست. چیکاره ای؟! من داماد این خونه م… برو بیرون. یالا! » خسرو هم از رفتار آرش ناراحت می شود و بلند اسم او را صدا می زند تا این بی ادبی را تمام کند. رستا بالای پله ها می ایستد و از آرش می خواهد از خانه پدرش بیرون برود. او می گوید: «تو همون آرشی نیستی که من شناختم.» آرش می گوید: «توقع داری با بالایی که سر من آوردی آرشی رو ببینی که میشناختی؟!» او می گوید تا دلیل جدایی اش را نفهمد جایی نمی رود. رستا می گوید: «چقدر منو دوست داری؟

جلوی بابام اینا بگو دیگه، بگو. » آرش از سوال او متعجب می شود و رستا ادامه می دهد: «اگه دوسم داری برو، بدون هیچ حرفی، سوالی، داد و بیدادی… برو. » آرش می گوید: «باشه. من از زندگیت میرم بیرون ولی اینا خواسته های رستا نیست. » او به خاطر بالا بردن صدایش از خسرو عذرخواهی می کند و از آنجا می رود و روستا هم اشک می ریزد. روز بعد، رستا به همراه خواهرش هدیه هایی را که آرش برایش خریده را به خانه توران می برد تا ثابت کند که دیگر همه چیز تمام شده است. او با شرمندگی از اتابک و توران عذر خواهی می کند و قول می دهد که دیگر چنین چیزی تکرار نخواهد شد. توران می گوید: «آرش منو تحقیر کردی. از این نمیگذرم. حالا هم از خونه م برید بیرون، » آوا و رستا بی هیچ حرفی آنجا را ترک می کنند.

رستا در اتاقش پریشان و غمگین است. پیامی برای او می آید که نوشته: می خوام ببینمت. هروقت که خودت گفتی. » رستا با خواندن آن پیام یاد روزی که مهران در دانشگاه جلوی استاد و هم کلاسی ها به او ابراز عشق کرده بود می افتد..، در آن روز همه رستا را به دادن جواب مثبت تشویق کرده بودند و رستا معذب شده و زورکی لبخند می زد. آوا، رستا را برای قایق سواری بیرون می برد تا حال و هوایش را عوض کند. او می خواهد درد و دل های خواهرش را بشنود و دلیل اصلی به هم زدن عروسی را بداند. آوا لا به لای صحبت هایش از رستا می خواهد که به عشق نه نگوید. رستا می گوید: «اینا که حرفای آرشه. حرفای خودتو بزن. اینجاست آرش؟ » آوا هماهنگی اش با آرش را انکار می کند و می گوید: «من اگه اینجام به خاطر توئه، نه آرش. تو آرشو دوست داری… » رستا که نمی خواهد توضیحی بدهد از او می خواهد که بیشتر از این اعصابش را به هم نریزد. رستا می گوید: «من عاشق آرش نبودم. فکر می کردم که عاشقشم.»

سپس جا کلیدی ای که نیمه دیگر آن دست آرش است را برمی دارد و به طرف قایق های دیگر نشان می دهد و بلند می گوید: « آقای آرش خان! اینم تنها یادگاریت، میندازمش تو آب که اگه به این امید داری امیدت ناامید بشه. » او جاکلیدی را به آب می اندازد و موقع برگشتن از دست خواهرش ناراحت است و تنها قدم می زند. آوا هم پیش آرش که در همان نزدیکی است می رود و می گوید که رستا مچش را گرفته و فهمیده که با هم هماهنگ بوده اند. آرش نیمه دیگر جا کلیدی را پیش خود نگه می دارد و می گوید که ناامید نمی شود. آوا به گالری ای که خودش در آنجا حسابدار و خواهرش طراح جواهرات است می رود. توران که رئیس آنجاست آوا را به اتاقش می پرد و غیر مستقیم به او می گوید که اخراج شده است.

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال دل

توران با زبان خوش و مودبانه آوا را اخراج می کند و قصد دارد بعد از او رستا را هم از گالری اخراج کند. آوا بسیار ناراحت و دلخور می شود و توران سعی می کند اتابک را تصمیم گیرنده ی اصلی این ماجرا نشان دهد، بعد از رفتن آوا سیاوش به توران زنگ می زند تا سراغ رابی را بگیرد. توران دست پیش می گیرد و همان ابتدا عروسی رابی و سیاوش را تبریک می گوید تا نشان دهد که از همه چیز بی خبر است. در آلمان، سیاوش سراغ رابی را از دوست او ملیکا می گیرد و احتمال می دهد که رابی به ایران برگشته باشد. اما ملیکا طبق قراری که با رابی داشت خود را به بی خبری می زند و به ایران رفتن دوستش را انکار می کند.

رستا تنها و غمگین در پارک نشسته و آرش از دور نگاهش می کند اما جرات نزدیک شدن را ندارد. مهران هم چند باری به گوشی رستا زنگ می زند. آرش با آوا تماس می گیرد و از او می خواهد که پیش رستا بیاید اما وقتی می فهمد که آوا اخراج شده و دلخور است خیلی ناراحت می شود.
رابی به اتاق آرش می رود و با دیدن و لمس کردن گیتار او به یاد روزی می افتد که که آرش به مناسبت روز تولدش برایش آهنگ ساخته و نواخته بود. آرش که دزدکی دفترچه شعرهای رابی را خوانده بود با اصرار می پرسد که عاشق چه کسی شده است؟ اما رابی از جواب دادن به آن سوال می ترسید و طفره می رفت ناهید به خسرو پیشنهادی می دهد که همه باهم به یک سفر خانوادگی بروند.

خسرو که می داند رستا همراهشان نخواهد آمد قبول نمی کند، از گفت و گوی خسرو ناهید معلوم می شود آوا دختر ناهید از شوهر مرحومش بوده که خسرو بیست سال پیش به آنها پناه داده. خسرو به خاطر این که ناهید در این سال ها مادر خوبی برای دخترش رستا بوده تشکر می کند و در ادامه می گوید: «کاری که من واسه آوا نتونستم بکنم. » ناهید می گوید: «تو مردی. من از اولشم می دونستم که نمی تونی آوا رو مثل وستا دوست داشته باشی. فقط دلم می خواست تو به پدر خوب براش باشی که بودی. » از طرفی فرزاد سر قضیه به هم خوردن عروسی خواهرش و این که دوستش شهروز، رستا را عروس فراری می داند در مدرسه دعوا می کند و کار شهروز به درمانگاه می کشد، ناهید و خسرو بعد از باخبر شدن از این موضوع به درمانگاه می روند. معاون مدرسه که انتظار چنین رفتاری از فرزاد نداشته، به خسرو می گوید: «این اواخر تو خونتون مشکلاتی هست؟ » خسرو سکوت می کند و آدرس خانواده ی شهروز را می
گیرد تا برای پرداخت خسارت و عذرخواهی سراغشان برود .

اتابک با خوشرویی به اتاق رابی می رود و ابتدا یادآوری می کند که او را مثل دختر خودش می داند. سپس لا به لأی صحبت هایش به این نکته اشاره می کند که رابی مثل خواهر آرش است. رابی دلخور می شود و از این که اتابک همیشه طرف رستا را گرفته اما برای عشق او کاری نکرده گله می کند. اتابک نگران خود رابی است و می ترسد که او باز هم آسیب ببیند اما رابی می گوید: «این انتخاب خودمه، برگشتم که تا ته جهنم با آرش برم، پس دیگه جای نگرانی نیست. » او از اتابک خواسته ای دارد و می گوید: «در مورد آرش که کمکم نمی کنید. پس مقابلم هم نایستید. » این جمله رابی، اتابک را به یاد رفتار توران می اندازد. او رابی را به توران جوان عاشق تشبیه می کند.

وقتی رابی متوجه بدتر شدن رابطه ی خاله و شوهرخاله اش می شود از توران می پرسد: «شما و عمو اتابک طلاق گرفتید؟» توران جواب می دهد: « به خاطر آرش و یه سری روابط کاری نه، طلاق نگرفتیم. » توران درباره ی علت مشکلات همیشگی اش با اتابک توضیح می دهد: «عشق خیلی چیز با ارزشیه، فقط باید دو طرفه باشه وگرنه تاریخ مصرفش تموم میشه، اما من هیچ وقت این عشقو تو زندگیم نداشتم. ازدواج ما معامله ی پدرامون بود. اتابک قبل از من کس دیگه ای رو می خواست که بهش نرسید. به هر حال بعد ازدواجم خیلی سعی کردم که عاشقم بشه اما نشد. برای همین منم عاشق بچه م شدم. همه ی عشقمو به اون دادم. » در همین موقع آرش بعد از مدت ها با عصبانیت به خانه می آید و پدرش را صدا می زند و به اخراج آوا و رستا اعتراض می کند. اتابک که خودش تازه متوجه موضوع شده جا می خورد اما به ظاهر از تصمیمش دفاع می کند، توران هم می گوید که این کار را برای مراقبت از خود آرش کرده اند.

رابی از طبقه بالا حرف های آنها را می شنود. آرش با بغض رو به پدر و مادرش می گوید: «آوا و رستارو برگردونید گالری. اگه رستا ول کرده رفته به خاطر اینه که ترسیده شما دوسش نداشته باشید. ترسیده ناخواسته بین من و شما جدایی بندازه. باهاش صحبت کنید. بهش بگید دوسش دارید. این تنها خواسته من از شماست.» اتابک که دلش برای پسرش سوخته می گوید: «یا رستا حرف می زنم و ازش میخوام برگرده. » توران هم که خود را در مقابل عمل انجام شده می بیند رو به آرش می گوید: «اما به شرط داره. باید برگردی خونه..» آرش قبول می کند.

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال دل

توران به خاطر این که آتایک تصمیم گرفته برای برگرداندن رستا به پسرش کمک کند او را سرزنش می کند مثل همیشه سرکوفت می زند. اتابک هم توران را تهدید می کند که اگر مانعش شود به آرش می گوید که تمام این سال ها چگونه خواسته های خودخواهانه اش را به خورد آنها داده. همچنین می گوید که هنوز هم سر به هم خوردن عروسی به توران مشکوک است. توران که حسابی عصبی شده به اتابک سیلی می زند. اتابک دستش را بالا می برد اما خود را کنترل می کند و جواب سیلی او را نمی دهد.

ماه ها قبل، وستا به خانه مهران می رود زیرا از پیغام پسغام های پی در پی و بچگانه او کلافه شده و از طرفی هم دلش به حال مهران می سوزد. رستا اصرار دارد بگوید که فقط به خاطر انسانیت به آنجا آمده اما مهران می گوید: «حرفاتو باور نمی کنم. تو منو دوست داشتی. ما با هم بیرون میرفتیم. از آینده حرف می زدیم. » رستا از این احساس که نمی تواند به مهران تکیه کند مطمئن به نظر می رسد. او توضیح می دهد: «من تو وجود تو دنبال عشق می گشتم. هیچ وقتم پیداش نکردم. من به خاطر این که حال و روز تورو دارم می بینم از تصمیمی که گرفتم خیلی مطمئن تر شدم. فقط به آدم ضعیف میتونه به خاطر این که مشکلاتشو حل کنه بره سمت الکل و مواد و به فکر خودکشی و اینا بیفته. اینا اصلا اسمش عشق نیست. داری اشتباه میکنی.»

مهران شیشه مشروبه روی میز را می شکند و می گوید: «من به خاطر تو اینجوری شدم. من به خاطر تو از دانشگاه اخراج شدم. اینا فقط به خاطر عشقه، اگه عشق نیست اسمش چیه. » رستا باز حرف خود را تکرار می کند و از مهران می خواهد که دیگر دنبالش نیاید. او می گوید: «این رابطه باید تموم بشه. من دیگه هرگز به تو برنمی گردم. بفهم خواهش می کنم! » مهران بعد از مکث کوتاهی می گوید: من ولت نمی کنم. »
در روزی که آوا از گالری اخراج شده و آرش با پدرش به توافق رسیده که رضایت رستا را برای برگشتن به گالری بگیرند، رستا برای دیدن مهران به کافه ای می رود، مهران چند شاخه رز سفید به او می دهد و همان ابتدا می گوید: «اگه جواب مهم ترین سوال زندگیمو ندی نمی تونم حرف بزنم. به خاطر من به همه پشت پا زدی؟ » رستا جواب می دهد: «من هرچی فکر می کنم به این نتیجه می رسم که تو باعث همه چی بودی واقعا. » مهران می پرسد: «ارزششو داشتم؟؟ » رستا جواب می دهد: «داشتی که من الان اینجام. » مهران قول
می دهد که همه چیز را جبران کند. او لا به لای صحبت هایش علت جدایی شان را یادآوری می کند و می گوید: «گند زدم تو دانشگاه! پسرای دانشگاه همشون چشمشون دنبال تو بود. تو هم به هیشکی نگاه نمیکردی. منم با رفیقام شرط کردم که بیام و با تو بپرم و رفیقت بشم. ولی دلم گیر کرد.

بعدشم تو فهمیدی اینا همش باز یه ولی خب من دیگه عاشقت شده بودم. رستا چیکار کردی با من؟ پسری که صبح تا شب دنبال پارتی و رفیق بازی بود چیکارش کردی که به خاطر عشق تو همه ی اینارو گذاشت کنار؟ » رستا مردد و نگران است و سرش را پایین انداخته و به حرف های او گوش می دهد، او می گوید: «من تصمیم خیلی سختی گرفتم. الان دقیقا ازم چی می خوای؟ » مهران می گوید: «باهام ازدواج کن! هرچه زودتر. خواهش میکنم. میخوام همه چی رو جبران کنم، کسی که تو روز عروسیش گفته نه یعنی مقابل دنیا وایساده منم میخوام دنیات بشم. » رستا از پیشنهاد عجولانه ی او جا می خورد و فعلا فرصت بیشتری می خواهد تا چند جلسه ای با هم صحبت کنند و مشکلاتشان را حل کنند. او از مهران می خواهد که کسی از ملاقات هایشان باخبر نشود ناهید از بی خوابی ها و ناراحتی های این روزهای رستا نگران است و به آوا می گوید: «بعد بیست سال یاد روزای تنهایی خودمون افتادم. » آوا می گوید:
«عذاب وژدان همینه دیگه! همین کارو با آدم میکنه.

شما که میدونید من چی میگم. » ناهید وانمود می کند که متوجه منظور او نشده. او از دخترش می خواهد که در این روزها بیشتر به رستا کمک کند. آوا می گوید: «تا رستا تخواد کسی نمی تونه کمکش کنه. اون جهنمو انتخاب کرده. » ناهید می گوید: « اولین انتخاب خودتم جهنم بود! یادته؟ اما با هم تونستیم.» بعد از بیرون رفتن ناهید از اتاق آوا، آرش با آوا تماس می گیرد و خبر می دهد که به زودی او و خواهرش را به گالری برمی گرداند. همچنین می پرسد: «به نظرت رستا مهرائو به من ترجیح داده؟ » آوا حتی از سوال او هم تعجب می کند و با اطمینان قسم می خورد که چنین چیزی ممکن نیست.

رستا بعد از کافه به خانه برمی گردد و اتابک را کنار خانواده اش در اتاق پذیرایی می بیند. رستا همان ابتدا می گوید که تصمیمش عوض نخواهد شد اما با اصرار و خواهش اتابک روی مبل کنار بقیه می نشیند و به حرف های او گوش می دهد. اتابک به خاطر رفتارهایی که ممکن است رستا را ناراحت کرده باشد از او معذرت خواهی می کند و قول می دهد که مثل دختر خودش او را دوست داشته باشد، رستا می گوید که جدایی اش از آرش دلایل شخصی داشته و به این چیزها مربوط نمی شود. اتابک به تصمیم او احترام می گذارد و بار دیگر از رستا خواهش می کند که حداقل تا زمانی که بتوانند شخص مناسبی را جایگزینش کنند به مدت یک ماه به گالری برگردد و از بی اعتبار شدن آنها جلوگیری کند. رستا می گوید: «اگه بگم نه چی؟ بازم می خوای سفته های بابامو که به امانت پیشتونه بذارید اجرا؟ » اتابک که سفته ها را با خود آورده آنها را روی میز می گذارد و می گوید: «اتفاقا می خواستم بگم اگه برگشتی به خاطر نگرانی از اینا نباشه. » اتابک خداحافظی می کند و می رود. او در ماشین به آرش می گوید که تمام تلاشش را کرده و باید منتظر تصمیم رستا بمانند.
آرش از فکر این که احتمال دارد دوباره با رستا همکار شود خوشحال می شود و از پدرش تشکر می کند.

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال دل

رابی که هنوز خودش را به آرش نشان نداده در خواب می بیند که آرش هنگام مواجه با او عصبانی می شود و حتی بد و بیراه می گوید. این فکر و دنبال شد رابی را نگران می کند. آرش با شور و اشتیاق سر میز صبحانه می نشیند زیرا احتمال می دهد که رستا به گالری برگردد، و وقتی به محل کارش برسد شاید او را ببیند. توران ابتدا درباره رابی مقدمه چینی می کند و می گوید که او با سیاوش به اختلاف خورده و جدا شده و چون کسی را ندارد غمگین و افسرده است و قصد دارد به خانه آنها بیاید اما اگر آرش اجازه دهد. آرش می ترسد که برگشتن رابی شرایط را پیچیده کند اما توران به او اطمینان می دهد که رابی فقط به او به چشم پسر خاله نگاه من کند. آرش می گوید که رابی هنوز هم براش با ارزش است و اجازه می دهد او به خانه شان بیاید و مدتی آنجا بماند در گالری آرش از سرایدار می خواهد که اتاق رستا را  تر و تمیز کند و یک شاخه گل بر روی میزش می گذارد.

رستا مدتی در خانه معطل می کند و پن عدل و بی عشق شعله در اتاقش قدم می زند. او که مایل نیست به گالری برود فقط برای به آخر رساندن تعهداتش حاضر می شود یک ماه دیگر در آنجا کار کند و آرش طبق قراری که با پدرش گذاشته نباید به پر و پای رستا بپیچد و سعی نمی کند مدام با او صحبت کند. فقط از بازگشت، او ذوق دارد و برای همه کارکنان از بیرون ناهار سفارش می دهد .فاروق که گنده لات زندان است در راهروی بند قدم زنان به طرف سرویس بهداشتی می رود و همه سر راه به او سلام می دهند. او عصبی و ناراحت برگه طلاق را آتش می زند و آیینه روی دیوار را می شکند و فریاد بلند می کشد. اتابک، برای ناهار مهمان معشوقه ی جوانش است. مثل همیشه یک سبد گل بزرگ برایش می برد.

اتابک یک سرویس جواهر هم به او هدیه می کند اما دختر برای گرفتن گل ها بیشتر خوشحال می شود. اتابک به او می گوید: روزهای کمی کنارتم بدون تو هیچی معنی ندارد، کنار تو توی این آپارتمان جمع و جور همه چی برام معنی پیدا میکنه. اتابک همچنین می گوید که از نقشه های توران می ترسد اما هر کاری از دستش بر بیاید برای پسرش انجام می
دهد تا او به سرنوشتش دچار نشود. فارق از زندان با معشوقه اتابک که مدنی پیش از هم جدا شده اند تماس می گیرد و باعث ترس دختر می شود. اما اتابک می گوید: اون حالا حالاها زندانه, نمی تونه بیاد بیروں » فارق هنگام زنگ زدن
به همسر سابقش روز آشنایی شان را به یاد می آورد .او که پسر زورگو و قلدر محله شان بوده، روزی یکی از طلبکارهای خانه همسر سابقش را کتک زده و به ایں ترتیب با او آشنا شده۔

آوا په رستا مشکوک می شود و تعقیبش می کند و او را هنگام خوش و بش کردن با مهران در کافه ای می بیند. این موضوع خیلی آوا را ناراحت می کند. وقتی رستا به پالری می رود آرش که به آینده امیدوار شده برای تشکر با آوا تماس می گیرد. آوا احساس شرمندگی دارد و هنگام صحبت با آرش حرفه هایی را نوک ربانش می چرخاند ولی چیزی به او نمی گوید.

رستا که روزهای سختی را پشت سر می گذارد حتی تماس های مهران را هم درست و حسابی نمی دهد. یک شب وقتی می خواهد از گالری به خانه برگردد زمانی که سوار ماشینش می شود آوا هم بلافاصله در کنار او می نشیند و بدون مقدمه می پرسد، برای چی با مهران فرار میذاری؟ رستا ابتدا گردن نمی گیرد اما وقتی می بیند که آوا مچش را گرفته برای این که او را از سر باز کند می گوید: مهران بیشتر از آرش به دلم میشینه. جدی میگم, تو آرایشگاه هر حرفی زد من باورش کردم و بهش خوب آره دادم.

آوا باور نمی کند که رستا مهران را به کسی مثل آرش ترجیح داده باشد. او از خواهرش می خواهد که توضیح دهد چه چیزی در ذهنش می گذرد و تهدید می کند که اگر توضیح ندهد همه چیز را به پدر و مادرشان خواهد گفت، رستا می گوید: اگه به مامان یا چیزی بگی جنازه منم نمی تونی پیدا کنی.
هنگامی که آرش و اتابک از سر کار به خانه می روند، در حیاط خانه با وابی که مثلا تازه از آلمان برگشته روبرو می شوند.

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال دل

وقتی آرش و رابی در حیاط خانه با هم روبرو می شوند، آرش در نگاه اول یکی از خاطرات بد و تلخشان را به یاد می آورد. حدود دو سال پیش آرش روزی تصمیم میگیرد که سر قرار با رستا برود. و رابی که متوجه این موضوع شده آرش را به خیانت کردن متهم می کند و می گوید: «تو چرا منو نمیبینی؟ یادت رفته شب تولدم روی تراس گفتی عاشقمی؟ » آرش با تعجب می گوید: «توهم زدی؟! من کی گفتم عاشقتم؟ من گفتم دوستت دارم چون دختر خالمی. از طرفی حسی که بین ما بود یه حسیه شبه عادت. فامیل بودن و دوست داشتن، یه حسی مثل وابستگی » رایی عصبانی می شود و می گوید: «به خاطر وابستگی انقدر رو لباس پوشیدن من حسالم بودی؟ دو بار به خاطر من دعوا کردی با مشت زدی تو صورت بارو؟ هرشب با من درد و دل میکردی و هر هفته واسم کادو میخریدی؟ این اسمش عشقه! من به خاطر تو رفتم پیانو یاد گرفتم. انگیزه همه شعرهای من تو بودی. » آرش هیچ کدام از این چیزها را عشق نمی داند و هنگامی که می خواهد از خانه خارج شود رابی جلوی در می ایستد و تهدید می کند که اگر برود خودش را می کشد! آرش که اعصابش حسابی به هم ریخته او را هل می دهد و بیرون می رود. رابی با چشمان گریان به اتاق آرش می رود، قاب عکس رستا را می شکند و با شیشه خرده ها رگش را می زند. … آرش بعد از یاداوری این خاطره که مربوط به گذشته است، با لبخند به رابی نگاه می کند و از دیدنش خوشحال می شود.

خانواده آرش به همراه رابی مشغول صرف شام هستند و چون توران خدمتکار ها را مرخص کرده پختن شام گردن خود را بی افتاده است. آرش از دستپخت او تعریف می کند، او لا به لای صحبت هایش می گوید که قصد دارد پس فردا در روز تولد رستا سورپرایزش کند و چند پیشنهاد برای این کار مطرح می کند. چهره رابی در هم می رود اما زود خودش را جمع و جور می کند و به آرش می گوید که اگر بخواهد او هم می تواند کمک کند و در برنامه ریزی برای تولد رستا نقشی داشته باشد، آرش قبول می کند و آنها بعد از شام کمی در این باره با هم صحبت می کنند. سپس آرش می پرسد: «تو که دختری به نظرت چطور میشه به دختر شب عروسی بزنه زیر همه چی؟ » رابی که خودش چنین چیزی را تجبه کرده من و من کنان جواب می دهد: «میتونه دلایل مختلفی داشته باشه. مثلا حضور عشق قدیمی آدم. » آرش مطمئن است که چنین چیزی امکان ندارد و خودش را تنها عشق زندگی روستا می داند. رابی پیشنهاد می دهد که برای حل مشکل آرش، خودش با رستا صحبت کند. آرش این پیشنهاد را خوب نمی داند اما به رابی می گوید: «مرسی که اینو گفتی، » رابی می گوید: «به هر حال من دختر خاله تم. هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم. »

آرش لبخند می زند و می گوید: «چقدر عوض شدی.. آروم شدی… خانم شدی تو نمی خوای درباره سیاوش بگی؟ چه اتفاقی بینتون افتاد؟ » راہی می گوید که فعلا فرصت می خواهد تا با خودش کنار بیاید و بعد صحبت کند. صبح روز بعد، اتابک یکی از سنگ های گران قیمتی که در گاو صندوق اتاق توران هست را مخفیانه برمی دارد و آن را پیش شخصی که کارش ساخت سنگ ها و جواهرات بدلی است می برد. او سنگ اصلی را می فروشد. پول آن را به همراه سنگ بدلی می گیرد تا جایگزین سنگ گرانبها کند تا توران را گول بزند. اتابک یکی از با ارزش ترین سرویس جواهرات توران را هم به آن مرد می دهد تا بدلش را بسازد. مرد می گوید که این کار دو ماه وقت می برد. این زمان به نظر اتابک زیاد است. او بارها این کار را کرده و قصد دارد در آینده ای نزدیک با دلارهای توران هم همین کار را کند.

وقتی رستا می خواهد سر کار برود. خسرو در گوشه ای با او صحبت می کند و حمایت های همیشگی از دخترش را یادآوری می کند و می پرسد: «قضیه مهران چیه؟ دیشب تو خواب جیغ زدی و اسم مهرانو اوردی. » رستا جواب سر بالا می دهد و می گوید که شاید خسرو اشتباه شنیده است. خسرو می گوید: امیدوارم انقدر حالت خوب بشه که یه روز ماجرای شب عروسی رو تعریف کنی. شاید بخوای سی سال دیگه حرف بزنی. من صبرم زیاده. » بعد از رفتن رستا، خسرو و ناهید تصمیم می گیرند برای تولد رستا مهمانی ای ترتیب دهند. رستا در حال رانندگی به سمت محل کارش است. در نزدیکی های خانه هنگامی که رستا در ترافیک گیر کرده، مهران با دسته گلی سوار ماشین او می شود و تولدش را تبریک می گوید. رستا جا می خورد و رفتار سردی نشان می دهد. او از مهران می خواهد که زود پیاده شود تا کسی آنها را نبیند. مهران گل ها را به او تقدیم می کند و می گوید: «هرکس، هر ادمی با به وظیفه ای به دنیا میاد. منم به دنیا اومدم که عاشقت باشم. » رستا لبخندی می زند و مهران قبل از پیاده شدن، برای شب در کافه ای با رستا قرار می گذارد. او رستا را تا محل کارش تعقیب می کند و متوجه می شود که رستا هنوز هم در گالری کار می کند. آرش چند شاخه گل و یک یادداشت و نامه روی میز رستا می گذارد، روی یادداشت نوشته: تو پاکت په نامه هست شامل سوالاتم، احوالاتم، احساساتم و دلتنگیام. اگه خواستی بخونش. تولدت مبارک. رستا نامه را بدون این که بخواند پاره می کند و گل ها و پاره های کاغذ را در سطل زباله می اندازد.

در زندان، دوست فاراب به او می گوید: «یادته همون موقع که دیگه نیومد ملاقاتت گفتم برنامه هایی داره؟! ولی تو گفتی عاشقمه دوسم داره؟ الان دستت به جایی بند نیست. دیگه مطمئن شدم اینجا بودنتم کار خودشه. وگرنه‌پلیس چرا باید بین اون همه ماشین دست بذاره رو ماشین تو؟ داداش به دلیل بیشتر نمیتونه داشته باشه. زیر سرش بلند شده! » فاراب بعد از شنیدن جمله‌آخر عصبی می شود. دوستش به او پیشنهاد می دهد که برای خلاص شدن از زندان از عادل کمک بگیرد. فاراب با شنیدن اسم عادل بلافاصله می گوید: «اسم
اون عوضیو نیار! اون خلاف میخواد. من نیستم. » دو سال پیش. … فاراب که می خواهد برای دزدی کردن بیرون برود، از همسرش مرضیه می خواهد که همراهش بیاید تا پلیس به او مشکوک نشود.‌مرضیه قبول نمی کند و می گوید: «من دیگه نیستم. نمیخوام خلاف! این زندگی‌ایه که بهم قولشو داده بودی؟ » فاراب می گوید که بار آخر است اما مرضیه که
این حرف را بارها شنیده زیر بار نمی رود. فاراب اصرار دارد که همه این کارها را به خاطر مرضیه انجام می دهد. هنگامی که او می خواهد از خانه بیرون برود مرضیه می گوید: «طلاقمو میگیرم! میخوام ازت جدا شم. » فاراب نگاه خشمگینی به او می اندازد و می گوید: «این حرفتو نشنیده میگیرم. تو فقط زمانی میتونی جدا شی که من جنازتو بذارم تو قبرم. » مرضیه بعد از این که‌لباس هایش را می پوشد و آماده می شود، پنهانی به پلیس زنگ می زند و می گوید: «میخوام گزارش به سرقتو بدم! »

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال دل

بعد از اینکه مرسده گزارش سرقت همسرش فاراب را به پلیس می دهد فاراب وارد اتاق می شود و به خاطر بدرفتاری و عصبانیتش معذرت خواهی می کند و می گوید: «به خدا هرکاری می کنم واس خاطر تو و زندگیمونه، نگران نباش. من هستم. پلیس هم بیاد خودم گردن می گیرم.» مهران جلوی گالری قدم می زند و اعصابش به هم ریخته است. توران به او مشکوک می شود و فکر می کند که شاید برای دزدی آمده باشد. به همین دلیل حواسش را بیشتر جمع می کند و مدام مهران را زیر نظر می گیرد. اتابک که می داند پسرش ساعتی است که در کافه منتظر روستا نشسته به اتاق رستا می رود و می گوید: «آرش تو رستوران همیشگی منتظرته. شاید بعد مدت ها فرصتی برای حرف زدن باشه.» رستا قبول نمی کند که به دیدن آرش برود. او که فهمیده مهران جلوی گالری ایستاده برای دقایقی به دیدن او می رود تا قانعش کند که بدون جلب توجه از آنجا برود. مهران از اینکه رستا هنوز در
گالری آرش کار می کند عصبانی و ناراحت است اما بعد از کمی گفتگو راضی می شود که برو. توران که مشغول چک کردن دوربین های اطراف گالری است این صحنه را می بیند و دلیل جدایی رستا از آرش را پیش خودش حدس می زند.

او با پسرش تماس می گیرد و می گوید که برنامه دیگری دارد و تصمیم گرفته به کمک هم برای تولد رستا او را جور دیگری سورپرایز کنند رستا از توران چند ساعت مرخصی می خواهد و توران با کمال میل به او اجازه می دهد. آوا که حرف های رستا و توران را شنیده به اتاق خواهرش می رود و به او می گوید: «بازم با مهران قرار داری آره؟» رستا حوصله بحث ندارد و از او می خواهد که بیرون برود اما آوا به زور هم که شده قصد کمک کردن دارد و از رستا خواهش می کند که برای آرامش و آبروی خانواده شان مهران را از زندگی اش
حذف کند. رستا می گوید که اگر آوا چیزی نگوید کسی متوجه رابطه او و مهران نمی شود. آوا قول می دهد حرفی نزند. او موقع رفتن می گوید: «می دونم سورپرایز مامان بابا رو به هم می زنم ولی اگه تونستی زودتر بیا خونه. واست جشن تولد گرفتن. حداقل اونا رو ناامید نکن.» رستا با شنیدن این حرف ها کمی متاثر می شود و از ناراحتی چشمانش پر از اشک می شود. فاراب در حال قدم زدن در زندان خاطرات گذشته را به یاد می آورد….. چند سال پیش: فارابه که بارها برای خواستگاری به خانه مرسده رفته این دفعه چاقو به دست و در حالی که یاالله می گوید از پشت بام وارد حیاط خانه آنها می شود زیرا به او خبر رسیده طلب گارهای پدر مرسده آن شب تصمیم دارند به آن خانه حمله کنند. مرسده فاراب را به خاطر اینکه مثل دزدها به خانه شان پریده سرزنش می کند. در همین موقع صدای جیغ و داد طلبکارها بلند می شود فاراب در را باز می کند و با همه آنها دعوا می کند و با وجود اینکه خیلی کتک می خورد اجازه نمی دهد طلبکارها پایشان به حیاط خانه برسد. بعد از درگیری مرسده زخم های صورت فاراب را پانسمان می کند. فارابه در همان حال می
گوید: «زنم شو! به جان ناموسم که تو باشی خوشبختت می کنم. من اهل خلاف نیستم. نه مواد نه الکل. حالا یه خرده سیگار می کشم. قبول دارم شغلم هم شغل شریفیه. چک های مردمو نقد می کنم. حقو به حق دار می رسونم.» مرسده می گوید که قصد ازدواج ندارد و به فاراب علاقه ای ندارد، بعد هم پدر مریضش را بهانه می کند اما فاراب می گوید: «من نوکر پدرت هم هستم. می بریمش پیش خودمون.« فاراب با فکر کردن به این خاطرات مصمم تر می شود که زودتر از زندان خلاص شود. او سراغ عادل می رود و پیشنهاد خلافی که قبلا گرفته بود را قبول می کند اما عادل می گوید که پیشنهادش را به کس دیگری داده و حالا برای او کار جدیدی دارد

هنگامی که ماشین رستا شروع به حرکت می کند توران که همراه اتابک و آرش در ماشین نشسته از پسرش می خواهد که رستا را تعقیب کند. آرش خیال می کند که مادرش واقعا سورپرایز خوبی برای رستا در نظر گرفته و با اینکه می داند این تعقیب کردن کار زشت و زننده ای است اما به حرف توران گوش می دهد از طرفی خسرو در شیرینی فروشی مشغول خرید کیک تولد رستا است که در همین موقع از طرف توران پیامکی برایش فرستاده می شود. توران در این پیام از خسرو خواسته به آدرسی که فرستاده شده بیاید تا حقایقی را در مورد دخترش بفهمد رستا طبق قراری که با مهران داشت به کافه ای می رود. کافه تاریک و خلوت است و با گل و شمع های فراوان تزئین شده. مهران تولد رستا را تبریک می گوید و آنها با هم سر میزی که مهران تدارک دیده می نشینند.

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال دل

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال دل

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال دل

سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال دل

قسمت ۱۷ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال دل

قسمت ۱۸ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال دل

قسمت ۱۹ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال دل

قست ۲۰ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال دل

قسمت ۲۱ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال دل

قسمت 22 سریال دل
قسمت ۲۲ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال دل

سریال دل قسمت 23
سریال دل قسمت ۲۳

خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال دل

سریال دل قسمت ۲۴
سریال دل قسمت ۲۴

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال دل

قسمت 25 سریال دل
قسمت ۲۵ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال دل

آوا با سیاوش صحبت می کند و تصمیم میگیرند تا به هم کمک کنند. توران قرار است آخر هفته دیگه یک عروسی مجلل و همه چیز تمام برای آرش و رابی بگیرد از طرفی دیگر خسروخان به نکیسا میگوید که رستا قبول کرده و جواب مثبت داده است و…

قسمت ۲۶ سریال دل

خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال دل

رابی به خاطر اینکه آرش اشتباهی به جای اسمش اسم رستارو گفته ناراحت شده و دوباره ترس از دست دادنش را تو خودش احساس میکند به همین خاطر به آرش میگوید کاری کند تا این ترس از بین برود آرش میپرسد مثلا چیکار کنم و رابی بهش میگوید که فردا عقد کنیم یه عقد سوری آرش هم قبول میکند و به خانه که میرسند به خانواده خبر می دهند که فردا عقد میکنند، توران خوشحال می شود ولی برعکس اتابک ناراحت می شود و پیش سیاوش میرود وبهش میگوید که اگر قرار است کاری کنید الان وقتشه چون فردا قرار عقد کنند.

رستا پیش مهران می رود تا ازش حضوری به خاطر کاری که کرده معذرت خواهی کند وقتی به خانه برمی گردد با مادرش خلوت میکند و بعد از مدتی نکیسا با دسته گل به خواستگاری رستا میاید. از طرفی سیاوش به آوا زنگ میزند و ماجرارو میگوید که باید امشب انجام دهند آوا پیش سیاوش می رود و از آن طرف سیاوش به آرش زنگ میزند و میگوید که باید با هم صحبت کنند و در یک کافه ای که قبلا آرش با رستا به آنجا رفته بود و خاطره داشت قرار میگذارد. وقتی آرش به آنجا می رسد با سیاوش صحبت میکند و وقتی حرف رستا وسط میاید بلند می شود تا به بیرون رود که با آوا روبرو می شود و بهش میگوید که بقیه ماجرارو من برات تعریف میکنم و…

خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال دل

آوا تا میخواد حرف بزنه آرش بیرون میرود که به دنبالش میرود و جلویش را میگیرد و از عشقی که رستا هنوز در دلش نسبت به آرش دارد میگوید، آرش ازش جزئیات آن شب را میپرسد که چرا جشن را خراب کرد آوا بهش میگوید نمیتونم چیزی بگم باید از رستا اجازه بگیرم بعد ولی اینو بدون که بدون دلیل اینکارو نکرده همونجوری که برای اولین با جشن عقدتون را به هم زد آرش میگه من بالاخره باید بدونم که چه اتفاقی افتاده اینم یه بازی جدیده؟ که آوا میگه برو از رابی بپرس که باعث و بانی به هم زدن عقد اولتونه که اگه اون نبود شما دوتا الان زن و شوهر بودین. آرش حالش بد میشود و به دل خیابان میزند و خاطراتش را با رستا مرور میکند.

بعد به خانه مهران میرود که شاید چیزی دستگیرش شود که همسایه اش میگوید با نامزدش بیرون است منتظر میماند تا بیاد در این فاصله نکیسا به خواستگاری رستا رفته که خسرو خان میگوید بهتره الان بری موقعش نیست که موقع بیرون رفتن از خانه رستا صدایش میکند و میگوید اگه پدرم اجازه با هم صحبت کنیم. مهران با نامزدش میرسن و ارش با مهران صحبت میکند. مهران بهش میگوید که ما اصلا باهم رابطه ای نداشتیم همون شب تولد تموم شد، یه مدت فقط به هم زنگ میزدیم که اونم بعدا فهمیدم داره منو بازی میده داشت فیلم بازی میکرد آرش میگه چرا باید فیلم بازی کنه؟ دلیلش چی بوده؟ که مهران میگوید برو از خودش بپرس و در حین پیاده شدن از ماشین بهش میگوید فقط از این حرف مطمئنم که اون خیلی خیلی خیلی دوستت داره.

آرش تو این مدت جواب تلفن رابی نمیده و نگرانش میشود که به توران میگه خبر داره ازش یا نه که بهش میگه داره خونتونو اماده میکنه. آرش به خانه برمیگردد و در حیاط با پدرش صحبت میکند که از پدرش میپرسد شما از همه این قضایا خبر داشتین چرا چیزی نگفتین که کار به اینجا نکشه؟ او هم بهش میگه هیچ وقت برای هیچ تصمیمی دیر نیست زندگی با رابی با تعهد بدون عشق چندان جالب نیست نسبت به زندگی با رستا با سرشار از عشق و احساس و جاکلیدی که اول اسم رستا روش حک شده بود را بهش برمیگرداند.

سریال دل قسمت ۲۸

خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال دل

وقتی حرف آرش با پدرش تمام می شود توران و رابی به حیاط میایند و رابی با لباسی که قرار بود روز عقدشان بپوشد میاید تا نظر آرش را بپرسد اما آرش اعتنایی نمیکند، رابی بهش میگه ببخشید خستت کردم اصلا همه چیو فراموش کن همون هفته دیگه مراسمو میگیریم، آرش به رابی میگوید: یادته بعد از به هم خوردن عقدم با رستا گفتی از همه چیزم گذشتم تا بدستت بیارم اما هیچ وقت نگفتی چیکار کردی میخوام الان بهم بگی بدونم با کی قرار ازدواج کنم توران میگه حرف های قدیمو تو حال نزن اما آرش از رستا طرفداری میکند و از طرفی پدرش هم بهش میگوید که همه مخالفت هایی که میکرده در اصل مادرش میگفت او فقط بلندگو او بوده آرش به مادرش میگه دیگه نمیشناسمت و ساک لباس هایش را برمی دارد و از خونه بیردن میزند.

آرش به سمت خونه رستا می رود اما آوا جلویش را میگیرد و میگه الان موقعش نیست آرش میگه چرا؟ آوا در جواب میگه ماجرای تو و رابی یک طرف داستان بود وقتی نبودی برای رستا خواستگار اومده و حرف هاییم زده شده من باید اول با رستا صحبت کنم مطمئنم رستا هم مثل تو بهترین تصمیم را میگیرد و ارش بهش میگه کی بهم خبر میدی آوا میگه فردا ساعت ۱۰ شب زنگ بزن، وقتی ارش میره آوا سوار ماشین نکیسا می شود و میفهمیم که انها دستشان تو یه کاسه است. آوا از انجایی که عاشق آرش است این ماجرارو درست کرده تا به عشقش برسد و از طرفی نکیسا هم به عشقش یعنی رستا برسد و به نکیسا میگه که از رستا بخواد تا همه چیزو هرچه زودتر علنی کند.

آوا بعد از تنها شدنش به دوران کودکیش فکر میکند که خودش را باعث مرگ پدرش میداند، آن دوران وقتی که خانوادگی برای پیکنیک کنار سد رفته بودن، توپ آوا به کنار پرتگاه میافتد که از پدرش میخواد توپو برایش بیاورد هرچه انها میگویند که تو راه برگشت یه نوعشو برات میخریم آوا اصرار میکند که همون توپشو میخواد که وقتی میره توپو برداره تو سد میافتد و غرق می شود از طرفی افسرده میشود چون فکر میکند که مادرش او را باعث و بانی مرگ شوهرش میداند.

قسمت ۲۹ سریال دل
قسمت ۲۹ سریال دل

خلاصه داستان فصل ۳ سریال دل

خلاصه داستان فیلم از این قرار است که آرش و رستا که عاشقانه یکدیگر را دوست‌ دارند، پس از فراز و نشیب فراوان به روز عروسی خود می‌رسند اما با پیدا شدن مهران رقیب قدیمی در شب عروسی، ماجراهایی پیش می‌آید و…

سریال دل قسمت ۲۹
سریال دل قسمت ۲۹

قسمت ۲۹ فصل سوم سریال دل

این قسمت از سریال برمی گردد به زمانی که آوا رستا را به گالری میبرد برای کار. آوا ۳سالی است که در گالری شروع به کار کرده آن زمان رستا با مهران در رابطه بوده است، بعد از جدایی اش با مهران رستا که از نظر روحی حال مساعدی نداشته، آوا او را با خودش به گالری میبرد تا کمک کند به فراموش کردن مهران، از همان لحظه اول آرش در یک نگاه یک دل نه صد دل عاشق رستا می شود، آوا که عاشق آرش بوده احساس خطر میکند از طرف رستا. در گالری متوجه رفت و آمدهای زیاد رستا به اتاق آرش می شود. یک شب که رستا دیر به خانه اومد آوا به اتاقش می رود تا مطمئن شود که با آرش بوده یا نه که رستا میگه آره و ازم خواستگاری کرده، آوا سعی میکند تا او را از این کار منصرف کند اما رستا اعتنایی به حرفش نمیکند.

زمانی که آوا کارت عروسی را برای نکیسا میبرد ازش میخواد که باهم صحبت کنند. آوا به نکیسا میگه که میدونم عاشق رستا هستی و داری چه زجری میکشی چون همدردیم همونجوری که تو عاشق رستایی منم عاشق آرشم و نقشه دزدیده شدن رستارو بهش میگوید. نکیسا اولش میگه نمیتونم گناهه اما آوا مجابش میکند که اگه انجام ندی یک عمر باید حسرت بخوری. تا این که روز عروسی فرا میرسد و نکیسا او را میدزدد، آوا وقتی میبیند که رستا داره دوباره با مهران قرار میگذارد تعجب میکند و خودش به مادر آرش خبر میدهد و باعث می شود تا آرش خودش قرار گذاشتن رستا با مهران را ببیند.

قسمت ۳۰ فصل سوم سریال دل
قسمت ۳۰ فصل سوم سریال دل

قسمت ۳۰ فصل سوم سریال دل

تمام اتفاقاتی که تا الان افتاده است طبق نقشه آوا بوده و زمان برمیگردد به زمان حال، آرش بعد از کافه ای که آوا باهاش صحبت کرده بود دم در خانه خسروخان می رود تا رستارو ببینه ولی همان موقع آوا می رسد و جلویش را میگیرد به این بهانه که خودش با رستا صحبت کند و راضیش کند تا پیش آرش رود و با هم صحبت کنند، آرش میگه کی خبر میدی بهم و آوا میگوید فرداشب. فردای آن روز رستا که به حیاط رفته بود و سرش را با گل گذاشتن تو گلدون گرم کرده بود آوا پیشش می رود و باهاش صحبت میکند تا راضی شود زودتر رابطه اش را با نکیسا علنی کند و بهش نیگه تو این وقعیت نکیسا بهترین انتخابه میدونم که نه نکیسا نه هیچ مرد دیگه ای جای آرش را برات نمیگیره ولی باید قبول کنی واقعیتو، رستا به آوا یگه به نکیسا شک داره و فکر میند که کار او بوده که آوا مخالفت میکند و سعی میکند تا با حرفایش ذهن رستارو از نکیسا دور کند.

رابی فردای آن شبی که آرش در حیاط، نامزدیشونو بهم زد خانه را برای همیشه ترک کرد و به پدر آرش گفت که همیشه فقط به آرش به یک همبازی دوران کودکی نگاه میکنم. شب همان روز که آوا با رستا صحبت کرد، تولد رستاست و رستا به پدرش گفته که جوابش مثبت بوده و به نکیسا بگه که شب تولدش حضور داشته باشد، از طرف دیگه آرش در آن خانه ای که قرار بود با رستا در آنجا زندگی کند می رود و کل خانه را تمیز میکند، روی میز شمع و گل میگذارد و منتظر رستا می شود تا با آوا بیاید ولی نمیداند که در خانه شان مراسم تولد رستاست، آوا به آرش پیامک میدهد و به دروغ میگوید که امشب نمیشه و مشکلی پیش اومده و خوشحالم بود چون همه چیز همونجوری که میخواسته داشت راه می افتاد و موفق شده بود که رستا و آرش هم دیگر را نبینند…

قسمت ۳۱ فصل سوم سریال دل

رستا وارد رابطه با نکیسا می‌شود و زمان زیادی را با او وقت می‌گذارد. اگرچه در ظاهر همه چیز بینشان خوب است، اما رستا باز هم در این رابطه تردید و به نکیسا شک دارد. آوا از فرصت دوباره‌ی هم کلامی با آرش استفاده می‌کند و او را به سمتی که خودش می‌خواهد می‌کشاند. آرش که همه‌ی تمرکزش روی رستا بود با ترفند آوا به سمتی دیگر متمایل می‌شود و پدرش و رابطه‌ی مخفیانه‌ی او توجهش را جلب می‌کند. همه چیز برای اتابک به سمت بدی پیش می‌رود. او که به تازگی رابطه اش با مرسده در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته بود حالا عمویش، پدر توران، می‌بیند که قدرت تکلمش را دوباره به دست آورده است. چیز‌هایی که او می‌داند می‌تواند همه چیز اتابک را نابود و با خاک یکسان کند.
سرهنگ، دوست خسرو، با اخبار جدیدی درباره‌ی شب عروسی و حادثه سراغ او می‌آید و سبب می‌شود تا خسرو به سراغ سرنخ‌های تازه‌ای برای پیدا کردن متجاوز بگردد. او خیلی زود از روی فیلم‌های عروسی سر نخ را پی می‌گیرد و به نکیسا می‌رسد. گره‌های دل بعد از سی قسمت بالاخره رو به سمت باز شدن گذاشته اند. پدر رستا اگرچه قلبش امکان انتقام را از او گرفت، اما گناهکار را شناخت و رستا هم با توجه به جلسات مشاوره اش به زودی با واقعیت نکیسا آشنا می‌شود. مادر آوا هم سرنخ‌هایی از مسائل آوا پیدا کرده است و به زودی می‌تواند مانع کار‌های او شود. البته که واژه‌ی به زودی در سریال دل در مقیاس خودش معنی پیدا می‌کند. اگر در سریال‌های عادی از به زودی سخنی گفته شود شاید منظور یک یا دو قسمت باشد، اما در دل وقتی استارت اتفاقی زده می‌شود آن اتفاق حداقل ده قسمت بعد محقق می‌شود. سریال دل به کیفیت سریالش را به کش آمدنش می‌داند و از آن هم راضی است. هرچه کش دار‌تر بهتر، مثل پنیر پیتزا.

قسمت ۳۲ فصل سوم سریال دل

رستا وارد رابطه با نکیسا شد و زمان زیادی را با او وقت گذراند. اگرچه در ظاهر همه چیز بینشان خوب است، اما رستا باز هم در این رابطه تردید و به نکیسا شک دارد. آوا از فرصت دوباره‌ی هم کلامی با آرش استفاده کرد و او را به سمتی که خودش می‌خواست کشاند. آرش که همه‌ی تمرکزش روی رستا بود با ترفند آوا به سمتی دیگر متمایل ‌شود و پدرش و رابطه‌ی مخفیانه‌ی او توجهش را جلب کرد.

گره‌های دل بعد از سی و دو قسمت بالاخره رو به سمت باز شدن گذاشته اند. پدر رستا اگرچه قلبش امکان انتقام را از او گرفت، اما گناهکار را شناخت و رستا هم با توجه به جلسات مشاوره اش به زودی با واقعیت نکیسا آشنا می‌شود. مادر آوا هم سرنخ‌هایی از مسائل آوا پیدا کرده است و به زودی می‌تواند مانع کار‌های او شود.
از طرفی آوا با یک نقشه کاری میکند تا اتابک پیش مرسده برود و مزمان آرش را به آنجا میبرد و به توران نیز اس ام اس میزند تا به آنجا برود، اینجوری شد که توران از موضوع خیانت توران مطلع می شود و اتابک بهش میگوید که دارم کارهای طلاقت را انجام میدهم، آرش هم این حرف هارو میشنود و از موضوع کاملا باخبر می شود. از طرفی منوچهر خان به کما می رود و پدر توران نیز شفا پیدا میکند ومیتواند هم حرف بزند هم بدنش را تکان دهد.

قسمت ۳۳ فصل سوم سریال دل

آرش از آوا میپرسد : از کی قضیه بابام رو میدونستی؟ آوا با مکث میگوید : یکسالی میشد. آرش میگوید : چرا الان گفتی ؟ آوا میگوید : تو و رستا بعد از کلی جنگ و دعوا به هم رسیدین. نمیخواستم همه چیز رو خراب کنم. آرش میگوید : رستا همیشه منو با خانوادم میخواست. با این شرایط به نظرت جواب رستا چیه ؟ آوا میگوید : من اگه عاشق کسی باشم براش شرط نمیزارم. تو به خاطر رستا عقدت رو بهم زدی. حالا نوبت رستا هست که به خاطر تو کاری کنه. الان اوضاع یکم آشفته س. بسپارش به من. آوا با نکیسا بیرون بیمارستان حرف میزند و میگوید : چند روزی وقت داریم.آرش بدون هماهنگی با من سراغ رستا نمیاد.باید عقد کنید. نکیسا میگوید : تو این شرایط اصلا منطقی نیست. من خسرو خان رو مثه پدرم دوست داشتم. آوا میگوید : از کسی که یه دختر رو شب عروسیش دزیده این حرفها بعیده. نکیسا میگوید : از روی هوس نبوده که بهم سرکوفت میزنید. آوا میگوید : پس این احساسات مسخره ت رو جمع و جور کن. نکیسا میگوید : پدر شمام هست. آوا میگوید : اون پدر من نیست. پدر من مرده. فقط هزینه و خرج و مخارج منو میداد.فقط پدر رستا بود.وقتی زندگی همه چیزت رو توی بچگی بگیره دیگه هیچی تکونت نمیده. باید رستا رو راضی کنیم عقد کنید. نکیسا میگوید : حالا من باید چیکار کنم ؟ آوا میگوید : تو کاری نمیتونی بکنی. ولی یه خواهر میتونه. رستا بالای سر پدر است و به او میگوید : بابا بلند شو. مگه همیشه خوشحالی منو نمیخواستی؟ خوب من الان خوشحال نیستم. من دو روزه نخوابیدم. آوا وارد میشود و سعی میکند خودش را غمگین نشان دهد. رو به رستا میگوید : بابا الان توی برزخ هست.

با دکترش حرف زدم. گفت خیلیا توی یک هفته اول به هوش میان اما بعدش معلوم نیست. رستا میگوید : تا ده سالم طول بکشه منتظرش میمونم تا به هوش بیاد.آوا میگوید : باید آخرین آرزوهاش رو برآورده کنی. برای عقد تو و آرش خیلی خوشحال بود اما بعدش اون اتفاقا افتاد. دلش میخواست عقد تو و نکیسا رو ببینه. رستا به فکر فرو میرود و آوا بعد از اینکه متوجه میشود حرفهایش تاثیر خودش را گذاشته اتاق را ترک میکند. خدمتکار به توران میگوید که پدرش با او کار دارد. توران سعی میکند خودش را جمع و جور کند.اشکهایش را پاک میکند و پیش پدرش میرود و میگوید : ببخشید این دو روز خیلی کار داشتم نتونستم بهتون سر بزنم. پدر میگوید : اتابک کجاست؟ توران میگوید : کار براش پیش اومد رفت. پدر میگوید : سر قولش واینستاد. توران میگوید : شما خبر داشتید ؟ پدر میگوید : فقط من خبر دارم توی اون سینه ی پر کینه چی میگذره. اتابک وارد میشود و میگوید : سر قولم بودم اما نشد. رو به توران میکند و میگوید : قرار نبود اینجوری بفهمی. برگه طلاق را به او میدهد و میگوید : سه شنبه بیا دادگاه. توران شروع به تهدید میکند و میگوید : چیزی که باید تموم بشه رابطه تو با اون زنیکه س. فکر میکنی نمیدونم پول مهریه رو از کجا آوردی؟ از من دزدی میکنی؟ اتابک میگوید : دزدی!؟ من سهم پدرمو برداشتم. توران میگوید : سهم!؟ تو پسر یه تاجر ورشکسته بودی که پدر من زیر پر و بالت رو گرفت. پدر میگوید : بزار بره. برو اتابک و دیگه برنگرد. همه چیز اونجوری که میخوای میشه. اتابک میرود و توران به دنبال او میرود. اتابک را صدا میزند و میگوید : اتابک نرو. منو ترک نکن. من دوست دارم. اتابک اما قبول نمیکند و میگوید : به خاطر من گریه نمیکنی به خاطر غرور خودته. اتابک میرود و توران بلند بلند شروع به گریه میکند. پدر صدای گریه های ضجه وار توران را میشنود. گوشی خسرو خان در کاراژ زنگ میخورد. سرهنگ به گوشی او زنگ میزند. نکیسا گوشی را برمیدارد و میرود.

نکیسا به بیمارستان میرود و با رستا حرف میزند. رستا گریه میکند و میگوید : اگه بابا اونجاست به خاطر منه. نکیسا میگوید : نه به خاطر شما نیست. خسرو خان خیلی خوشحال بود که شما به زندگی برگشتین.چند بار این اواخر اومد با هم حرف زدیم. از این حرفهایی که پدر زن ها به دامادشون میگن. شما رو دست من سپرده بود. نزارید بد قول بشم‌ برید خونه و استراحت کنید. نکیسا گوشی و لباسهای خسرو خان را به رستا میدهد. رستا موقع پیاده شدن از ماشین نکیسا از او تشکر میکند. در حال رفتن به ساختمان است که در حیاط سی دی فیلم عروسی از لباس ها بیرون می افتد. رستا سی دی را برمیدارد و میرود. از طرف مطب روانشناسی با ناهید تماس میگیرند و ناهید برای رفتن پیش روانشناس آوا هماهنگ میکند. سیاووش پیش رابی میرود و با او حرف میزند. سیاووش میگوید : میدونم خیلی سخته توی یک قدمی رسیدن آرزوت از دستش بدی. امیدوارم منو ببخشی. رابی میگوید : ازت ناراحت نیستم. درکت میکتم. همه دنبال احساس خودشون بودن. من، تو ، آرش! فراموش کردن آرش به معنی این نیست که تو رو انتخاب میکنم. سیاووش میگوید : من دارم میرم. اگه یه وقت تصمیم گرفتی با خاطراتت زندگی نکنی میدونی من کجام. سیاووش میرود و رابی به تمام خاطراتی که از او دارد فکر میکند. به تمام هزاران باری که او را پس زد اما سیاووش باز هم به سمت او برگشت. دکتر با آوا،رستا و نکیسا راجع به وضعیت خسرو حرف میزند و میگوید : ممکن است یکساعت دیگر از کما خارج شوند ممکن هم هست سالها توی همین وضعیت بمانند. یک هفته دوران طلایی بود که به هوش بیان. اما این به معنای قطع امید نیست. ثابت بودن وضعیت ایشونم به معنای خوب شدنشون نیست. ممکنه یکساعت دیگه وضعیتشون بد بشه. شما باید به زندگی عادی خودتون ادامه بدید.

سریال دل قسمت ۳۴
سریال دل قسمت ۳۴

قسمت ۳۴ فصل سوم سریال دل

در این قسمت رستا بالاخره به عقد با نکیسا رضایت می‌دهد. اصرار‌های عجیب آوا هم برای کسی شک برانگیز نمی‌شود. قرار‌های عقد گذاشته می‌شود و مقدمات مراسم کوچکشان فراهم. اما ناهید، مادر آوا، از یک طرف و آرش از سویی دیگر به اتفاقات مشکوک می‌شوند. تماس مداوم فیلم بردار عروسی بالاخره جواب می‌دهد و آرش از حضور خسرو در آتلیه و تهیه‌ی فیلم‌های مقابل درب آرایشگاه با خبر می‌شود. فیلمی که آرش هم نسخه‌ای از آن تهیه می‌کند، اما آن چه خسرو به دنبال آن بود و به آن دست هم یافت توجه آرش را جلب نمی‌کند. ناهید نیز به رفتار آوا شک می‌کند و بعد از پرس و جو از پزشک تراپیست او و بعد از شنیدن پنهانی حرف‌های او و نکیسا و دیدن آرش در بیمارستان راهش به خانه‌ی خانواده‌ی سپنتا می‌رسد. صحبت کردن با مادر آرش بالاخره باعث می‌شود که ناهید تصاویر پراکنده‌ی ذهنش را کنار هم گذارد و نقش آوا را در اتفاقات اخیر زندگی شان کشف کند.
انتظار تغییر در روند سریال دل بعد از گذشت سی و چهار قسمت انتظاری بیهوده است، اما این موضوع تحمل آن را آسان‌تر هم نمی‌کند. شخصیت پردازی دل از اختلالات روحی و شخصیتی استفاده نمی‌کند تا شخصیتی پیچیده و چند بعدی را خلق کند. بلکه بیشتر به نظر می‌رسد که صحنه‌های صحبت شخصیت‌ها با پزشکان روان شناس که بسیار هم مصنوعی از آب در آمده اند صرفا پیدا کردن توجیهی برای اعمال و رفتار غیر منطقی و عجیب شخصیت‌های داستان است که البته باز هم کاملا در این امر نیز ناموفق است.
گیریم رستا “عملا جنازه”‌ای است که نمی‌تواند تصمیم درستی برای خودش بگیرد، اما ناهید چرا در مقابل تصمیم احمقانه و خنده دار رستا مقاومتی نمی‌کند؟ رستا که همه‌ی سریال مثل جنازه‌ای متحرک بود، اما چرا در مقابل اتفاقی که برای خسرو افتاده است ناهید و پسرش حتی قطره اشکی هم نمی‌ریزند. پسر نوجوانی در آن سن به راحتی وقتی پدرش روی تخت بیمارستان است بعد از مدرسه پاپیون می‌زند و به مراسم عقد خواهرش می‌رود؟! پس نویسنده و کارگردان فراموش کرده اند که چند قسمت را به تاثیر و تاثرات همین پسر نوجوان اختصاص داده بودند؟
انگیزه‌ی ناهید برای رفتن به خانه‌ی خانواده‌ی سپنتا چیست؟ آخر مگر از این بدتر هم می‌شود؟ چنین فیلمنامه چنین سکانسی فقط در کلاس‌های فیلمنامه نویسی ایرج ملکی می‌تواند قابل قبول باشد. نویسنده کاراکترش را بدون انگیزه، بدون دلیل و همینطور از سر بیهودگی به جایی هدایت می‌کند که در آن جا حرف‌هایی را بشنود چیز‌هایی برایش روشن شود. وقتی نه ناهید انگیزه‌ای دارد و نه توران فقط انگیزه‌ی نویسنده می‌تواند آن‌ها را به گفتگو بکشاند.
سریال دل قسمت ۳۵
سریال دل قسمت ۳۵

قسمت ۳۵ فصل سوم سریال دل

مراسم عقد رستا و نکیسا اگرچه با تاخیر، اما سر آخر برگزار می‌شود. مراسمی کوچک که فقط خانواده‌ی چهار نفره‌ی رستا و نکیسا در آن حضور دارند. ناهید که از صبح روز عقد به کار‌های آوا مشکوک شده بود سرانجام گره از شکش باز می‌کند و از همه چیز با خبر می‌شود. از عشق آوا به آرش، از نقشه‌های آوا برای به هم زدن زندگی رستا و از هم دستی شیطانی نکیسا.  ناهید بعد از فهمیدن ماجرا سعی می‌کند که رستا از موضوع با خبر کند، اما بخت با او یار نیست. هر آنچه رستا باید از ناهید می‌شنید را آوا می‌شنود. آوا که همه چیز را در لبه‌ی پرتگاه نابودی می‌بیند به زبان التماس و تهدید متوسل می‌شود و در نهایت مادرش را راضی می‌کند که مهر سکوت بر لبانش بزند و نظاره گر جاری شدن خطبه‌ی عقد برای رستا و نکیسا باشد.
بدین شکل دیگر مسیری که برای باز شدن گره‌های زندگی رستا وجود داشت نیز بسته می‌شود. اما امید تازه‌ای که برای حل و فصل ماجرا وجود دارد حضور سرهنگ است. او تنها کسی است که از انگیزه‌ها و اهداف خسرو پیش از سکته کردن و به کما رفتنش خبر دارد و اوست که می‌تواند با پی گیری برخی سرنخ‌ها به نتیجه برسد.
سرنخ‌های دیگری هم در اختیار کاراکتر‌های دیگر داستان وجود دارد، اما آن‌ها هر یک درگیر ماجرایی هستند که توجهی به سرنخ در اختیارشان ندارند. البته در واقع کاراکتر‌های بی انگیزه و بی کنش دل همگی گوش به فرمان کارگردان سریال هستند تا در زمان مناسب، از نظر او، باز هم اتفاقی به فکر انجام کاری بیفتند و قصه‌ی کم جان دل را پیش ببرند. در قسمت سی و پنجم اوج بازی بد یکتا ناصر و افسانه بایگان را نیز شاهد هستیم. دو بازیگری که صحنه‌های احساسی طولانی‌ای را در این قسمت در مقابل یکدیگر دارند و نتیجه‌ی این صحنه‌ها نمایشی بسیار پایین‌تر از نام و آوازه‌ی این دو بازیگر سینما است.
سریال دل قسمت ۳۶
سریال دل قسمت ۳۶

قسمت ۳۶ فصل سوم سریال دل

سرهنگ، دوست خسرو خان که از ماجرای رستا خبر داشت و دنبال کاراش بود رستارو تو بیمارستان میبیند و از حال پدرش میپرسد و با دادن شماره اش ازش میخواد هروقت بهوش اومد بهش خبر بدهد. رستا سرهنگ را به خاطر میاورد و ازش درباره ماجرای خودش سوال میکند سرهنگ بهش میگوید قرار بود یک نسخه از فیلم عروسیشان را بهش بدهد که این اتفاق افتاد رستا یادش میاید که موقع تحویل لباس های پدرش یک سی دی از جیبش بیرون افتاد. آوا به نکیسا پیام میدهد که باید همدیگرو ببینیم، وقتی نکیسا پیش آوا میرود، آوا بهش میگوید که مادرش ماجرارو فهمیده همون موقع رستا به نکیسا زنگ میزند که کی میای اینجا من خونه کار دارم نکیسا و آوا استرس میگیرند که رستا این موضوع را نفهمد واسه همین به محض رفتن نکیسا به بیمارستان آوا نیز به خانه می رود، وقتی می رسد میبیند که رستا پیش مادرش هست که حالش خوب نیست میپرسد که چی شده که رستا میگه چیزی نیست سرش گیج رفته اوا وقتی سمت مادرش می رود با رفتار سرد مادرش روبرو می شود. رستا سی دی را به سرهنگ می دهد.

اتابک پیش مرسده میرود اما مرسده بهش میگوید که من نمیدونستم تو هنوز زن داری تو به من گفتی ۱۰ ساله گذاشته رفته من دیگه نمیتونم این رابطه را ادامه بدم از زندان هم زنگ زدن فاراب به خاطر من یکیو کشته میخوان اعدامش کنن میخوام تا وقتی که هست پیشش باشم اتابک به تصمیم مرسده احترام میزارد و میرود. آوا چمدانش را میبندد و به خانه آرش میرود و با گریه بهش میگوید که رستا دیوانه شده، آرش بهش میگه چیشده که آوا میگه نتونستم جلوشو بگیرم عقد کرد. از طرفی رستا تو بیمارستان خواب بود که نکیسا با انداختن کتش روی رستا، از خواب میپرد و به محض باز کردن چشمش تتوی روی مچ نکیسا را میبیند یاد اون شب تجاوز میافتد بلند می شود و به بهانه حالت تهوع به دستشویی میرود و یاد حرف های سرهنگ میافتد که یکدفعه نکیسا وارد دستشویی می شود که رستا میترسد…

قسمت ۳۷ فصل سوم سریال دل
قسمت ۳۷ فصل سوم سریال دل

قسمت ۳۷ فصل سوم سریال دل

ناهید هنوز در تلاش و تکاپو با خویشتن است تا بتواند راز هولناک دخترش را محفوظ نگه دارد، اما در این تلاش هر روز از غصه و غم بیش از پیش تحلیل می‌رود. نکیسا که می‌فهمد ناهید از موضوع باخبر است خودش را می‌بازد و ترس وجودش را فرا می‌گیرد، اما آوا همچنان با صلابت، چون گذشته به راهش ادامه می‌دهد و نکیسا را نیز دوباره به راه بر می‌گرداند.نکیسا نه به آن شکلی که همیشه دلش می‌خواسته است، اما بیشتر از قبل با رستا وقت می‌گذراند. اما رستا در نهایت چیزی که نباید می‌دید را می‌بیند. رستا از شب اتفاقی که برایش افتاده است فقط یک چیز را به خاطر سپرده است و آن چیزی نیست جز علامتی که روی دست فرد متجاوز هک شده بود. علامتی که در دست نکیسا دیده می‌شود.

رستا بعد از دیدن آن علامت تمام لحظات را به مرور حرف‌ها و اتفاقات گذشته می‌پردازد و پازل بلایی که بر سرش آمده است به مرور کامل و کامل‌تر می‌شود. از سویی دیگر سرهنگ هم خودش را به رستا می‌رساند و به صورت خصوصی از مطلع بودن خودش از ماجرا و موضوع فیلم روز عروسی به رستا اطلاع می‌دهد.آوا، اما به مرحله‌ی آخر نقشه اش رسیده است. حضور در کنار آرش و ابراز عشق همیشگی اش به او. آوا با خبر عقد رستا خودش را به آرش نزدیک می‌کند و بعد از آن همه چیز همان طور که او انتظار دارد پیش می‌رود. آرش آسیب دیده بلافاصله به یاد عاشقی که مدت‌ها مخفیانه به او ابراز علاقه کرده است و او توجهی نکرده است می‌افتد و آوا هم خودش را همان عاشق معرفی می‌کند.
رستا با دیدن خالکوبی نکیسا به گناهکار بودن او پی می‌برد و سرهنگ از زاویه‌ای دیگر به مرور به نکیسا خواهد رسید. آوا هم دقیقا همان طور که برنامه ریزی کرده بود به آرش نزدیک می‌شود و تا رسیدن به او دیگر فاصله‌ای ندارد.
قسمت 38  فصل سوم سریال دل
قسمت ۳۸  فصل سوم سریال دل

قسمت ۳۸  فصل سوم سریال دل

آرش بالاخره و بر حسب اتفاق و از میان حرف‌های مادرش به آوا و کار هایش شک می‌کند. او تصمیم می‌گیرد که با آوا طوری برخورد کند که او حس کند به آرش نزدیک شده است. بدین شکل آرش می‌تواند از مقاصد آوا و سرنوشت رستا باخبر شود. اما ارش ققط به راه آوا بسنده نمی‌کند و نیاز به ناهید، مادر آوا، می‌برد. ناهید نیز همه چیز را از ابتدا تا انتها برای آرش تعریف می‌کند و آرش بعد از مدت‌ها پی می‌برد که چه بلایی سر عشقش آمده است. از سویی دیگر رستا هم با پیدا کردن عکس خودش لای کتاب نکیسا به عشق قدیمی او به خودش و انگیزه‌ای که سبب ارتکاب آن جنایت در حق خودش شد پی می‌برد. قدم بعدی رو در رو شدن رستا با نکیسا و همچنین آرش با رستا و نکیسا است.
با رسیدن به قسمت سی و هشتم دیگر هیچ رازی میان کاراکتر‌ها وجود ندارد و دو قسمت بعدی سریال صحنه‌ی تسویه حساب‌های شخصیت‌ها خواهد بود.با باز شدن همه‌ی گره‌های داستان و نگاه به عقب متوجه سادگی و دم دستی باز شدن گره‌ها می‌شویم. آرش بعد از این همه وقت گذراندن با آوا و شنیدن بهانه‌های کودکانه‌ی ریز و درشت او به هیچ چیز شک نمی‌کند، اما با شنیدن جمله‌ای کوتاه از مادرش سرنخ همه‌ی گره‌ها را پیدا می‌کند! آرش حتی به خودش هم رودست می‌زند. او که تصمیم دارد با نقش بازی کردن برای آوا او را وادار به اعتراف کند دلش طاقت نمی‌آورد و سراغ ناهید می‌رود. ناهیدی که در تمام این مدت حی و حاضر بوده است و آرش خیلی زودتر از این‌ها می‌توانست با صحبت کند.
قسمت 39 فصل سوم سریال دل
قسمت ۳۹ فصل سوم سریال دل

قسمت ۳۹ فصل سوم سریال دل

در قسمت قبل دیدیم که آرش بالاخره و بر حسب اتفاق و از میان حرف‌های مادرش به آوا و کار هایش شک می‌کند. او تصمیم می‌گیرد که با آوا طوری برخورد کند که او حس کند به آرش نزدیک شده است. بدین شکل آرش می‌تواند از مقاصد آوا و سرنوشت رستا باخبر شود. اما ارش ققط به راه آوا بسنده نمی‌کند و نیاز به ناهید، مادر آوا، می‌برد. ناهید نیز همه چیز را از ابتدا تا انتها برای آرش تعریف می‌کند و آرش بعد از مدت‌ها پی می‌برد که چه بلایی سر عشقش آمده است. از سویی دیگر رستا هم با پیدا کردن عکس خودش لای کتاب نکیسا به عشق قدیمی او به خودش و انگیزه‌ای که سبب ارتکاب آن جنایت در حق خودش شد پی می‌برد. قدم بعدی رو در رو شدن رستا با نکیسا و همچنین آرش با رستا و نکیسا است.

با رسیدن به قسمت سی و هشتم دیگر هیچ رازی میان کاراکتر‌ها وجود ندارد و دو قسمت بعدی سریال صحنه‌ی تسویه حساب‌های شخصیت‌ها خواهد بود. با باز شدن همه‌ی گره‌های داستان و نگاه به عقب متوجه سادگی و دم دستی باز شدن گره‌ها می‌شویم. آرش بعد از این همه وقت گذراندن با آوا و شنیدن بهانه‌های کودکانه‌ی ریز و درشت او به هیچ چیز شک نمی‌کند، اما با شنیدن جمله‌ای کوتاه از مادرش سرنخ همه‌ی گره‌ها را پیدا می‌کند! آرش حتی به خودش هم رودست می‌زند. او که تصمیم دارد با نقش بازی کردن برای آوا او را وادار به اعتراف کند دلش طاقت نمی‌آورد و سراغ ناهید می‌رود. ناهیدی که در تمام این مدت حی و حاضر بوده است و آرش خیلی زودتر از این‌ها می‌توانست با صحبت کند.

قسمت 40 فصل سوم سریال دل
قسمت ۴۰ فصل سوم سریال دل

قسمت ۴۰ فصل سوم سریال دل

آوا، کسی که همه‌ی نقشه‌ها را کشیده بود و همه‌ی شخصیته‌های سریال را به بازی گرفته بود، وقتی می‌فهمد که دیگر همه چیز لو رفته است لحظه‌ای درنگ نمی‌کند و به زندگی خودش پایان می‌دهد. آوا جز رسیدن به آرش و قدم گذاشتن در خانه‌ی او چیزی نمی‌خواست و سرانجام نیز در خانه‌ی او جان می‌دهد. اما سایر شخصیت‌های سریال. اتابک که دیگر شانسی برای زندگی با مرسده ندارد آخرین فداکاری عاشقانه اش را نیز برای او می‌کند. او پولی که برای گرفتن رضایت از شاکی پرونده‌ی فاراب لازم است را به مرسده می‌دهد و بدین ترتیب پای فاراب به چوبه‌ی دار نمی‌رسد و به زندگی اش با مرسده بر می‌گردد! رابی هم شبی بعد از مدت‌ها خودش را به خانه‌ی سیاوش می‌رساند و از او تقاضای بخشش می‌کند. سیاوش نیز مدت‌ها پیش گفته بود که عاشق همیشه می‌بخشد و بدین شکل رابی و سیاوش نیز به یکدیگر می‌رسند! رستا از گناه همه می‌گذرد.
هم از گناه خواهری که بلا‌های فراوانی بر سرش آورد و هم از گناه عاشق کوری که در بهترین شب زندگی رستا بدترین اتفاق را برایش رقم زد. نکیسا با روانی از هم پاشیده در گوشه‌ای از یک آسایشگاه روانی به بخشش رستا می‌رسد. پس از این همه کش و قوس توران نیز یک روز با دسته گلی در دست به خانه‌ی رستا می‌آید و از او معذرت خواهی می‌کند تا بدین ترتیب زوجی که از ابتدای داستان همه انتظار وصالشان را داشتند بالاخره به هم برسند.
سریال دل بعد از چهل قسمت طولانی به پایان رسید، بعد از ماراتنی طاقت فرسا. بعد از دق دادن بخشی از مخاطبان و بسیاری از منتقدانش. دل با به پایان رسیدنش سمبلی می‌شود برای کش دادن و آب بستن به یک سریال و تمام آثاری که از این پس قصد داشته باشند به اصرار تهیه کننده چند قسمتی را به کارشان اضافه کنند با الگو قرار دادن دل به راحتی به خواسته شان می‌رسند. دست اندرکاران سریال دل در مقابل انتقاداتی که بهشان وارد می‌شد همواره از مخاطبان بسیارشان یاد می‌کردند که با وجود این نقد‌ها کماکان آن‌ها را دنبال می‌کنند. اما آمار مخاطبان هیچ گاه نتوانسته است و نمی‌تواند شاهدی بر ارزش هنری یک اثر باشد. جایگاه هنری یک اثر و ماندگاری یک کار معیار‌های دیگری دارد که دل به کلی از داشتن همه‌ی آن‌ها عاری است. از سریال دل جز بد نامی چیزی به یادگار نخواهد ماند. جذب کردن بخشی از مخاطبانی که از تلوزیون و برنامه‌های رقت انگیزش بریده اند و به تازگی مشغول خو گرفتن به رسانه‌هایی جدید (سرویس‌های وی او دی) هستند که افتخاری ندارد. دل در شبکه‌ی نمایش خانگی هیچگاه بیشتر از سه یا چهار رقیب نیز نداشت بنابراین طبیعی است که مخاطبان این شبکه به تماشای این سریال نیز بنشینند.
مخاطب داشتن یا نداشتن سریال دل شاید آن قدر‌ها هم اهمیتی نداشته باشد در مقابل آفت دیگری که این مجموعه دارد. نسل کارگردان‌هایی مثل منوچهر هادی و قبل‌تر از او حتی برای تهیه کردن فیلم‌های روز دنیا و تماشای آن‌ها تلاش بسیار می‌کردند و همگی سودای تبدیل شدن به کارگردان‌های بزرگی، چون هیچکاک، اسکورسیزی، فورد کاپولا، کوبریک و… داشتند. آن‌ها با چنان سودایی تبدیل به کسانی شدند که امروز می‌شناسیم. کارگردان‌هایی با کیلومتر‌ها فاصله با الگو هایشان. سوال این جاست که چه بر سر نسلی خواهد آمد که الگویش می‌شود امثال منوچهر هادی. نسلی که بر سر کلاس‌های کارگردانی و بازیگری او می‌نشیند. نسلی که هر روزی عکسی از زندگی مرفه او و خانواده اش می‌بیند و هر روز خبری جدید از فیلم برداری سریال یا فیلم سینمایی جدید او می‌خواند. الگو شدن این نسل از سینماگران در زمانه‌ای که الگو‌های قابل اتکای پیش از آن‌ها هم یکی یکی می‌لغزند به شدت رعب آور است. سعید راد که همیشه خودش را از نسل سینما گران بزرگ و بازیگر فیلم‌های بزرگانی، چون کیمیایی و نادری و … می‌داند با بازی کردن در سریالی، چون دل نه تنها اعتبار خودش را لکه دار می‌کند بلکه بعدتر و با تلاشش برای جبران این اشتباه کار را خراب‌تر از این نیز می‌کند.
اگرچه وقتی خبر ابراز پشیمانی سعید راد از بازی در این سریال می‌آید خواننده کمی از این که بازیگر پیشکسوت و محبوبش واکنشی نسبت به کیفیت نازل این سریال داده است خرسند می‌شود، اما اکنون دیگر زمانه‌ای نیست حرفی و مصاحبه‌ای پنهان بماند. بازنشر بخش‌هایی از مصاحبه‌ی سعید راد که در آن از بازی در دل ابراز رضایت می‌کند آب سردی است که بر پیکر مخاطب خبر ریخته می‌شود؛ و این نتیجه گیری که او هم در مقابل پول خوبی که کسب کرده است تن به بازی در این سریال داده است و حالا می‌خواهد با انتقاد از آن خود را بالاتر از این سریال بداند، انصافا حتی اگر نتیجه گیری‌ای دور از انصاف باشد، اما غیر منطقی نیست…
۳.۳ ۳ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
3 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
elahe
elahe
3 سال قبل

سلام خسته نباشید اگر میشه از قسمت ۱۲ تا ۲۶ به صورتی متنی و داستانی بذارید خیلی خوبه دستت درد نکنه من منتظرم و دارم میخونم ?????

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

خسته نباشید بالاخره نفهمیدیم که منوچهر خانه یا خسرو خانه با غلامحسین خانه ، توران از موضوع خیانت توران مطلع میشود ?? ننویسی خودمون نگاه میکنیم بخدا نمیگیم لالی

Mahii
Mahii
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

خب نوشته دیگه چ ایرادی داره خیلیا ندیدن

دکمه بازگشت به بالا